بازگشت

راهزني گردنه گيري


در منابع تاريخي آمده است كه بني اميه پس از كشتن امام حسين عليه السلام تهاجم تبليغاتي و جنگ رواني به راه انداختند تا عاشورا را به هر نحو ممكن تحريف كنند و جلو هر گونه قيام انتقام جويانه را از طرف مسلمانان بگيرند و خود را در كشتن فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله محق نشان دهند. صدها افتراي بزرگ و كوچك، و تهمت موهوم به ساحت مقدس سالار شهيدان زدند كه بي گمان خبر زير از آنهاست. مي گويند:

پس از آنكه امام حسين عليه السلام از مكه به سوي كوفه خارج شد، راه زيادي نرفته بود كه در منزل «تنعيم» به كارواني از شتران باركش برخورد كه لباسهاي قيمتي و زيورآلات زيادي را كه كارگزار يزيد بن معاويه در يمن به سوي دمشق روانه ساخته بود، حمل مي كرد. امام عليه السلام به همراهانش دستور داد كه اموال كاروان را مصادره كنند. سپس به صاحبان شترها و ساربانان كه به اين كار از طرف عامل يمن، اجير شده بودند، فرمود: هر كس از شما اگر بخواهد مي تواند با ما به عراق برود كه در اين صورت كرايه ي او را به صورت كامل خواهيم پرداخت و با او به نيكي رفتار خواهيم كرد و اگر كسي بخواهد از همين جا برگردد با محاسبه ي راهي كه تا اينجا آمده است، كرايه ي وي را خواهيم داد. پس بعضي از آنها بعد از آنكه كرايه ي خود را گرفتند، امام عليه السلام را ترك گفتند و بعضي ديگر كه دوست مي داشتند، همراه امام عليه السلام به سوي عراق رفتند. به اين ترتيب امام عليه السلام اموال كاروان را مصادره كرد تا هر جا كه خود صلاح ديد به مصرف برساند. [1] .

همين اتهام به صورت ديگري، كه چندان تفاوتي با خبر بالا ندارد، بار ديگر به ساحت سالار شهيدان زده شده است. تنها با اين تفاوت كه اين بار زمان حادثه را پيش از اين و در زمان زمامداري معاويه نوشته اند و اضافه كرده اند كه امام عليه السلام پس از مصادره ي اموال، نامه اي به معاويه نوشت و ضمن گزارش كار خود، گفت:


من به اموال كاروان نياز داشتم، از اين رو آن را مصادره كردم. و السلام. [2] .

اما ما دلايل زيادي داريم كه هر يك بخوبي ساختگي بودن هر دو خبر را نشان مي دهد و با وضوح كامل، پرده از روي تحريف توهين آميز برمي دارد:

1- از ديدگاه شيعيان، هيچ يك از اين دو روايت، ارزش سندي ندارد؛ چرا كه اولي را براي نخستين بار ابوجعفر محمد طبري (متوفاي 310 ق) روايت كرده است [3] و پس از وي نيز هر كس نوشته است، از تاريخ طبري گرفته است. حال برخي چون سيد ابن طاووس (م 664 ق) [4] به اين كار تصريح كرده و از طبري نام برده اند و برخي ديگر چون اخطب خوارزمي (م 568 ق) [5] و ابن نما حلي (متوفاي 680 ق) [6] بدون نام بردن از طبري نقل كرده اند؛ و اين از تشابه بسيار نزديك عبارتهاي روايت، بخوبي و بوضوح پيداست. و طبري هم گويا از ابي مخنف نقل كرده است و از آنجا كه امروزه از مقتل ابي مخنف اثري در دست نيست حال با اين روايت، ماييم و طبري كه آن را در تاريخ خودش آورده و منتشر ساخته است. يكي از نويسندگان معاصر درباره ي تاريخ طبري نوشته است:

در مورد مكتب تاريخ نگاران طبري به نظر مي رسد كه وي به سبب ديدگاه فقيهش غالبا از جناح حاكم و خلفاي اموي و عباسي طرفداري كرده است. [7] .

طبري از نظر عقيدتي هم، مورخي متعصب و عامي مذهب بود؛ اعتقادي به اسلام امامتي نداشت بلكه از پيروان سرسخت اسلام خلافتي بود. رجال شناسان بزرگ شيعه در سني بودن طبري اتفاق نظر دارند و بر اين مطلب در آثار خود تصريح كرده اند. [8] يكي از پژوهشگران معاصر مي نويسد:

از نشانه هاي تعصب شديد طبري كه فراتر از تعصب اهل سنت است، چيزي است كه ذهبي نقل كرده: ابوالفتح بن ابي الفوارس به يك واسطه روايت مي كند كه او گفت: شنيدم، محمد بن جرير طبري با ابن صالح اعلم گفتگو مي كردند، ذكري از علي بن ابيطالب عليه السلام به ميان آمد. محمد جرير (طبري) گفت: اگر كسي


ابوبكر و عمر را پيشواي هدايت نشناسد، چه طور است؟ ابن صالح پاسخ داد: چنان آدمي، بدعتگذار است. طبري كه اين پاسخ را نپسنديده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را بايد كشت. [9] .

