بازگشت

افسانه ي عروسي قاسم


حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام از شهداي والا مقام عاشوراست. با آنكه در بهاران زندگي بود و در حدود سيزده سال از عمر شريفش گذشته بود، همتي بس بزرگ داشت. در عظمت روحي آن قهرمان نوجوان عاشورا، همين بس كه در تعريف مرگ در راه حق و شهادت فرمود:

احلي من العسل [1] .

شهادت، شيرين تر از عسل است.

و در ميدان اقدام و عمل نيز چون پروانه اي پاكباخته به دور شمع وجود امام حسين عليه السلام مي چرخيد و مي گفت:

لا يقتل عمي و أنا احمل السيف. [2] .

تا زماني كه من زنده ام و شمشير در دست دارم، عمويم هرگز كشته نخواهد شد.

با اين حال، داستاني درباره ي قاسم عليه السلام ساخته شده است كه با هيچ توجيهي معقول به نظر نمي رسد و بيشتر به افسانه شبيه است تا به واقعيت. نخستين كسي كه اين افسانه را ساخته است، ملا حسين واعظ كاشفي (متوفاي 910 ق) است كه آن چنان جذاب و ماهرانه به رشته ي تحرير كشيده است كه به خواندش مي ارزد:

راوي گويد كه چون قاسم بن حسن عليه السلام چهره ي برادر خود را (منظور عبدالله بن حسن عليه السلام است) كه گل بوستان ناز بود، به خار آن حادثه ي جانگداز [شهادت] خراشيده ديد، آه از نهاد او برآمده پيش عموي بزرگوار خود آمده، گريان و با دلي از آتش حسرت، بريان، و گفت: اي سيد و امام جهان! مرا ديگر طاقت دوري از نزديكان نمانده است و زمانه از سرير بهجتم بر خاك اندوه و مصيبت نشانده است. دستوري ده تا كينه ي برادر بازجويم و سؤال اهل ضلال را به تيغ زبان سنان جواب گويم. امام حسين عليه السلام گفت: اي جان عمو! تو مرا از برادر يادگاري، و در اين صحرا انيس دل فگاري؛ من تو را چگونه اجازت دهم و داغ فراق تو، بر سينه ي پر غم نهم. مادر قاسم نيز از خيمه بيرون دويد و دامن قاسم بر دست پيچيده فرياد بركشيد:




اي به دلم گرفته جا، لطف كن از نظر مرو!

مرهم سينه چون تويي، مرهم ديده هم تو شو!



القصه، قاسم اجازت جنگ نيافت. به خيمه درآمده سر به زانوي اندوه نهاد. ناگاه يادش آمد كه پدرش تعويذي بر بازوي وي بسته بود و فرموده بود كه هر گاه اندوه بسيار و ملال بي شمار بر تو غلبه كرد، اين تعويذ را باز كن و برخوان و به آنچه در آن نوشته است، عمل نماي. قاسم با خود گفت: تا من بوده ام مرا چنين حال نيفتاده و به اين سان ملامتي دست نداده، بيا تا تعويذ را بخوانم و مضمون آن را بدانم. پس آن تعويذ را از بازو باز كرد و بگشاد. ديد كه امام حسن عليه السلام به خط مبارك خود نوشته است: اي قاسم وصيت مي كنم تو را كه چون برادرم و عمويت، امام حسين عليه السلام، را ببيني كه در صحراي كربلا به دست شاميان دغا و كوفيان بي وفا گرفتار شده، زنهار، كه سر خود در قدم وي اندازي و جان خود را روان دربازي و هر چند تو را از مصاف بازدارند، تو مبالغه نمايي و در الحاح و ابرام افزايي كه جان فداي حسين كردن، مفتاح باب شهادت و وسيله ادراك اقبال و سعادت است.



