بازگشت

افسانه ي ارينب


زينب، يا به روايت ديگر ارينب دختر اسحاق، از زيباترين زنان عصر خود بود. همسرش عبدالله بن سلام از طرف معاويه، حاكم كوفه بود. يزيد بن معاويه كه جواني بوالهوس و بي عفت بود، به عشق اين زن شوهردار گرفتار شد و خبر اين هوس را يكي از خواجه سرايان پدرش، موسوم به رقيق، به معاويه رساند. خليفه ي مسلمين به جاي اينكه فرزند را كه براي ولايتعهدي خود نامزد مي كرد، نصيحت كند كه چشم از ناموس مردم بپوشد و گرد اين هرزگيها نگردد، او را دلداري داد و دستور داد اين راز را مخفي دارد تا در صدد چاره جويي برآيد. سپس عبدالله بن سلام را به دمشق خواند و از او دلجويي و او را نوازش كرد.

از طرفي هم به دو نفر از صحابه ي پيغمبر، ابودرداء و ابوهريره، گفت: دخترم صفيه موقع شوهر دادنش است و چون ابن سلام از هر نظر پسنديده ام، مايل هستم او را داماد خود كنم، ولي به دخترم نيز در انتخاب شوهر حق مي دهم. دو نفر صحابي اين خبر را براي عبدالله ابلاغ كردند و شمه اي از مزاياي داماد خليفه شدن را به او يادآوري كردند. عبدالله از اين مژده بي اندازه خرسند شد و از آنان خواست كه از طرف او دختر را برايش خواستگاري كنند.

ابوهريره و ابودرداء پيش معاويه آمده و دخترش را براي عبدالله بن سلام خواستگاري كردند. معاويه گفت: همان طور كه گفتم بايد نظر دختر را نيز جلب كرد. پيش دخترم برويد تا رأيش را جويا شويد. معاويه پيشتر با دخترش در اين مورد سخن گفته و او را آماده كرده بود؛ به همين علت وقتي خواستگاران به ملاقاتش رفتند، دختر گفت:

ابن سلام مرد شايسته اي است ولي بر ما دختران خليفه گران است در خانه اي باشيم كه زن


ديگري در آن به سر مي برد. اگر عبدالله بن سلام براستي مرا مي خواهد بايد زنش را طلاق بدهد.

وقتي عبدالله رضاي معاويه و اظهارات دختر را شنيد، گول خورد و با اينكه كمال علاقه را به زنش داشت، در حضور ابوهريره و ابودرداء او را طلاق داد و آن دو را به اين مطلب گواه گرفت.

اما معاويه و دخترش در دادن جواب مثبت تعلل كردند و عبدالله را در دمشق آن قدر سرگرم كردند تا بالاخره عده ي طلاق زنش تمام شد. از آن به بعد اندك اندك بناي بي اعتنايي به عبدالله را گذاشت و در آخر هم در فرصت مناسبي به او جواب رد داد و او را مأيوس و محروم كرد. و از طرفي هم ابودرداء را به سوي ارينب گسيل داشت تا او را براي پسرش يزيد خواستگاري كند. ابودرداء پيش از آن كه به نزد ارينب رفته و پيشنهاد معاويه و يزيد را به او ابلاغ كند، به زيارت امام حسين عليه السلام شتافت و امام عليه السلام آنگاه كه علت مسافرت وي را جويا شد تمام ماجرا و مأموريت خود را به امام عليه السلام بازگفت. امام فرمود: حال كه به پيش ارينب مي روي، از طرف من نيز از او خواستگاري كن. ابودرداء پيش ارينب رفت و او را هم از طرف يزيد و هم از طرف امام عليه السلام و نيز از طرف خود خواستگاي كرد. زن پرسيد من از تو مي پرسم و تو را به خدا قسم مي دهم كه درست قضاوت كني و بگويي كه صلاح من در انتخاب كدام يك است.

