بازگشت

افسانه ي ساربان امام


افسانه ي ساربان را به صورتهاي گوناگوني نوشته اند كه هيچ كدام سندي ندارند و اين داستان در كتابهاي معتبر ديده نشده است. پيشتر، آن را در چند كتاب كشكول مانند، كه بيشتر با نامهاي بحر المصائب، كنز المصائب، مخزن البكاء، منبع البكاء، طوفان البكاء و... ناميده مي شوند، ديده بودم و بارها از زبان روضه خوانان و نوحه خوانان شنيده بودم كه مي گفتند:

شهربانو همراه خود جواهرات گرانبهايي را از خزانه ي پدرش، يزدجرد، آورده بود، يا پس از آنكه به ازدواج امام حسين عليه السلام درآمد، برايش از ايران آوردند - بنا به اختلافي كه سازندگان اين داستان دارند - و در بين آن جواهرات كمربند بسيار گرانبهايي بود كه خانواده ي سلطنتي شهربانو براي داماد خودشان، امام حسين عليه السلام، سوغات آورده بودند و اين تحفه ي گرانبها كه از طلاي خالص بود، همچنان نزد خانواده ي امام عليه السلام بود تا اينكه روز عاشورا حضرت آن را به كمر بست و به ميدان رفت و شهيد شد. ساربان امام عليه السلام كه از پيش آن را ديده بود و از قيمت بسيار بالاي آن جواهر سلطنتي خبر داشت، پس از آنكه امام عليه السلام از اسب به زمين افتاد و تاريكي شب فرارسيد، براي تصاحب آن جواهر گرانبها به سراغ جسد مقدس امام عليه السلام رفت. و بر سر امام عليه السلام آن آورده كه مسلمان نشنود، كافر نبيند.

حتي يادم هست كه از واعظي شنيدم كه مي گفت: درست است كه استعمال طلا براي مردان حرام است، اما در برابر دشمن و در ميدان جنگ حرام كه نيست، استحباب هم دارد! البته اين داستان ساختگي انواع مختلفي به خود گرفته كه گاهي نزاع سر يك انگشتر و گاهي سر يك كمربند يا چيز ديگر است كه همگي دروغ و بي اساس است و حاصلي جز تنزل دادن شأن و شخصيت امام حسين عليه السلام و توهين به ساحت مقدس سالار شهيدان ندارد.

و اينك كه مي خواستيم در ضمن تحريفات عاشورا از اين تحريف هم سخن گفته باشيم، در مراجعه به بعضي از كتابهاي نيمه معتبر و مرسوم و متداول هم با شگفتي ديديم كه آن را با اندكي اختلاف و به صورت داستاني بلند و دلخراش آورده اند كه ما در اينجا قسمتهايي از آن را ترجمه مي كنيم، تا متن نامعقول و محال آن، خود با صد زبان خبر از جعلي بودن آن دهد. از سعيد بن


مسيب نامي نقل مي كنند كه گفت:

پس از شهادت مولايم حسين عليه السلام سالي در موسم حج حاضر شده بودم. هنگام طواف مردي را ديدم كه دو دستش بريده و صورتش مانند شب تاريك، سياه بود. دستار كعبه را گرفته بود و مي گفت: خدايا مرا ببخش و بيامرز؛ هر چند و گمان نمي كنم كه مرا ببخشي؛ گرچه همه ي ساكنان آسمانها و زمين، و جميع آفريدگانت شفيع من شوند، چرا كه جرمم بسيار بزرگ است.

آن مرد با اين دعايش همه ي مردم را كه مشغول طواف بودند، از طواف بازداشت و به دور خود جمع كرد. به او گفتيم: واي بر تو ابليس هم كه باشي نبايد از رحمت خدا مأيوس شوي. تو كيستي و گناهت چيست؟ مرد گريه كرد و گفت: من نسبت به خود و گناه و جنايت خود آگاهترم، شما نمي دانيد. گفتيم به ما بگو. گفت: من ساربان اباعبدالله عليه السلام هستم و از مدينه تا كربلا با او بودم و هر گاه كه در راه، حضرت مي خواست براي نماز وضو بگيرد، شلوار [1] خودش را پيش من مي گذاشت و من كمربندي در آن مي ديدم كه درخشش زيباي آن چشم را خيره مي ساخت و هميشه آرزو مي كردم كه كاش مال من بود. تا اينكه به كربلا رسيديم و حسين در حالي كه همان كمربند همراهش بود، كشته شد. خودم را در جايي پنهان ساختم، تا سياهي شب همه جا را گرفت و من از مخفيگاه خارج شدم و معركه را چنان ديدم، كه گويي همه جا نور بود و سياهي نبود. روز بود و شب نبود و كشته ها روي زمين افتاده بودند. از خباثت و شقاوتي كه داشتم، به ياد كمربند افتادم و با خود گفتم: به خدا بايد هر طوري شده حسين را پيدا كنم و آن كمربند را تصاحب كنم. يكي يكي به روي كشته ها نگاه مي كردم كه ديدم كه جسدي سرش با رو به زمين افتاده بود و نور سرخي از جمال آغشته به خون او مي درخشيد. با خود گفتم كه به خدا قسم اين حسين است.

