بازگشت

پيشنهادهاي ذلت بار


در كتابي كه گاه با نام الامامة و السياسة و گاه با نام تاريخ الخلفاء به ابومحمد، عبدالله بن مسلم بن قتيبه ي دينوري (276 - 213 ق) نسبت داده مي شود [1] ، روايتي ديده مي شود كه بي گمان جعلي و افتراست. و ترديدي نيست كه آن را مزدوران بني اميه ساخته اند تا خليفه ي خود، يزيد بن معاويه، را از فاجعه ي بزرگ كربلا تبرئه و تطهير كنند. ابن قتيبه ي دينوري، يا هر كس ديگري كه الامامة و السياسة به وي نسبت داده مي شود، در آنجا نوشته است:

پس از آنكه عبيدالله بن زياد، عمرو بن سعيد [عمر بن سعد] را به سوي حسين فرستاد تا با آن حضرت بجنگد، حسين [چون انبوه سپاهيان عمر بن سعد را ديد و فهميد كه با ياران اندكش توان مقابله با آنها را ندارد،] به عمر سعد گفت: يكي از سه پيشنهاد را از من بپذير:

1- رهايم كن از همان راهي كه آمده ام، برگردم.

2- يا بگذار بروم به مرز و سرحدات ترك و با آنها بجنگم تا كشته شوم.

3- و يا مرا پيش يزيد ببر تا دستم را در دست او بگذارم و با او بيعت كنم تا او خودش درباره ي من حكم كند!

عمر سعد اين سه پيشنهاد را از طرف حسين به ابن زياد گزارش داد. اما ابن زياد هيچ كدام را قبول نكرد و به عمر سعد نوشت: حسين بيش از دو راه ندارد؛ يا بايد به زير فرمان من درآيد و به حكم من تسليم شود و يا بايد كشته شود. [2] .

البته مضمون اين خبر ساختگي و روايت ذلت بار را پس از ابن قتيبه ي دينوري (276 -213 ق)


ديگر نويسندگان سني مذهب هم در كتابهاي خود آورده اند؛ مانند طبري (م 310. ق) [3] ، ابوالفرج اصفهاني (م 356. ق) [4] ، ابن عساكر شافعي دمشقي (م 571. ق) [5] ، ابن اثير جزري (م 630. ق) [6] و... اين گونه نويسندگان كه همگي از پيروان اسلام خلافتي بوده و در آثار خود هيچ گونه ارزشي براي اسلام امامتي قايل نشده اند و به معاويه و يزيد به چشم خليفه ي مسلمين - و نه جنايتكاران بزرگ تاريخ در سده ي اول هجري - نگاه كرده اند، اين خبر را نيز به همين منظور براي تبرئه ي خليفه ساخته اند؛ چرا كه آنها در گزارشي كه از فاجعه ي كربلا داده اند، از همان نخست قصد خود را آشكار كرده اند. همين است كه مي بينيم، تا آنجا كه توانسته اند تقصير را به گردن جبر و سرنوشت انداخته، با ترفندهاي گوناگون خواسته اند، همه ي ماجرا را بر ضد شيعيان كوفه تفسير كنند و شهر كوفه را بدترين شهر و اهل كوفه را، كه بيشتر شيعيان علي عليه السلام بودند، بي وفاترين مردم، جلوه دهند و مثلي را كه مي گويد، «الكوفي لا يوفي» زبانزد خاص و عام كنند. [7] گاهي هم كه ديده اند با هيچ يك از اين ترفندها نمي شود خليفه را تبرئه كرد، همه ي تقصير را به گردن ابن زياد انداخته اند و يزيد را از اقدام وي در كشتن امام حسين عليه السلام ناراضي و يا نادم و پشيمان قلمداد كرده اند!