ابودرداء كمي انديشيد و سپس جواب داد: اگر زن يزيد شوي پيش از حد انتظارت از نعمتهاي دنيا بهره مند خواهي شد، اما بايد بگويم كه ديگر از دين و آخرت خبري نخواهد بود و اگر مرا بپذيري احتمال دارد از دين و دنيا، محروم شده باشي، اما اگر حسين بن علي عليه السلام را بپذيري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و اله را پذيرفته اي و در هر دو جهان سربلند و عزيز خواهي بود.

به اين ترتيب ارينب بنت اسحاق به عقد امام حسين عليه السلام درآمد وهمه ي نفشه هاي معاويه نقش بر آب شد. ابودرداء نيز به شام برگشت و داستان را براي معاويه تعريف كرد. ولي ديگر كار از كار گذشته بود و معاويه هيچ كاري نمي توانست بكند. از آن طرف هم عبدالله بن سلام به نيرنگ معاويه پي برده و ناچار و سرافكنده به كوفه برگشته بود. ماجرا را كه شنيد پيش امام حسين عليه السلام رفت و گفت: هنگامي كه به شام مي رفتم امانتي پيش زنم گذاشتم كه اگر ممكن است بگوييد آن را پس دهد. امام عليه السلام فرمود: بهتر است خودت پيش زنت بروي تا امانت خود را بگيري و بعد دست عبدالله را گرفت و به اندرون برد و خود برگشت و آن دو را در خانه تنها گذاشت. آن دو به ياد روزهايي كه با هم بودند گريستند. امام عليه السلام كه گريه ي آنها را شنيد وارد اتاق شد و فرمود: من خدا را شاهد مي گيرم كه ارينب را سه طلاقه مي كنم. خدا مي داند كه من او را براي زيبايي يا دارييش نخواستم. بلكه از ظلمي كه بر تو رفته بود، آگاه شدم و تصميم گرفتم كه او را به تو برگردانم.


به اين ترتيت همه چيز به جاي خود برگشت و در اين ميان آن كه تير دلش به سنگ خورد و در عشق خود شكست خورد، يزيد جوان بود كه تا عمر داشت اين قضيه را كه براي او بسيار تلخ و گران بود، فراموش نكرد و كينه ي حسين بن علي را براي هميشه در دل گرفت. [1] .

اين قصه ي بسيار جذاب و عاشقانه از شهرت بسياري برخوردار است و امروزه نيز بسياري از نويسندگان و گويندگان مذهبي بدون تحقيق و تنها با توجه به شهرت و معروف بودنش آن را نقل مي كنند. در حالي كه بجرئت مي توان گفت كه اين داستان ساختگي و مجعول است. استاد سيد جعفر مرتضي عاملي، پژوهشگر معاصر و متخصص در تاريخ، دلايل محكم و شايان توجهي بر ساختگي بودن اين داستان آورده است كه ما در اينجا با تلخيص ترجمه ي آن را مي آوريم:

1- يكي از شخصيتهاي معروفي كه در اين روايت از او نام برده شده، ابودرداء است. اما تاريخ وفات ابودرداء با اين روايت جور درنمي آيد. چرا كه نقل كنندگان اين روايت خود مي نويسند: ابودرداء دو سال پيش از كشته شدن عثمان، وفات يافت. او در يكي از سالهاي 31 تا 34 هجري در دمشق درگذشت و يا گفته مي شود در سال 38 يا 39 هجري وفات يافت و درست تر و مشهورتر از همه، به اعتقاد بيشتر اهل علم و اهل حديث، اين است كه ابودرداء در خلافت عثمان درگذشت و شواهدي هست كه اين قول را تأييد مي كند. [2] .

به هر حال به هر كدام از اين اقوال گوناگون درباره ي تاريخ وفات ابودرداء كه اعتماد كنيم باز با اين حديث نمي سازد. چرا كه در ابتداي اين داستان تصريح شده است كه اين واقعه بعد از بيعت گرفتن براي ولايتعهدي يزيد يعني پس از سال 49 ه و بعد از وفات حضرت امام حسن عليه السلام بوده است و اگر هم سال 39 را كه بيشترين رقم در تاريخ وفات ابودرداء است در نظر بگيريم، باز اين واقعه بعد از گذشت 10 سال از وفات ابودرداء بوده است. [3] .