كدام كشته ي عشق وي است رو بر خاك

كه جان غرقه به خونش غريق رحمت نيست



قاسم كه اين وصيت نامه فروخواند، از شادي ندانست كه چه كند. زود از جاي بجست و به خدمت امام پيوست و آن نوشته را بوسيده، به دست آن حضرت داد. چون شاه شهيدان آن مكتوب را بديد، آه سوزناك از جگر بركشيد و زار زار بناليد و گفت: اي جان عمو! اين وصيت پدرت است نسبت به تو و مي خواهي كه به اين وصيت كار كني. و مرا نيز درباره ي تو وصيت ديگر فرمود و من نيز داعيه دارم كه آن را به جاي آرم. بيا ساعتي به اين خيمه درآييم و به آن وصيت قيام نماييم! پس دست قاسم گرفته به خيمه درآورد و برادران خود، عون و عباس را طلبيد و مادر قاسم را گفت كه جامه هاي نو در قاسم پوشان و خواهر خود زينب را گفت: عيبه ي [3] جامه ي برادرم حسن را بيار! كه في الحال بياوردند و در پيش وي حاضر كردند. سر عيبه را بگشاد و دراعه ي [جبه، جامه، قبا] امام حسن عليه السلام و يك جامه ي قيمتي خود در قاسم پوشانيد و عمامه ي زيبا به دست مبارك خود بر سر وي بست و دست دختري را كه نامزد قاسم بود گرفته، گفت: اي قاسم اين امانت پدر توست كه به تو وصيت كرده؛ تا امروز نزد من بود، اكنون بستان! پس دختر را با وي عقد بست و دستش به دست قاسم داد و از خيمه بيرون آمد. قاسم از يك


جانب دست عروس گرفته در وي مي نگريست و سر در پيش مي انداخت كه ناگاه از لشكر عمر سعد آواز آمد كه آيا هيچ مبارز ديگر نمانده است؟ قاسم دست عروس را رها كرد و خواست كه از خيمه بيرون آيد، عروس دامنش را بگرفت و گفت كه اي قاسم چه خيال داري و كجا مي روي؟



بگو كز بر من كجا مي روي

مرا مي گذاري كجا مي روي



قاسم گفت: اي نور دو ديده، عزم ميدان دارم و همت بر دفع دشمنان مي گمارم، دامنم رها كن كه عروس و دامادي ما به قيامت افتاد.



غباري بردميد از راه بيداد

شبيخون گرد بر نسرين و شمشاد



برآمد ابري از درياي اندوه

فرو باريد سيلي كوه تا كوه



ز روي دشت بادي تند برخاست

هوا را كرد با خاك زمين راست



رسيد از عالم غيبي، ندايي

ندايي نه، صداي آشنايي



كه احسنت اي زمان و اي زمين زه

عروسان را به دامادان چنين ده



عروس گفت: اي قاسم مي فرمايي كه عروسي ما به قيامت افتاد. فرداي قيامت تو را كجا جويم و به چه نشان بشناسم؟ گفت: مرا به نزديك پدر و جد طلب كن و به اين آستين دريده بشناس! پس دست فراز كرد و سر آستين بدريد و غريو از اهل بيت برآمد:



قاسما اين چه ظلم و بيدادي است

اين نه آيين و رسم دامادي است



اما چون حضرت امام حسين عليه السلام ديد كه قاسم به مصاف مي رود، گفت: اي جان عمو به پاي خود به گورستان مي روي؟ به اين گونه نتوان رفت. دست كرد و گريبانش چاك زد و... [4] .

اين داستان كه فقط قسمت مورد نظر، از آن آورده شد به راستي كه هنرمندانه نوشته شده است و صد البته قوت قلم و توان تخيل واعظ كاشفي را نشان مي دهد؛ اما افسوس كه هيچ سهمي از صحت و حظي از واقعيت ندارد. براي اولين بار تنها در تصور ملا حسين كاشفي (متوفاي 910 ق) است كه اين عروسي و عقدكنان برگزار مي شود. پس از وي نيز فخر الدين طريحي (متوفاي 1085 ق) اين قصه را از فارسي به عربي ترجمه مي كند [5] و از اينجا به بعد است كه اين قصه در ميان عربها نيز شهرت مي يابد و كشورها و شهرهاي شيعه نشين را يكي پس از ديگري در مي نوردد و بر سر زبانها مي افتد.