سوگمندانه اين خبر كه ترديدي در جعلي بودن آن نيست، در ضمن بعضي از آثار شيعيان نيز ديده مي شود، كه بسيار جاي تأسف و تعجب است. [8] در اينجا به برخي از شواهد و دلايل جعلي بودن اين خبر اشاره مي شود:

1- اين خبر از زبان عمر بن سعد روايت شده است؛ به اين ترتيب كه پس از ملاقات با امام حسين عليه السلام در هشتم محرم، وي اين سه پيشنهاد را از زبان امام حسين عليه السلام در نامه اي به ابن زياد نوشت. [9] با اين حساب مي توان گفت كه عمر بن سعد اين سخنان را همان روز از پيش خود ساخته و براي ابن زياد فرستاده بود تا بلكه بتواند قضيه را بدون خونريزي در فرصت مناسبي


فيصله دهد. يا به احتمال قوي پس از واقعه ي عاشورا اين سخنان را ساخته است تا با مجبور نشان دادن خود در اجراي فرمان ابن زياد، همه ي تقصير را به گردن او اندازد و خود را از آتش انتقامي كه با قيام توابين و مختار ثقفي همه جا را گرفته بود، در امان دارد.

2- اين سخنان ساختگي با شخصيت حماسي و عزيز و غيوري كه امام حسين عليه السلام داشت و در تاريخ شناخته شده است، در تضاد كامل و آشكاري است كه هرگز انكار شدني نيست.

3- اين پيشنهاد، با آن همه سخنان صحيح و مستندي كه از امام حسين عليه السلام به ما رسيده است، در تضاد و تعارض است. ما پيش از اين برخي را در فصل چهارم از بخش دوم، زير عنوان «عزت حسيني» آورديم؛ از آنهاست حديثي كه مي فرمايد:

ان الدعي بن الدعي قد ركزني بين اثنتين، بين السلة و الذلة، هيهات منا الذله يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت، نؤثر مصارع الكرام علي طاعة اللئام. [10] .

4- روايتي كه از عقبة بن سمعان، غلام همسر امام حسين عليه السلام، رباب، نقل شده است، اين سخنان را بشدت رد مي كند و به وضوح معلوم مي شود كه اين سخنان بلافاصله پس از شهادت امام حسين عليه السلام ساخته شده و به دروغ به آن حضرت نسبت داده شده است. عقبة بن سمعان گفته است:

من از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا، همراه حسين عليه السلام بودم و هيچ گاه از او جدا نشدم، تا شهيد شد. آن حضرت سخني با مردم در مدينه، يا در مكه، يا در طول سفرش در راه، و يا در ميان سپاهيان خود و لشكريان عمر سعد نگفت، مگر اينكه من شنيدم؛ اما به خدا قسم هرگز سخني را كه امروزه مردم به يكديگر مي گويند و خيال مي كنند كه حضرت حسين عليه السلام گفت كه بگذاريد بروم و دستم را در دست يزيد بگذارم و يا به يكي از مناطق مرزي بروم، به زبان نياورد. [11] .

5- حتي آنان كه اين سخنان را نقل كرده اند، خود با شك و ترديد به آن نگريسته اند و با


عبارتهايي چون: قيل، يتحدث الناس (گفته شده، مردم مي گويند، ميان مردم شايعه شده)، آن را مقيد كرده اند. [12] .

اشكالهاي ديگري نيز بر روايت مورد بحث وارد است كه به نقل از يكي از پژوهشگران معاصر آورده مي شود:

6- شروط مذكور به صورتهاي مختلفي ثبت شده، گاهي يك شرط و گاهي دو يا سه شرط و حتي در روايتي بيعت با يزيد از جانب حسين عليه السلام مطرح شده است!

7- سلسله ي اين روايات و اسناد آن به حسين عليه السلام نمي رسد. يعني به همان فردي كه چنين شرايطي را خواسته، به فرض اين كه خواسته باشد، برنمي گردد؛ لذا در ابتداي كار، اين روايت منكر و ضعيف است.