2- حال با توجه به تاريخ وفات ابودرداء و با در نظر گرفتن تاريخ تولد يزيد كه بنا به نقل مسعودي و ديگران در سال 31 هجري و به نقل عده اي ديگر در سال 27، يا 26 بوده است، بايد گفت كه يزيد در آن هنگام بچه اي يك ساله، چهار، پنج ساله، و نهايتش دوازده ساله بوده است،


بنابر اختلافاتي كه در تاريخ ديده مي شود. در اين صورت چگونه امكان دارد يزيد قبل از سن بلوغ به فكر ازدواج آن چناني بيفتد و با پدرش در امور مملكتي چنانكه در ضمن داستان تصريح شده، مشاورت و مشاركت داشته باشد؟!

حتي اگر همه ي اقوال را هم آن چنان بگيريم كه بتوانند به داستان ارينب مساعدت كنند، با به صورت معقول و ممكن نخواهد رسيد. يعني اگر قول سال 26 را براي تولد يزيد، كه از همه دورتر است، بگيريم و تاريخ وفات ابودرداء را هم قول سال 39 به حساب آوريم، تا ميانجيگري وي در جنگ صفين هم خدشه اي پيدا نكند، با همه ي اينها باز سن و سال يزيد نمي تواند با اين داستان سازگار باشد، چرا كه هر چه باشد بالاخره عمر يزيد هنگام وفات ابودرداء نمي توانست بيش از 13 سال باشد و سن 13 هم براي ازدواج نامعقول است.

3- حتي اگر وفات ابودرداء را در سال 38 يا 39 بدانيم، باز اين اشكال پيش خواهد آمد كه در آن صورت امام حسين عليه السلام، آن چنان كه در متن اين داستان آمده است، نمي توانست از نظر جود و كرم و مال، سيد اهل عراق باشد زيرا با وجود امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام اين اوصاف در مورد امام حسين عليه السلام ظهور نداشت و آن دو بزرگوار پيشتر و بيشتر از امام حسين عليه السلام به اين اوصاف در آن عصر معروف بودند و نبايد فراموش كرد كه امام علي عليه السلام در سال چهلم هجرت به شهادت رسيد.

4- در اين روايت گفته شده است كه عبدالله بن سلام شوهر ارينب، از طرف معاويه سمت كارگزاري عراق يا كوفه را داشت و ما با مراجعه به كتابهاي تاريخ كسي را در ميان عمال معاويه به اين نام نيافتيم؛ در حالي كه مورخان عنايت خاصي داشته اند بر اينكه كارگزاران و عمال هر خليفه را سال به سال در شهرها و ولايات مختلف، چه آنان كه پس از مدتي عزل مي شدند و چه آنان كه تا آخر عمر در اين سمت باقي مي ماندند، نام ببرند و بشناسانند.

5- در اين داستان با صراحت گفته شده است كه عبدالله بن سلام از طرف معاويه والي عراق بود و همه ي ما مي دانيم كه عراق تا سال 41 هجري هيچ گاه در دست معاويه نبود. تنها پس از سال 41 يعني پس از مصالحه با امام حسن عليه السلام و بعد از شهادت امام علي عليه السلام و پس از گذشت زمان زيادي از درگذشت ابودرداء به دست معاويه افتاد.