يكي ديگر از پژوهشگران مي نويسد:

بسياري از روايات نادرست، ضعيف و راست نما، را طبري پخش كرده است. [10] .

و روايت مورد بحث هم بي گمان يكي از آنهاست و روايت دوم هم دست كمي از اين روايت ندارد، و از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مدائني و معتزله و سني مذهب گرفته شده است. در مورد اين روايت، آيت الله سيد محمد مهدي بحر العلوم (قدس سره) سخني دارد كه ما را از هر گونه نقد و بررسي بي نياز مي كند كه بزودي در ادامه ي همين بحث، ترجمه ي آن را خواهيم آورد.

2- از همه ي اينها كه بگذريم و فرض كنيم كه اين دو روايت از نظر سند اشكالي نداشته باشد باز هم نمي تواند قبول شود؛ چرا كه شخصيت الهي، و شأن امامت و شخص امام حسين عليه السلام اجل و بالاتر از اين حرفهاست و به هيچ وجه درست نيست كه گفته شود امام عليه السلام با اين اقدام كه بيشتر شبيه به راهزني و گردنه گيري است، مي خواست بخشي از بيت المال را كه به اعتقاد ما شيعيان بي گمان در تصرف آن، اولويت داشت به دست آورد و در ميان فقرا و درماندگان تقسيم كند و در هر جايي كه صلاح ديد به مصرف رساند.

3- اگر اين كار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش اميرمؤمنان عليه السلام كه آتش جنگ صفين زبانه مي كشيد و يا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، مي شد حمل بر صحت و قبول كرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصيت اجل امام حسين عليه السلام لااقل انسان را در قبول اين دو روايت به شك و ترديد مي اندازد. اما هر دو روايت بصراحت مي گويد كه قضيه از اين قرار نبود، بلكه يكي در زمان معاويه و پس از ترك مخاصمه و بعد از معاهده ي صلح بود و ديگري هنگام خروج امام عليه السلام از مكه ي معظمه و در دو يا چهار فرسخي مكه بود كه هنوز حتي خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين عليه السلام نرسيده و در اطراف و اكناف كوفه پخش نشده بود.

4- روايات بسياري بر اين معنا داريم كه انسان نبايد خود را در معرض تهمت قرار دهد و نبايد كاري بكند كه مردم به او سوء ظن پيدا كنند. امام علي عليه السلام مي فرمايد:


من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلو من من أساء به الظن. [11] .

هر كس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نبايد كسي را كه به وي بدگمان شود، سرزنش كند.

بعضي، در توجيه اين دو داستان ساختگي به امامت و ولايت امام عليه السلام تمسك مي جويند و مي گويند: حق حكومت و اخبار بيت المال مسلمانان با امام حسين عليه السلام بود و يزيد آن را بروز و باطل، غصب كرده بود، پس امام حسين عليه السلام حق داشت اموال كاروان را تصاحب كند. آنها تصور مي كنند كه مردمان آن عصر و همه ي مردم عصر حاضر، مثل آنها فكر مي كنند؟ مگر نه چنين است كه بيشتر مسلمانان را، اهل سنت و پيروان اسلام خلافتي تشكيل مي دهند؟ اگر آنها مثل ما فكر مي كردند كه امام حسين عليه السلام را تنها نمي گذاشتند، و هزاران نفر از مردم كوفه، شهري كه مركز آن روز شيعيان خوانده شده است، براي كشتن امام حسين عليه السلام راهي كربلا نمي شدند و تكبير گويان و قربة الي الله امام حسين عليه السلام رانمي كشتند.

برخي از بزرگان ما كه اين دو روايت را با تفسير ياد شده مقبول انگاشته اند، بي گمان بسيار خوشبين بوده اند. آنان از بس كه پاك طينت و نيك نهاد بودند و در اعتقاد راستين و عقيده ي خود نسبت به امامت و ولايت امام حسين عليه السلام محكم و راسخ بودند، همه را مثل خود پنداشته اند. گويي جرئت تصور خلاف اين اعتقاد بحق را هيچ گاه در خود نمي ديدند. اما افسوس كه واقعيت و جريان تلخ تاريخ، بيشتر برخلاف حق و حقيقت بوده است.

5- شخصي در اين روايت (روايت اول) به عنوان كارگزار شهر يمن و با نام «بحير بن ريسان حميري» شناخته شده است، كه ما با همه ي تلاشي كه كرديم، نامي از وي در كتابها نيافتيم. پيش از ما محقق محترم كتاب لهوف آقاي فارس حسون هم نتوانسته به شرح زندگاني و نام وي دست يابد و در پاورقي كتاب لهوف نوشته است: «به شرح حال وي دست نيافتيم». [12] بنابراين همه ي اشكالهايي كه پيش از اين، هنگام بررسي افسانه ي ارينب، درباره عبدالله بن سلام، كارگزار معاويه در كوفه و عراق، نوشته شد در اينجا هم وارد است.

