بازگشت

امام سجاد مظلوم تاريخ عاشورا


تحريفگران تاريخ عاشورا، پس از امام حسين عليه السلام بيشترين ظلم و ستم را در حق امام زين العابدين عليه السلام روا داشته اند. از آن امام و سرور عارفان راستين، كه «صحيفه ي سجاديه» اش بحق «خواهر قرآن»، «زبور آل محمد صلي الله عليه و آله»، «انجيل اهل بيت» خوانده مي شود، شخصي ذليل و درمانده و بينوا ترسيم كرده اند كه هميشه او را «امام بيمار» مي نامند. حتي در جايي ديدم كه شاعري در شاه بيت منظومه ي بلندي، در تصوير زندگاني امام سجاد عليه السلام، آن حضرت را «امام عليل»! ناميده است. [1] .

هر انساني، مريض مي شود و يا چند صباحي از عمرش را در حالت نقاهت و بيماري به سر مي برد؛ اما در ميان هيچ ملت و قومي ديده نشده است كه كسي را، كه چند صباحي بيمار بوده است، در تمام عمرش و براي هميشه بيمار بنامند. چنين رسم نامعقولي تنها در قاموس غم زده و فرهنگ عجيب و غريب برخي از روضه خوانان بي سواد پيدا مي شود كه امام سجاد عليه السلام را فقط به علت اينكه روز عاشورا نقاهتي داشت، هميشه و در همه جا بيمار مي خوانند.

دانشمندان و متكلمان مكتب شيعه در كتابها و رساله هاي بي شماري كه در علم كلام، بويژه در بحث امامت و مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام نوشته اند، با دليلهاي محكم عقلي و نقلي بخوبي ثابت كرده اند كه امام معصوم صلي الله عليه و آله در كمالات انساني و فضايل و مناقب روحي و جسمي بايد فراتر و بالاتر از همه ي اهل فضل و كمال باشد.

واضح است كه امام زين العابدين عليه السلام يكي از امامان معصوم عليهم السلام و از بندگان برگزيده ي خداست


و خدا او را پس از امام حسين عليه السلام، براي رهبري و هدايت انسانها به سوي كمال مطلوب، برگزيده بود. و از امتيازاتي كه براي انسان كامل و معصوم، لازم و ضروري است، هيچ كم نداشت و در اوصاف نيك انساني هم، مانند شهامت و شجاعت و صداقت، كمتر از ديگر امامان معصوم عليهم السلام و انسانهاي كامل نبود و سخني را كه جلال الدين محمد مولوي در مدح امام علي عليه السلام گفته، در حق امام سجاد عليه السلام هم بدون هيچ كم و كاستي صدق مي كند كه گفت:



در شجاعت شير ربانيستي

در مروت خود تو داني كيستي



بر اين مطلب شواهد زيادي از تاريخ مي توان آورد. از آن جمله خبري است كه همه ي كتابهاي معتبر نوشته اند: عبيدالله بن زياد از شهامت و جواب قاطع و كوبنده ي امام سجاد عليه السلام در برابر توجيه غلط خود، كه مي گفت: برادرت، علي، را خدا كشت، خود را باخت و براي سخن امام عليه السلام كه با استشهاد به كلام الله مستدل و محكم بود، جوابي نيافت. آنگاه دستور داد كه: بياييد او را ببريد و گردنش را بزنيد! امام سجاد عليه السلام با صلابت و قاطعيت، در ميان خيل جانيان عاشورا و در حلقه ي محاصره ي دشمنان تا دندان مسلح فرمود:

ابالقتل تهدني يابن زياد، اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة. [2] .

اي فرزند زياد! مرا به مرگ تهديد مي كني؟ مگر نمي داني كه كشته شدن عادت، و شهادت، كرامت ماست؟



ما شيشه ايم و باك نداريم از شكست

شيشه چو بيشتر شكند تيزتر شود



و هنگامي كه در مسجد بزرگ دمشق و در قلب پايتخت يزيد و در ميان سيل دشمنان خون آشام، با سخنراني افشاگرانه ي خود، هنگامه اي بزرگ به پا كرد و يزيد را با سخنان رسا و كوبنده اش رسوا ساخت و آن جنايتكار را از اوج عزت خيالي به حضيض ذلت انداخت، فرياد بلندش چنين بلند بود كه:

انا ابن من قتل صبرا و كفي بذلك فخرا [3] اين فخر مرا بس كه فرزند شهيدم؛ شهيدي كه با شكنجه كشته شد.