اما امروزه ديگر براي همگان روشن است كه اين داستان بي اساس و ساختگي است؛ پس ما


نيز نيازي به بحث و بررسي نمي بينيم و تنها به نقل ديدگاه چند دانشمند شيعي در اين باره بسنده مي كنيم:

1- حاج ميرزا حسين نوري طبرسي (1320 - 1254 ق) معروف به «خاتمة المحدثين» و «محدث نوري» مي نويسد:

سخن در آن اخبار موهونه (سست و سبك) و كتب غير معتمده است كه سابقا در ميان بود و از نظر بزرگان علماي گذشته، به آنها اعتنا نكردند و مراجعه ننمودند؛ حتي مثل علامه ي مجلسي و محدثين عصر او و قبل از او و بعد از او به آن اخبار موهون و كتابهاي غير قابل اعتماد، اعتنا نكردند؛ نه آن است كه آنها را نديده و بر آن كتابها واقف نشدند. قصه ي زعفر جني و عروسي قاسم از نظر ايشان مخفي نشده بود و هر دو در روضه ي كاشفي موجود است و دومي در منتخب شيخ طريحي هم هست كه [اين كتاب منتخب طريحي] مشتمل بر اخبار موهون است؛ مثل زنده زنده دفن كردن دشمنان، جناب عبدالعظيم حسني را در شهر ري!...

از آن رقم اخبار موهوني كه علما از آن اعراض فرموده و روي گردانده اند، يكي هم قصه ي عروسي قاسم است كه قبل از روضه ي كاشفي در هيچ كتابي ديده نشده. از عصر شيخ مفيد تا آن عصر (روزگار كاشفي) كه بحمدالله مؤلفات اخبار ايشان (كتابهايي كه توسط علماي شيعه در اخبار و احاديث نوشته شده) در هر طبقه، فعلا موجود است و ابدا اسمي از آن (قصه ي عروسي قاسم) در آن كتابها برده نشده است.

چگونه مي شود قضيه اي به اين عظمت و قصه اي چنين آشكارا، محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اين جماعت علما، نرسيده باشد حتي مثل ابن شهر آشوب كه تصريح كرده اند كه هزار جلد كتاب مناقب نزد او بود؟!

علاوه بر آنكه گذشت، به مقتضاي تمام كتابهاي قابل اعتمادي كه در گذشته علماي بزرگ، در فن حديث و انساب و سيره نويسي نوشته اند، نمي توان براي حضرت سيدالشهدا عليه السلام دختر قابل تزويج و بي شوهري پيدا كرد تا اين قصه، قطع نظر از صحت و سقم آن، لااقل به حسب نقل، وقوعش ممكن باشد. و اما قصه ي زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن كه در زبان عوام داير شده، از آن خيالات واهي است كه بايد در پشت كتاب رموز حمزه [6] و ساير كتابهاي مجعول نوشت و شواهد كذب بودن آن بسيار است و تمام علماي


انساب متفقند كه قاسم بن الحسين عليه السلام عقب ندارد.

به هر حال نظير اين دو قصه در بي پايگي و اعراض بزرگان فن حديث از آن، زياد است و از اين جهت نيز بر وهن و بي پايگي آن افزوده مي شود؛ و علاوه بر اين اگر معارضه كند با آنها، نقل علماي اخبار به اينكه خلاف آن را نقل كرده باشند باز بر وهن (سست بودن) افزوده مي شود. علاوه بر آن، اگر مضمون آن خبر بي پايه، خلاف امور عادي باشد و به حساب عادت، ممكن نشود آن را باور كرد، البته سستي و ضعف به غايت خواهد رسيد. [7] .

مرحوم محدث نوري سخني نيز درباره ي حجله ي قاسم دارد، حجله اي بي اساس كه در زمان قاجاريه ساخته بودند، كه براي تكميل سخن جا دارد آورده شود:

جوان ناكام، قاسم بن الحسن عليه السلام را آن همه درباره ي تاريخ زندگانيش ظلم كردند، بس نبود كه حال او را از جوار عم اكرم و ساير اعمام و عمو زادگان و برادران بيرون بردند؟! اي احمق كذاب، حال كه اين ظلم را به آن شهيد مظلوم كردي، پس محل دفنش را معلوم كن كه در آنجا زيارتش كنند؛ مثل بسياري از مكانها كه نسبت دهند به بزرگان و اصلا، اصلي ندارد و كسي ذكر نكرده و مستندي ديده نشده است...