به عقيده ي ما سخن آيت الله سيد محمد مهدي بحر العلوم (قدس سره) درباره ي هر دو حكايت صدق مي كند. سخنان آن بزرگوار گرچه تنها ناظر به حكايت دوم (مصادره ي اموال در عصر معاويه) است ولي مي تواند نسبت به هر دو صدق كند. به هر حال سيد بحر العلوم (قدس سره) مي نويسد:

از ديدگاه ما اين حكايت از اكاذيب باطل است چرا كه مقام حسين عليه السلام بسيار بالاتر از اين پستي است و تصديق اين قضيه را برنمي تابد. اگر چه همه ي اين دنيا


براي او بود، و براي معاويه [يا يزيد] در آن كاروان و يا در غير آن هيچ حقي گرچه اندك، نبود. اما وضع زمان در حال مسالمه و ترك مخاصمه بود و در چنين شرايطي مصادره ي اموال، شنيع شمرده مي شود... اگر نبود مگر تنها اين كه دهان مخالفان بسته شود و راه عيب جويان و طعن زنندگان گرفته شود، كافي بود كه چنين اقدامي هيچ گاه نشود. [13] .

جعل كنندگان اين دو روايت و مزدوران بني اميه، با اين تحريف، دو غرض شوم را تعقيب مي كردند؛ از طرفي مي خواستند با اين كار معاويه و يزيد را ستايش كنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا كه هيچ گاه ديده نشده و در جايي نوشته نشده است كه معاويه يا يزيد نسبت به اين دست درازيها عكس العمل نشان دادند؛ در صورتي كه اگر واقعيت داشت، حتما در بوق و كرنا مي كردند و در كوفه و شام، آن را ابن زياد و يزيد به رخ اهل بيت مي كشيدند. آنها دنبال چنين بهانه هايي بودند تا امام حسين عليه السلام را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم مي شود كه اين دو حكايت، حتي سالها پس از معاويه و يزيد ساخته شده اند تا خاندان اموي بويژه معاويه و يزيد را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد كنند. چنان كه ابن ابي الحديد كرده است، و اين حكايت جعلي را در شرح سخن امام علي عليه السلام كه مي فرمايد: آلة الرياسة سعة الصدر، آورده است. عجيبتر اينكه در اينجا فصلي را با عنوان «سعه ي صدر و حكايتهايي كه درباره ي آن وارد شده» باز كرده و تنها در حكايت و هر دو هم در مدح و ستايش معاويه در آنجا آورده كه يكي همين روايت مورد بحث است. [14] گويي مثال ديگري جز معاويه براي سعه ي صدر و خويشتن داري و بردباري پيدا نمي شد!

سازندگان اين دو حكايت از طرفي هم خواسته اند، با اين كار در ذهن مردم چنين القا كنند كه حسين بن علي عليه السلام برخلاف برادرش حسن عليه السلام روحي ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خيالتان آسوده باشد كه خليفه ي ما يزيد در كشته شدن او تقصيري نداشت! سبحان الله؛ يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون. [15] .


پاورقي

[1] حياة الامام الحسين (ع)، باقر شريف قرشي، ج 3، ص 59، به نقل از تاريخ طبري ج 6، ص 218؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 166.

[2] همان، ج 2، ص 232؛ ناسخ التواريخ، ج 1، ص 195.

[3] تاريخ الطبري، ابوجعفر محمد بن جرير طبري، ج 3، ص 296.

[4] الملهوف (لهوف)، ص 127 پاورقي و ص 130.

[5] مقتل الحسين (ع) للخوارزمي، ج 1، ص 320.

[6] مثير الاحزان، ابن‏نما حلي، ص 42، چاپ سوم، 1406 ق، قم.

[7] خورشيد شهادت، دفتر اول، ص 109.

[8] رجال النجاشي، ص 322؛ رجال العلامة الحلي (خلاصة الاقوال)، ص 2514؛ ايضاح الاشتباه، علامه‏ي حلي، ص 260؛ الفهرست، شيخ طوسي، ص 150.

[9] سيد ابراهيم سيد علوي، «طبري و سلفي‏گري» در کتاب يادنامه‏ي طبري، ص 506، به نقل از سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 275.

[10] سيد محمد مهدي جعفري، «تاريخ نگاري ومذهب ظاهري» در يادنامه‏ي طبري، ص 495.

[11] نهج‏البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏ي 159.

[12] الملهوف (لهوف)، ص 130.

[13] رجال السيد بحر العلوم، ج 4، ص 48.

[14] شرح نهج‏البلاغه، ج 18، ص 409.

[15] سوره‏ي صف، آيه‏ي 8.