8- اين روايت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و معدود منابع شيعي نيز شرط سوم، يعني بيعت با يزيد را به اتفاق ذكر نكرده اند.

9- چنان كه از منابع فهميده مي شود، گفتگوي امام حسين عليه السلام و عمر سعد به صورت سري بوده است. با اين حال چگونه مي توان گفت كه شرايط امام حسين عليه السلام چه بوده است و چگونه و چرا اين پيشنهاد سه گانه را كرده است؟!

10- اگر امام حسين عليه السلام راضي به بيعت با يزيد بود، چرا در همان ابتداي كار در دار الاماره ي وليد بن عتبه، حاكم مدينه، چنين نكرد؟

11- اگر او به بيعت با يزيد راضي بود، پس قيام او چه معنا و انگيزه اي داشت؟

12- آيا با اين شرط (ديدار با يزيد) نخواسته اند چهره ي محبوبتري از يزيد نسبت به عبيدالله نشان داده و چنين القا نمي كنند كه حسين عليه السلام از چهره ي مصلح و با عطوفت يزيد، برخلاف عبيدالله، انتظار بخشش و عفو داشته است؟ [13] .

آري اين همه، گواه بر اين است كه روايت مورد بحث صد در صد ساختگي و جعلي است.


پاورقي

[1] برخلاف شهرت بسياري که کتاب الامامة و السياسة به نام ابن‏قتيبه‏ي دينوري يافته است، انتساب آن به دينوري قطعا يا به احتمال قوي مردود است و نويسنده‏ي آن در واقع معلوم نيست که چه کسي است. ر. ک به: دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، ص 459.

[2] الامامة و السياسة، ابن‏قتيبه‏ي دينوري، ج 2، ص 7.

[3] تاريخ الطبري، ج 3، ص 312.

[4] مقاتل الطالبيين، ص 115.

[5] تاريخ ابن‏عساکر (ترجمه الامام الحسين (ع))، ص 219.

[6] الکامل في التاريخ، ج 2، ص 557؛ تاريخ ابن‏خلدون، ج 3، ص 30.

[7] گفتني است که اين سخن براي نخستين بار در کتاب نور العين في مشهد الحسين، منسوب به ابراهيم محمد نيشابوري اسفرايني شافعي اشعري (418 ق) نوشته شده و سپس بر سر زبانها افتاده، تا آنجا که رفته رفته ضرب المثل شده است.

[8] الارشاد، ج 2، ص 87؛ اعلام الوري، طبرسي، ص 223 و روضة الواعظين، فتال نيشابوري، ص 182، بنا به نقل خورشيد شهادت، دفتر اول، ص 97، پي نوشت شماره‏ي 42.

[9] الارشاد، ج 2، ص 87 و...

[10] علاوه بر مدارک بسياري که پيشتر براي اين حديث نقل شد مراجعه شود به: اثبات الوصية، ابوالحسن مسعودي، ص 166؛ الملهوف (لهوف)، ص 156.

[11] قاموس الرجال، ج 7، ص 219، به نقل از تاريخ الطبري، ج 5، صص 414 - 413؛ بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 342، به نقل از طبري و ابن‏اثير در الکامل في التاريخ، ج 3، ص 283؛ بحارالانوار، ج 44، ص 389، به نقل از تذکرة الخواص، سبط ابن‏جوزي، ص 141، پاورقي. شيخ مفيد هم اين خبر را بلافاصله پس از نقل خبر مورد بحث، روايت کرده است و به اين ترتيب - همان گونه که رسم پيشينيان بوده است - خواسته است ترديد خود را درباره‏ي خبر پيشين، نشان دهد. ما پس از اين در مورد باب مقتل کتاب الارشاد، سخن خواهيم گفت.

[12] تاريخ الطبري، ج 4، ص 312؛ الکامل في التاريخ، ابن‏اثير، ج 3، ص 283.

[13] خورشيد شهادت، دفتر اول، ص 74.