ناگفته پيداست كه توصيف حضرت امام سجاد عليه السلام نه در حد اين خامه است و نه در مجال اين مختصر مي گنجد و ما با روايت اين دو خبر، تنها خواستيم اشارتي به آن جمال خداوندي و ابراز ارادتي به آن حجت حق كرده باشيم و هدف اين است كه بعضي از مداحان محترم و روضه خوانان گرامي را در اين باره به تجديد نظر و دقت هر چه بيشتر فراخوانيم. خدا سلمان هراتي را بيامرزد كه بسيار بجا گفته است:




بيزارم از آن حنجره كو زارت خواند

چون لاله عزيز بودي و خوارت خواند



فرياد تو صبح سبز بيداران است

بيدار نبود آن كه بيمارت خواند



براي اينكه به عمق فاجعه بيشتر پي ببريم، جا دارد خلاصه ي گزارش استاد سيد جعفر شهيدي را از مكتب خانه ها و مجالس سوگواري قديم، كه در مقدمه ي زندگاني علي بن الحسين عليه السلام نوشته، بياوريم؛ استاد شهيدي مي نويسد:

درس اصول دين آغاز مي شد. نوبت به پيامبر و امامان مي رسيد... [تا اينكه معلم مي پرسيد:] امام چهارم؟ [و بچه ها جواب مي دادند:] امام زين العابدين بيمار عليه السلام. مثل اينكه گفتن كلمه ي بيمار، پس از نام امام چهارم واجب بود. و من چون كلمه ي بيمار را مي گفتم و يا از همشاگردي هاي خود مي شنيدم، به قاعده ي تداعي معاني، ذهنم متوجه حالتي خاص مي شد.

داستان از اين قرار بود كه من در دوران كودكي و حتي نوجواني قسمتي از سال را بيمار و در بستر افتاده بودم و كاسه ي جوشانده و دواهاي حكيم هاي آن روز از كنارم جدا نمي شد. بنابراين چون به نام امام زين العابدين بيمار مي رسيدم، در ذهن محدودم قيافه اي غم زده و پژمرده مجسم مي شد كه از شدت درد مي نالد و از سوز و تب مي گدازد و پي در پي قدح هاي دواها و جوشانده هاي گوناگون را سر مي كشد.

كم كم بزرگتر شدم و به مجلس هاي سوگواري راه يافتم. اين مجلسها تنها جايي بود كه حاجب و دربان نداشت و مردم از هر طبقه، بي تكلف مي توانستند در آن شركت كنند. هنگامي كه گوينده يا نوحه خوان، گريز به صحراي كربلا مي زد و نام امام زين العابدين بيمار به ميان مي آمد، همان صحنه ها را در نظر مجسم مي كردم. تفاوتي كه اين درس با درس مكتب خانه ي ما داشت، اين بود كه اولا امتحاني از شنوندگان گرفته نمي شد؛ دوم آنكه بر اوصاف امام بيمار، غل بر گردن، اسير شتر سوار و وصف هايي از اين گونه اضافه مي شد. اين تصويري بود از امام زين العابدين كه تعليمات مكتب خانه و تلقينات نوحه خوانان در ذهن من و شاگرداني چون من باقي گذاشته بود.

اندك اندك بزرگتر شدم و با كتابهاي تاريخ و تذكره آشنا گشتم... و دانستم آنچه از اين گونه درسها در كودكي به ذهن ما سپرده اند و حكم «النقش في الحجر» را يافته، با چه زحمتي بايد زدوده شود و از كجا كه چنين فرصتي براي همه ي همسالان من دست داده باشد. [4] .


امروزه نيز بيشتر روضه خوانان پيش كسوت، كه انصافا از صفا و اخلاص خاصي برخوردارند و بحق در ميان مردم محترمند، همان كساني هستند كه در همين مكتب خانه ها آموزش ديده اند؛ با اين تفاوت كه مثل استاد، هيچ گاه به حوزه هاي علميه و دانشگاه ها راه نيافته اند و در همان مكتب خانه ها فارغ التحصيل شده اند و عمري را با صفا و صميميت غبطه برانگيزي تنها در هيئتهاي حسيني سپري كرده اند. يادم نمي رود كه زمان زيادي را با يكي از اين پيرمردان پاك نهاد و صديق، دمساز و هم هيأتي بوديم. ايشان هميشه در توسلهايي كه با عناوين «غارت خيام»، «شام غريبان»، «كوچ از قتلگاه و كربلا»، «ورود به كوفه»، «مجلس ابن زياد»، «راه شام»، «دير راهب»، «ورود به شام»، «خرابه ي شام»، «روضه ي رقيه»، «مجلس يزيد»، بالاخره «خطبه ي امام سجاد» و... تا «ورود به مدينه» برگزار مي شد، در همه ي اين روضه ها تكيه كلام و صفير گريه و نوايش، امام بيمار و امام عليل بود و گاهگاهي كه ناله اش با گريه بلند مي شد، با زبان محلي مي ناليد و مي گفت: «بيمار آقا، بيمار آقا».

