بازگشت

اي كاش مادرم مرا نمي زاد


خبر خفت آور و ذلت باري را زبانزد عوام ساخته اند، به اين مضمون كه روزي كسي از امام سجاد عليه السلام پرسيد: در فاجعه ي عاشورا و پس از آنكه در مسير كوفه و شام و دشت و صحرا، اسير دست دشمن بودي و اين همه مصايب گوناگون ديدي، سخت تر از همه كدام مصيبت بود؟!

حضرت جواب داد: «الشام! الشام! الشام!» سخت تر از همه، مصايبي بود كه در شام و دمشق ديدم. سپس از زبان امام عليه السلام مي گويند كه براي نمونه گفت: دست و پايم بسته بود، كه چشمم به مادر محمد باقر (امام باقر عليه السلام) افتاد. ديدم كه بيچاره در بد محذوري است؛ روي ناقه ي بي كجاوه و بي جهاز، هم بايد خود را نگاه دارد، هم بايد فرزند خردسالش را در بغل، حفظ كند و اين همه را نمي تواند؛ مي خواهد صورتش را از نامحرمان بپوشاند، كودك از آغوشش مي افتد و مي خواهد فرزندش را نگاه دارد، رويش باز مي شود! از شدت ناراحتي نزديك بود بميرم؛ وضع را چنان وخيم ديدم كه گفتم: اي كاش مادرم مرا نمي زاد!

از ديرباز هر گاه اين روضه را مي شنيدم، دلم آتش مي گرفت. اگر شنوندگان ديگر مضمون اين روضه را باور مي كردند و مي گريستند، من به گفتن و نقل كردن آن مي گريستم. مگر انسان هر چيزي را در هر كتابي ديد و يا از هر كسي شنيد، بايد بگويد؟! سوگمندانه امروز هم اين خبر دل آزار در ميان روضه خوانان رايج است و تا آنجا شيوع يافته است كه جمله ي «الشام، الشام» ميان مردم ضرب المثل شده است!

هميشه دنبال سند و مدركي براي اين خبر مي گشتم تا شايد در كتابي ببينم و از چگونگي متن و سند، يا لااقل از كتابي كه آن را نوشته باشد، اطلاع پيدا كنم، اما در طول نزديك به سي سال كه با انواع كتابهاي مربوط به عاشورا و زندگاني امامان معصوم عليهم السلام آشنا هستم، هرگز اين خبر را در كتابي كه لااقل بشود اسمش را آورد، نديدم؛

تا اينكه دو يا سه سال پيش در «مناجات خسمة عشر» به اين بخشي از «مناجاة الخائفين» رسيدم كه امام سجاد عليه السلام در محراب عبادت و در حالت خاص عارفانه و معصومانه اش به خدا عرض مي كند:

ليت شعري اللشقاء ولدتني امي ام للعناء ربتني فليتها لم تلدني و لم تربني... [1] .

راستي كه جاي تعجب است كه چگونه مطلبي را از مناجات خمسة عشر گرفته، از آن روضه اي


چنان دردناك و دلخراش ساخته اند!


پاورقي

[1] مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، ص 242؛ الصحيفة الثانية السجاديه، شيخ حر عاملي، ص 16، چاپ قم، 1398 ق.