بازگشت

در هنگام وداع


يكي از روضه هايي كه بسيار رايج است، روضه اي است كه مي گويند، هنگام وداع حسين عليه السلام با اهل بيتش كه ديگر كسي از مردان و ياران زنده نمانده بود تا اسب امام عليه السلام را بياورد و لجام اسب را بگيرد و با ياري ديگر مردان و سربازان، تشريفات سوار شدن را تدارك ببيند تا امام عليه السلام با شوكت و جلال سوار اسب شود، خواهرش زينب كبري عليهاالسلام گفت: برادر جان! غم نخور، من كه نمرده ام. و رفت لجام اسب را گرفت و آورد و به دختران و زنان گفت: بياييد؛ بايد امام عليه السلام را با شوكت و عزت سوار مركبش بكنيم. مبادا كه از بي كسي دل آزرده شود!



غم مخور گر لشكرت در پيش اين دشمن كم است

زينبت را همت عالي و صبر محكم است



چون تو شاهنشاه را اين بي سپاهي عار نيست

آه مظلومان سپاه و زلف زينب پرچم است!



اين موضوع، از كتابهاي مجالس ومقاتل گذشته، به ادبيات عاشورا هم راه يافته است كه اگر مصاديقش جمع شود، خود كتابي در اين موضوع مي شود. [1] به هر حال ما هر چه گشتيم اثري از اين موضوع حتي در كتابهاي درجه دوم و سوم هم نيافتيم؛ مگر همان كه در معالي السبطين نوشته شده است، آن هم به اين ترتيب:



در بعضي از مقاتل است كه آنگاه كه امام عليه السلام خواست به ميدان رود، نگاهي به اين سو و آن سو انداخت و ندا كرد: آيا كسي نيست كه اسب مرا بياورد؟! حضرت زينب تا نداي برادرش را شنيد، از خيمه خارج شد و عنان اسب را گرفت به پيش برادر آورد؛ در حالي كه مي گفت: لمن تنادي و قد قرحت فؤادي [2] .

اعتبار اين خبر از همان جمله ي اول كه مي گويد: «در بعضي از مقاتل است»، معلوم است كه منبع آن در ناكجا آباد است. البته به اين خبر ساختگي بعدها شاخ و برگهايي داده اند كه انسان از نقل كردنش خجالت مي كشد و ما نيز به همين مقدار قناعت كرده، سخني از محدث نوري در اين باره نقل مي كنيم تا مطلب روشنتر شود؛ محدث نوري مي نويسد:

خبر عجيبي است كه مي گويند: حضرت هنگامي كه عزم رفتن به ميدان كرد، اسب سواري را طلب كرد و كسي نبود كه آن را حاضر كند. سپس مخدره زينب


رفت و اسب را آورد و آن حضرت را سوار كرد! و بر حسب تعدد منابر، مكالمات بسياري بين برادر و خواهر ذكر مي شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربي و فارسي نيز آمده كه مجالس را به آن رونق دهند و به شور درآوردند. و الحق كه جاي گريستن است؛ اما نه بر اين مصيبت بي اصل، بلكه در گفتن دروغ واضح، و افترا بر امام عليه السلام آن هم در بالاي منابر، و نهي نكردن آنان كه قدرت نهي كردن از اين قبيل دروغها و افتراهاي واضح را دارند. جاي گريستن است. چرا نهي نمي كنند؟ آيا به علت بي اطلاعي يا ملاحظه ي نقص در بعضي شئونات است؟ اين ضعيف الحال [محدث نوري] كه قدرت ندارد به آن گوينده ي بي انصاف و كذاب بگويد: اي متجري بر خداوند جبار، اين دروغها را نگو! مگر نه چنين است كه در مقاتل قابل اعتماد موجود است كه اول صبح عاشورا پس از آرايش صفوف، حضرت بر شتري سوار شدند و آن خطبه ي بليغ را براي اتمام حجت خواندند، آنگاه فرود آمدند و اسب خاصه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه براي سواري خود و اوصيايش خريده بودند و آن را «مرتجز» مي گفتند - كه در زبان عوام به «ذو الجناح» معروف شده - خواستند و سوار شدند و تا آخر كار سواره بودند؟ گاهي براي بعضي حوايج مثل نشستن بر بالين شهيدي، يا بردن پيكري از اجساد شهدا به خيمه گاه، يا براي نماز كردن، يا تغيير لباس دادن، يا وداع بعضي از ياران فرود مي آمدند و باز سوار مي شدند. مگر آنكه در جواب بگويند، و مضايقه ندارند، كه در وداع آخرين، اسب فرار كرد و كسي نبود اسب را بياورد. اين هم جواب دارد كه، به روايت معتبر با جناب ابوالفضل، با هم به ميدان رفتند. [3] .

آنچه در اين خبر ساختگي، كه فشرده اي از آن نقل شد، بسيار زننده و دل آزار است، تشبيه قبيحي است كه در آن ديده مي شود. آن چنان كه گويي اين داستان ساز و به قول محدث نوري «بي انصاف و كذاب» امام حسين عليه السلام را يكي از پادشاهان سلسله ي افشار يا قاجار تصور كرده است و مطابق با رفتار متكبرانه و جبارانه ي آنها چنان سفر شاهانه اي را ترتيب داده است كه پيش از اين در گزارش خروج امام عليه السلام از مدينه ديديد. [4] و به وداع حضرت كه رسيده، گزارشي با همان ذهنيت درباري، براي سوار شدن امام عليه السلام بر اسب تهيه كرده است و جهاد امام عليه السلام را با شكار رفتن شاهان اشتباه گرفته است! اما هيهات، چه نسبت خاك را با عالم پاك؟



پاورقي

[1] نوحه‏ي بسيار معروفي نيز در همين موضوع ميان مداحان ترک زبان شهرت دارد که بسيار توهين آميز و شاهانه است:



رسميد ورشه آتلاناندا طبل سلطنت چالالار

دوره سين سپهبد، افسر، عز و جاهيله آلالار!!

[2] معالي السبطين، ج 2، ص 14.

[3] لؤلؤ و مرجان، صص 171 - 170، با ويرايش و توضيح اندک.

[4] به اول همين فصل سوم مراجعه شود که زير عنوان «خروج شاهانه» گذشت.