خواستم كمربند را از كمرش باز كنم، كه دست راستش را بلند كرد و كمربند را گرفت. هر چه كردم نتوانستم از دستش رها كنم. نفس نفرين شده ام مرا به اين واداشت كه در ميدان بگردم و شمشير شكسته اي را پيدا كنم. بالاخره با شمشير پاره اي كه پيدا كرده بودم با هر مصيبتي، دست راست حسين را از مچ بريدم و از روي كمربند به دور انداختم و تا خواستم كمربند را باز كنم، اين بار با دست چپ آن را محكم گرفت. من نيز به همان ترتيب دست چپش را نيز بريدم. دستم را دراز كردم كه كمربند را باز كنم، زمين و آسمان به هم خورد و زلزله شد و آنگاه گريه و


ناله اي شنيدم كه فرياد مي كشد: اي واي پسرم، وا ابناه، وا مقتولاه و... [2] .

سازنده ي اين داستان در ادامه ي آن، كه بسيار طولاني هم هست، از زبان ساربان مي گويد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و حضرت زهرا عليهاالسلام و امام علي و امام حسن عليهاالسلام را ديدم كه در ميان فوج فرشتگان بر سر پيكر حسين عليه السلام فرود آمدند، گريه كردند و ناله سر دادند و با حسين عليهاالسلام از مصايب و مشكلاتش پرسيدند و او جنايت مرا از اول تا آخر به آنان گزارش كرد و گلايه نمود... تا آخر قصه كه جعلي بودنش از آفتاب نيز آشكارتر است. شما را به خدا، چگونه ممكن است كسي كه آن جنايت هولناك و وحشيانه را نسبت به فرزند رسول خدا و خامس آل عبا مرتكب شده بود، بتواند جمال پيامبر صلي الله عليه و آله و علي و حسن و زهرا سلام الله عليهم اجمعين را زيارت كند؟! فقط اين مانده بود كه بگوييم جنايتكاران عاشورا اهل مكاشفه بودند و لابد گاهگاهي هم چون ساربان چشم بصيرتشان باز مي شد!

احتمال زياد مي رود كه اين خبر را مزدوران بني اميه ساخته باشند، با اين غرض شوم كه در ذهن خوانندگان اين داستان چنين تلقين كنند كه، ياران و اصحاب حسين عليه السلام نسبت به آن حضرت بسيار بي وفا بودند تا آنجا كه ساربانش، كه عمري را با او بود و از نزديك اخلاق و رفتار امام عليه السلام را ديده بود، با حضرتش چنان رفتار كرد كه دشمن جاني و كافر حربي هم نمي كند!

و با تأسف و درد بايد گفت: مزدوران بني اميه كاملا به اين غرض شوم رسيده اند. آنها اين خبر موهون و موهوم را جعل كرده اند و چنان ساخته اند و در كتابهاي گوناگون آن را به راه انداخته اند، تا آنجا كه به كتابهاي معروف و متداول شيعيان راه يافته و رفته رفته در اذهان همگان جا افتاده است و امروزه آن را بدون توجه مي گويند و مي گريند و مي گريانند. و نگارنده، بارها اين داستان را در مجالس و محافل مذهبي و از زبان اشخاص و افراد گوناگون شنيده است. حتي بيشتر ديده شده است كه همراه اين داستان جعلي، شعر زير را نيز از زبان سالار شهيدان عليه السلام مي خوانند:



من از بيگانگان هرگز ننالم

كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد!