6- ما به كتابهاي تاريخ و رجال مراجعه كرديم و بيش از سه كس به نام عبدالله بن سلام نيافتيم كه دو نفر از آنها بسيار بعد از زمان حادثه مي زيستند، و از رجال قرن دوم شمرده مي شوند. تنها مي ماند عبدالله بن سلام يهودي كه آن هم به پنج دليل نمي تواند شخصيت اين داستان باشد. اولا: وي قريشي نبود بلكه اسرائيلي و از قبيله ي بني قينقاع بود، ثانيا: وي نيز بنا به


قولي در سال 41 و به قول ديگر در سال 43 درگذشته است كه در اين صورت همه ي اشكالات اول و دوم و سوم هم در اينجا وارد مي شود؛ ثالثا: پيداست كه امام حسين عليه السلام پس از سال 41 همراه با برادرش امام حسن عليه السلام عراق را ترك كرده و به مدينه برگشته بودند. يعني در عراق نبود تا ابودرداء به ديدار وي برود و چنانكه در متن داستان آمده وي را سيد و بزرگ اهل عراق بنامد. چرا كه هنوز پدر و برادرش، امام علي و امام حسن عليه السلام زنده بودند و پس از شهادت پدرش بود كه با اندكي فاصله عراق را همراه امام حسن عليه السلام ترك كرد؛ رابعا: سن عبدالله بن سلام اسرائيلي، هنگام وقوع داستان بسيار زياد بوده و او پيرمردي سالخورده اي بود و اين مخالف آن توصيفي است كه داستان از وي بويژه از زنش به عنوان نوجوان و جوان صاحب جمال به دست مي دهد... خامسا: اصلا معلوم نيست كه اين مرد يهودي به عراق سفر كرده باشد و كتابهايي كه درباره ي تاريخ و رجال نوشته شده است، هيچ اشاره به اين موضوع نمي كند چه رسد به تصريح.

7- اسلوب اين روايت عجيب و غريب است و بيشتر به اسلوب داستانهاي سرگرم كننده مي ماند تا تاريخ نگاري واقعي و جدي. بيشتر به مجالس بزم و عيش و محافل لهو و لعب مي خورد تا تحقيق و تاريخ. داراي سبك و سياق كاملا داستان پردازانه و خيالي است. بويژه با ملاحظه ي بعضي از تعبيرات در متن روايت، اين سبك صحنه پردازي هيچ پوشيده نيست. بهتر است داستان را در كتاب الامامة و السياسة و يا در كتابهاي ديگر دوباره بخوانيد تا به ساختگي بودن آن بيشتر پي ببريد.

8- در متن داستان، سخن از سه طلاقه كردن ارينب خيالي به ميان آمده است و سازنده ي داستان اين نوع طلاق را (سه طلاقه كردن در يك مجلس) به امام حسين عليه السلام نسبت داده است. غافل از اينكه در مكتب اهل بيت عليهم السلام چنين طلاقي مشروع و مرسوم نيست و اين خود نشان مي دهد كه داستان توسط اشخاصي غير از شيعيان ساخته شده است.

9- در متن داستان تصريح شده است كه امام حسين عليه السلام از ابودرداء بگرمي در خانه ي خود پذيرايي كرد و او را تعظيم و تكريم كرد؛ در حالي كه مي دانيم ابودرداء ميانه ي خوبي با اهل بيت نداشت و اگر نگوييم كه خود را به بني اميه فروخته بود، ترديدي نيست كه در خدمت امويها بود. بويژه با ملاحظه ي اينكه معاويه وي را قاضي القضات دمشق، پايتخت خود، ساخته بود و در حق او مي گفت: «ابودرداء يكي از حكما است» و از طرفي تاريخ مي گويد كه در جنگ صفين ابودرداء خود را كنار كشيد و امام عليه السلام را در جهاد با منافقان و زورگويان ياري نكرد و... شايد هم مقصود سازندگان اين داستان همين بوده است كه ابودرداء را بزرگ جلوه دهند و براي او هاله اي از جلال


و مكانت ببخشند تا به اين واسطه اركان حكومت جور اموي را تثبيت كنند؛ همچنان كه همين كار را نسبت به كعب الاحبار و تعميم دارمي و امثال آنها كرده اند. [4] .