به هر حال اين كذاب بي شرم كاش جايي را معين مي كرد كه اگر از او بپرسند كه قبر آن مظلوم كجاست، نشان دهد. سبحان الله! سبحان الله! حضرت با دست مبارك، جسد پاره پاره ي قاسم را در بغل مي گيرد و مي آورد پهلوي جسد علي اكبر مي گذارد. همراه باقي شهداي اهل بيت در يك خيمه جاي مي دهد. و شيخ مفيد در ارشاد مي فرمايد: همه ي شهداي اهل بيت در شهادتگاه امام حسين عليه السلام و زير پاي آن حضرت، دفن شده اند... مگر عباس بن علي عليه السلام كه جدا از شهداي بني هاشم دفن شده است. با اين حال، اين بي انصاف آن جسد شريف را [به خيال خود] برداشته، نمي دانم به كجا برده؟ براي چه برده؟ آن مظلوم با او چه كرده بود كه با او چنين كرده؟ و احمقتر از او كساني هستند كه [اين اراجيف را درباره عروسي قاسم و اتاق حنا و حجله ي او] مي خوانند و ابدا ملتفت نيستند. و علاوه بر آنكه در آن محضر انور، به آواز بلند چنين دروغ مستهجن مي گويند، غالبا معتقدند كه اين كلمات از اجزاي زيارت است، و اين خود بدعتي است در دين، و خيانتي است در شريعت حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله. [8] .

2- متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري مي گويد:


در همان گرما گرم روز عاشورا كه مي دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خود را خواند و باعجله هم خواند؛ حتي دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند، و تا امام اين دو ركعت نماز را خواند اين دو نفر در اثر تيرهاي پياپي كه مي آمد، از پا درآمدند. مجالي براي نماز خواندن به اينها نمي دادند؛ ولي گفته اند: در همان وقت امام فرمود: حجله ي عروسي را بيندازيد! من مي خواهم عروسي قاسم با يكي از دخترهايم را در اينجا، لااقل شبيه آن هم كه شده، ببينم؛ من آرزو دارم. آرزو را كه نمي شود به گور برد!

شما را به خدا ببينيد حرفهايي را كه گاهي وقتها از افراد در سطح خيلي پايين مي شنويم كه مثلا مي گويند: من آرزو دارم عروسي پسرم را ببينم، آروز دارم عروسي دخترم را ببينم، به فردي چون حسين بن علي عليه السلام نسبت مي دهند؛ آن هم در گرما گرم زد و خورد كه مجال نماز خواندن نيست! و مي گويند، حضرت فرمود: من در همين جا مي خواهم دخترم را براي پسر برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسي هم كه شده است در اينجا راه بيندازم. يكي از چيزهايي كه از تعزيه خوانيهاي قديم ما هرگز جدا نمي شد، عروسي قاسم نوكدخدا، يعني نو داماد، بود؛ در صورتي كه اين در هيچ كتابي از كتابهاي تاريخي معتبر وجود ندارد. و اصل قضيه صد در صد دروغ است. به قول آن شاعر كه گفت:



بس كه ببستند بر او برگ و ساز

گر تو ببيني نشناسيش باز



اگر سيدالشهدا عليه السلام بيايد و اينها را مشاهده كند، مي بيند ما براي او اصحاب و ياراني [با چنان زندگينامه هايي] ذكر كرده ايم كه اصلا چنين اصحاب و ياراني نداشته است. [9] .

استاد در ادامه ي سخن، از افسانه ي هاشم مرقال (صحابه ي ساختگي امام حسين عليه السلام) سخن مي گويد كه از افسانه هايي است كه هر كسي اندك مطالعه اي داشته باشد ساختگي بودنش را مي فهمد. [10] . استاد مطهري در چند مورد ديگر نيز از ساختگي بودن عروسي قاسم سخن گفته اند كه ما براي اجتناب از اطناب سخن، آن را در اينجا نياورديم. [11] .