البته ما نيازي نمي بينيم كه بحثي بيشتر از اين، درباره ي ساختگي بودن اين خبر داشته باشيم؛ زيرا علاوه بر متن آشفته و نامعقول آن، مرحوم علامه ي مجلسي سند و مدركي براي آن نياورده است. از همه ي اينها هم كه چشم بپوشيم، شخصيت سعيد بن مسيت - كسي كه اين خبر از زبان او ساخته و روايت شده است - جاي بحث دارد و بحثهاي جنجال برانگيزي در ميان علماي رجال در اين باره ديده مي شود كه وي را برخي، از حواريون امام سجاد عليه السلام مي دانند و برخي ديگر
او را ناصبي و خارجي و اباضي مذهب مي دانند [3] كه هر دو قول همراه با ديگر اقوال، جاي بحث بسيار است. حتي نوشته اند كه سعيد از نماز كردن بر پيكر مقدس امام سجاد عليه السلام سر باز زد [4] كه اين هم خود جاي بحث و تحقيق است.

ريشه ي افسانه ي ساربان به شخصي به نام حسين بن حمدان خصيبي جنبلاني (متوفاي 334 ق) برمي گردد و او نخستين كسي است كه اين افسانه را در نوشته هاي خود آورده است. برزگ رجال شناس شيعي ابوالعباس نجاشي درباره ي اين شخص مي نويسد: «كان فاسد المذهب» [5] و ابن الغضائري وي را «دروغگو و فاسد المذهب» مي داند و مي گويد كه «به نوشته هاي او اعتنا نمي شود.» [6] و مرحوم عنايت الله قهپاني عبارت ابن غضائري را چنين نقل كرده است:

الحسين بن حمدان الجنبلاني، كذاب فاسد المذهب، صاحب مقالة ملعونة لا يلتفت اليه. [7] .

از عجايب اينكه نوشته اند:

اين حسين بن حمدان با اينكه معروف به غلو و افراط در شيعه گري بود، تلاش مي كرد كه مردم براي خلافت با ابن معتز عباسي، كه از علي عليه السلام منحرف بود و در دشمني با علي و آل علي عليه السلام غلو مي كرد، بيعت كنند. [8] .

يكي از محققان معاصر مي نويسد:

با بررسي مجموع روايات خصيبي به يك جريان فكري، كه ناشي از تفكرات غلات شيعه است، دست مي يابيم؛ تفكري كه براي ائمه ي اطهار مقامي خداوند گونه قايل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كريم به پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: قل انما أنا بشر مثلكم باز در اينجا مي بينيم كه راوي اين روايات در مورد امام حسين عليه السلام مقامي مافوق انساني قايل است. او همانند خداوند از غيب آگاه و بر همه ي اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجايب روزگار است. چنين امر غريبي حتي از پيامبر صلي الله عليه و اله نيز روايت نشده است.

گفتن اين مطلب، يعني اينكه بدن بدون سر امام عليه السلام در مقابل آن ساربان، از كمربند جامه ي خود دفاع كند و يا در مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله بنشيند و نيز بالاتر از آن اينكه شتربان بتواند با چشمان خود، فرشتگان، ملائكه، رسول خدا صلي الله عليه و آله،


فاطمه عليهاالسلام، علي و حسين عليهماالسلام را ببيند و گفت و گوي آنان را بشنود، و داستانهايي از اين قبيل، به نظر مي رسد چيزي جز وهن شيعه و خدشه دار ساختن اعتقاد آنان به دنبال ندارد و شيعه را در اذهان عامه، مشتي خرافي نشان مي دهد و در نتيجه هدف قيام حسين عليه السلام، كه همانا اجراي امر به معروف و نهي از منكر و خروج بر امام جائر است، تحت الشعاع آن قرار مي گيرد. [9] .



پاورقي

[1] در متن عربي چنين است: «يضع سراويله عندي» که ترجمه‏ي دقيق آن بايد چنين باشد: «شلوارهايش را پيش من مي‏گذاشت»! البته اين گونه اشتباهها در متن خبر زياد است که فضل و علم جاعل خبر را نشان مي‏دهد!

[2] بحارالانوار، ج 45، صص 319 - 316؛ معالي السبطين، ج 2، صص 26 - 25 به نقل از بحارالانوار.

[3] قاموس الرجال، ج 5، ص 125، به نقل از شهيد ثاني (ره).

[4] همان، ج 5، ص 123.

[5] رجال النجاشي، ص 67.

[6] معجم الرجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئي (ره)، ج 5، ص 224.

[7] معجم الرجال، عنايت الله قهپاني، ج 2، ص 172، چاپ اصفهان، 1384 ق.

[8] قاموس الرجال، ج 3، ص 441.

[9] خورشيد شهادت، دفتر اول، صص 84 - 83.