و ما چند نفر از جوانان هم هيأتي هر چاره اي كه به ذهنمان رسيد،انديشيديم و به كار برديم، اما پير عزيز ما از اين تكيه كلام آزار دهنده اش دست برنداشت! تا بالاخره روزي اتفاقي افتاد كه مشكل ما را حل كرد. شب شنبه اي بود و دير وقت و عزاداري ما از عصر جمعه تا پاسي از شب شنبه طول كشيده بود. عزاداري تازه تمام شده بود كه كسي وارد عزاخانه شد و خطاب به كسي گفت كه برادرت جلوي در تو را مي جويد. پرسيد كدام برادرم؟ گفت: اسمش را نمي دانم، همان است كه مردم «بيمار آقا» صدايش مي كنند. تا او لقب برادرش را شنيد، غيرت برادريش گل كرد و چنان عصباني شد كه آرامش مجلس را به هم زد و به سر جواني كه از برادرش پيام آورده بود، داد كشيد كه بيمار آقا پدرت و جد و آبائت است؛ بي معرفت خجالت نمي كشي ميان هيئت به برادرم مي گويي بيمار!...

اينجا بود كه ديدم روضه خوان ياد شده و پير گرامي هيئت ما سر به زير انداخته و سخت منقلب و در تفكر است؛ گاهي لبش را به دندان مي گزد و گاهي سرش را در ميان دو دست مي گيرد و فشار مي دهد و بي صدا گريه مي كند و اشك چشمش را مي دزدد. ريش سفيد مجلس و پير ما مداحان بود. هيچ يك از ما حرفي نزد. همين قدر در دل با خود مي گفتيم كه ديگر محال است آقا از اين قضيه به بعد در روضه هايش كلمه ي «امام بيمار يا بيمار آقا» را به كار ببرد و چنان هم شد و آن پيرمرد صافي دل تا بود ديگر هرگز تكيه كلام گذشته اش را به زبان نياورد تا به ديار باقي شتافت. ناگفته نماند كه علت اشتهار آن فرد ياد شده هم تنها به سبب اين بود كه، روزگاري در گذشته كه


مراسم شبيه خواني و شبيه گرداني مرسوم بود، وي نقش امام سجاد عليه السلام را كه متأسفانه در اصطلاح محلي «بيمار آقا» مي گفتند، خوانده بود و از همان روز اسمش در ميان مردم «بيمار آقا» مانده بود.

اما هميشه اين گونه اتفاقها پيش نمي آيد تا مردم را وادارد كه در باورهاي به ارث مانده از دوران بچگي خود، تجديد نظر كنند و اينجاست كه ضرورت تحريف زدايي از تاريخ عاشورا هر چه بيشتر ديده مي شود و گرنه ممكن بود آن روضه خوان پير ما يا امثال او هرگز فرصت پي بردن به عمق فاجعه هاي اين چنيني را كه در فرهنگ عاشورا روي داده است، پيدا نكند و به قول استاد شهيدي كه در ادامه ي همان سخن پيشين مي نويسد:

ممكن است ديگر مجالي براي وي فراهم نشود تا خطاهاي انباشته در ذهن خويش را تصحيح كند. و خداي نخواسته نتيجه آن شود كه شخصيتي بزرگوار، قطع نظر از مقام شامخ امامت و عصمت كه شيعه بدان معتقد است، در مقابل سي سال تعليم مسائل فقهي، ارشاد علمي، دستگيري بي منت از درماندگان، رأفت به مستمندان و زير دستان، در دهان شكستن سخنان ستمگران، خضوع و خشوع به درگاه پروردگار جهان، و بالاخره به جاي گذاشتن اثري در نهايت بلاغت و سخناني كه در اوج فصاحت [صحيفه سجاديه]، از شيعيان و دوستداران خود لقب «بيمار» را بگيرد! [5] .

استاد شهيد مرتضي مطهري نيز از اين تحريف توهين آميز، دل پرخوني داشته است كه از ناله ها و فريادهاي بلندش پيداست. [6] .


پاورقي

[1] چهارده معصوم حسيني يا تاريخ منظوم چهارده معصوم، سيد رضا حسيني سعدي زمان، ص 224، چاپ چهارم.

[2] الملهوف [لهوف]، ص 202.

[3] بحارالانوار، ج 45، ص 113.

[4] زندگاني علي بن الحسين عليه‏السلام، صص 5 - 2.

[5] زندگاني علي بن الحسين (ع)، ص 5.

[6] حماسه‏ي حسيني، ج 1، صص 98 - 97.