3- ذبيح الله محلاتي عسكري، نويسنده ي تاريخ سامرا و رياحين الشريعه، مي نويسد:

چندان كه كتابهاي معتبر و روايتهاي قابل اعتماد را سير كردم، اثر و اطلاعي از اين عروسي به دست نياوردم و اين مطلب در آثار مثبته و كتب معتبره وجود


ندارد و شكي نيست كه فاطمه بنت الحسين، زوجه ي حسن مثني بود و شوهرش در كربلا حاضر بود. چگونه ممكن است اين نقل اصلي داشته باشد، حال آنكه در كربلا دختر ديگري، به نام فاطمه، از امام حسين عليه السلام نبوده است. [12] .

4- عبدالرزاق موسوي مقرم مي نويسد:

هر چه در عروسي قاسم مي گويند، نادرست است؛ چرا كه قاسم به سن بلوغ نرسيده بود و هرگز نص صحيحي نيز در اين باره از مورخان وارد نشده است. اما شيخ فخر الدين طريحي با آن عظمت و جلالت در علم، امكان ندارد كه چنين داستاني را نوشته باشد و بر كسي روا نيست كه در حق او اين خرافه را تصور كند. در كتاب او، منتخب، دست برده اند و اين افسانه را داخل آن كرده اند؛ طريحي آن كس را هيچ وقت نخواهد بخشيد. [13] .

دانشمندان و پژوهشگراني كه قصه ي عروسي قاسم را نادرست دانسته و آن را رد كرده اند، بسيارند كه بعضي را نام مي بريم:

1- شيخ عباس قمي، در منتهي الآمال، ج 1، ص 700 و زندگاني امام حسين عليه السلام، ص 126.

2- شيخ محمد تقي شوشتري، در قاموس الرجال، ج 8، ص 466.

3- علامه ي مامقاني، در تنقيح المقال، زير ترجمه ي قاسم بن حسن عليه السلام، ج 2، جزء 2، ص 19.

4- شيخ جعفر شوشتري، در فوائد المشاهد (مجالس المواعظ) ص 51، چاپ 1307 ق. [14] .

5- سيد عبد الحميد حائري، در ذخيرة الدارين، ج 1، ص 154، چاپ اول، نجف.

6- شهيد قاضي طباطبايي، در تحقيق درباره ي اول اربعين سيدالشهدا عليه السلام صص 689 - 683.

7- فاضل دربندي، در اسرار الشهاده، بنا به نقل از دائرة المعارف الشيعية العامه، ج 14، ص 236.

8- شيخ محمد حسين اعلمي، در دائرة المعارف الشيعيه العامه، ج 14، ص 236.

9- جواد محدثي، در فرهنگ عاشورا، ص 310، 106، چاپ اول.

10- علي اكبر ناجيان، درقيام حسين بن علي عليهاالسلام، ج 1، صص 232 - 231، چاپ اول.

11- محمد باقر خراساني بيرجندي، در كبريت احمر، ص 309، چاپ دوم، 1399 ق.



پاورقي

[1] موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، ص 402، به نقل از نفس المهموم، ص 230 و...

[2] حياة الامام الحسين (ع)، ج 3، ص 255.

[3] عيبه: زنبيل، جامه‏دان، صندوقي که لباس در آن بگذارند. ر ک: فرهنگ عميد.

[4] روضة الشهداء، واعظ کاشفي، صص 322 - 320.

[5] المنتخب للطريحي، صص 374 - 372، نجف، الحيدريه، 1379 ق.

[6] کتابي افسانه‏اي است مثل اسکندرنامه و هفت پيکر در فارسي و مثل داستان «اصلي و کرم» در ترکي و...

[7] لؤلؤ و مرجان، صص 184 - 183.

[8] همان، صص 101 - 100، با تلخيص و ويرايش اندک.

[9] حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 28.

[10] لؤلؤ و مرجان، ص 157؛ حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 29.

[11] حماسه‏ي حسيني، ج 3، ص 255.

[12] فرسان الهيجاء، ذبيح الله محلاتي، ج 2، ص 31.

[13] مقتل الحسين عليه‏السلام للمقرم، ص 264.

[14] در چاپي هم که با عنوان وقايع الايام (فوائد المشاهد) از اين کتاب، انتشارات علميه اسلاميه چاپ کرد، اين مطلب در ص 247 - 246، آمده است.