علاوه بر اينها ده اشكال ديگر نيز بر اين روايت وارد است كه ما براي پرهيز از تطويل، از نقل آنها چشم پوشيديم و طالبان مي توانند به تحقيقات مفصلي كه در اين مورد شده است بويژه به نشاني پاورقي مراجعه كنند. [5] حال بايد ديد سازندگان اين داستان خرافي و اسطوره اي با چه انگيزه هايي اين داستان را ساخته اند و چه اهدافي را تعقيب مي كردند و مي كنند. با دقت در متن داستان مي توان به برخي از انگيزه ها و اغراضي پي برد؛ به اين ترتيب:

1- با توجه به آن بخش از داستان كه مي گويد: يزيد از پدرش گلايه كرد كه وي در امر ازدواج او تعلل كرد تا اينكه بالاخره ارينب را عبدالله بن سلام به عقد خود درآورد در حالي كه من خيلي پيش از عبدالله بن سلام عاشق آن زن شده بودم و هميشه هم از پدرم مي خواستم كه او را به عقد من درآورد و... سازندگان داستان به اين ترتيب خواسته اند چنين القا كنند كه آري معاويه آن قدر سرش به امور مسلمانان گرم بود كه فرصت نمي كرد حتي به اين خواسته ي طبيعي پسرش برسد...!

2- خواسته اند شخصيت ابودرداء را، كه مصداق آشكاري از فقهاي وابسته و علماي درباري است، بزرگ نشان بدهند.

3- بگويند كه معاويه با اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله مثل ابودرداء و ابوهريره همدم بود و در هر كاري با آنها مشورت مي كرد.

4- فاجعه ي بزرگ كربلا را از صورت كلي و اساسي آن، خارج كردن و عاشورا را به صورت قضيه اي شخصي و كوچك جلوه دادن، غرض اصلي سازندگان اين داستان بوده است و صد البته چنان ماهرانه آن را ساخته اند كه در گذشته ي تاريخ به اغراض شوم خود رسيدند؛ تا آنجا كه حتي توانسته اند برخي از نويسندگان تقريبا خبير و آزاد انديش را هم فريب بدهند. براي نمونه از اين نويسندگان مي توان علامه علائلي و استاد عباس محمود عقاد را نام برد؛ اولي 25 صفحه از كتابش را با قلم فرسايي و تصوير اين داستان پر كرده است [6] و دومي ناخواسته همان نتيجه را از اين داستان گرفته كه غرض سازندگان آن بوده است. [7] .

ناگفته نماند كه علاوه بر استاد سيد جعفر مرتضي عاملي، پژوهشگران و دانشمندان ديگري


نيز بر ساختگي بودن داستان ارينب، تصريح كرده اند كه آري آنها را در منابع زير مي توان ديد:

1- مقتل الحسين عليه السلام، عبدالرزاق المقرم، صص 41 - 40، در پاورقي.

2- فصلنامه ي «رسالة الحسين عليه السلام»، سال اول، شماره دوم، صص 225 - 224.



پاورقي

[1] الامامة و السياسة، ابن‏قتيبه دينوري، ج 1، صص 202 - 193؛ مقتل الحسين الخوارزمي، ج 1، ص 150 و 151، نهاية الارب، نويري، ج 6، ص 180 و... با اختلاف بسيار فاحش نقل شده که ما با تلخيص بسيار آن را آورديم.

[2] مجله‏ي الهادي، سال چهارم، شماره‏ي سوم، صص 61 - 60 در اينجا برخي از شواهد از منابع معتبر در اين مورد آورده شده است.

[3] با توجه به اينکه برخي چون يعقوبي در تاريخش، بيعت گيري بر ولايتعهدي يزيد را در سال 59 ق مي‏دانند بايد گفت ابودرداء که هيچ، ابوهريره هم در آن روز زنده نبود.

[4] الهادي، سال چهارم، شماره‏ي سوم، صص 67 - 56.

[5] همان، صص 67 - 64.

[6] الامام الحسين، عبدالله العلائلي، صص 528 - 503.

[7] ابوالشهداء، صص 39 - 37.