بازگشت

داستان سقايت عباس در مسجد كوفه


خلاصه ي داستان چنين است كه مي گويند: روزي امام علي عليه السلام بالاي منبر خطبه مي خواند كه امام حسين عليه السلام اظهار عطش كرد و گفت: پدر جان من تشنه ام. حضرت ابوالفضل هم در مسجد حاضر بود. تا شنيد كه برادرش آب مي خواهد دويد پيش مادرش و يك كاسه آب گرفت و برگشت، امام علي عليه السلام بالاي منبر بود كه پسرش، عباس كاسه ي آب را بالاي سرش گذاشته و در حالي كه آب از هر طرف بر دوش و شانه هاي عباس مي ريخت، وارد مسجد شد و رفت به سوي حسين عليه السلام و آب را دو دستي به او تقديم كرد.

امام علي عليه السلام تا اين واقعه را ديد، چشمانش پر از اشك شد و شروع به گريه كرد. پرسيدند: يا اميرالمؤمنين چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: روزي بيايد كه در دشت كربلا فرزندم حسين عليه السلام و اولاد و انصارش را گروهي از اين امت محاصره كنند و آب را به روي او ببندند و همين پسرم، عباس در آن روز چنين كند... تا آخر قصه كه بسيار طولاني و خيلي معروف و مشهور است و بر سر زبانها


افتاده است كه هميشه مداحان و روضه خوانان با آب و تاب آن رانقل مي كنند. ساختگي بودن اين داستان چنان واضح و روشن است كه نيازي به بحث و بررسي نيست. پيشترها مرحوم محدث نوري و سپس شهيد مرتضي مطهري بسختي اين قصه را رد كرده اند كه ما نيز به نقل سخن آن دو دانشمند شيعي بسنده مي كنيم. محدث نوري مي نويسد:

براي جناب ابوالفضل در جنگ صفين و نهروان قضاياي عجيب ذكر مي كنند [1] كه يك كلمه ي آن راست نيست. [و در تاريخ و منابع ديگر] ابدا ذكري از آن جناب، در آن غزوات نيست. جز در مناقب [2] خوارزمي و آن هم فقط چند كلمه كه روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لباس خود را تغيير دادند و لباس او را در بر كردند. و عجب اينكه با نقل اين قصه، قصه ي ديگري هم نقل مي كنند كه فكر هر قدر عميق شود در جمع آن، متحير مي ماند. [3] .

سپس فشرده اي از داستان مورد بحث را نقل مي كند و در ارزيابي آن مي نويسد:

اين قصه بر فرض صحت، البته بايد در شهر كوفه باشد و اگر هم در مدينه باشد، بايد در سال اول خلافت مولا علي عليه السلام باشد؛ چرا كه پيش از خلافت، براي آن حضرت مسجد و منبري نبود. عمر شريف حضرت ابي عبدالله عليه السلام هم در آن زمان، بيش از سي سال بود. با اين حساب چگونه چنين داستاني مي تواند امكان داشته باشد. اظهار تشنگي كردن در آن مجلس عام و تكلم كردن در اثناي خطبه كه مكروه است يا حرام، با مقام امامت بلكه با اول درجه ي عدالت، بلكه با رسوم متعارف انساني، هيچ مناسبتي ندارد و جنگ صفين دو سه سال بعد از آن بود و اگر جناب ابوالفضل در آن روز طفل بود، اين همه قضايا درباره ي او در صفين چگونه محقق مي شود.

اينكه كودكي بتواند هشتاد نفر را پشت سر هم به هوا پرتاب كند و موقع پرتاب كردن نفر هشتادم هنوز نفر اول برنگشته باشد و پس از آن هم هر كدام را كه برگشت، با شمشير دو قطعه كند، از آن كارهاي خارق العاده اي است كه از پدر بزرگوارش نيز هيچ گاه ظاهر نشده بود. مطابق بعضي از اخباري كه گذشت دروغگو حافظه ندارد و حال معلوم مي شود حرص جمع كردن زر و سيم، ادراك و شعور را نيز از اين گونه افسانه پردازان برده و پرده ي شرم و حيا را بكلي و يكباره


از ايشان برداشته است. [4] .

استاد شهيد مطهري نيز در اين مورد مي گويد:

اين انتظاري كه مردم براي كربلايي شدن دارند، (يعني داغ و شلوغ شدن مجلس عزاداري) خود دورغ ساز است و لهذا غالب جعلياتي كه شده است، مقدمه ي گريز زدن بوده است. يعني براي اينكه بشود گريزي زد و اشك مردم را جاري كرد يك جعل صورت گرفته و غير از اين چيزي نبوده است. اين قضيه را من مكرر شنيده ام و لابد شما هم شنيده ايد... [5] .

استاد مطهري (ره) سپس خلاصه اي از داستان مورد بحث را مي گويد و با تجليل از ژرف بيني محدث نوري در ادامه مي گويد:

حاجي نوري در اين جا يك بحث عالي دارد. مي گويد شما كه مي گوييد علي در بالاي منبر خطبه مي خواند، بايد بدانيد كه علي فقط در زمان خلافتش منبر مي رفت و خطبه مي خواند. پس در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردي بوده كه تقريبا سي و سه سال داشته است. بعد مي گويد: اصلا آيا اين حرف معقول است كه يك مرد سي و سه ساله در حالي كه پدرش دارد مردم را موعظه مي كند و خطابه مي خواند، ناگهان وسط خطابه بگويد: آقا من تشنه ام آب مي خواهم؟ اگر يك آدم معمولي اين كار را بكند مي گويند چه آدم بي ادب و بي تربيتي است و از طرفي حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبود، يك جوان لااقل پانزده ساله بوده است. مي بينيد كه چگونه قضيه اي را جعل كرده اند. آيا اين قضيه در شأن امام حسين است؟! و غير از دروغ بودنش اصلا چه ارزشي دارد؟ آيا اين شأن امام حسين را بالا مي برد يا پايين مي آورد؟

مسلم است كه پايين مي آورد؛ چون يك دروغ به امام نسبت داده ايم و آبروي امام را برده ايم. طوري حرف زده ايم كه امام را در سطح بي ادبترين افراد مردم پايين آورده ايم. در حالي كه پدري مثل علي مشغول حرف زدن است تشنه اش مي شود، طاقت نمي آورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را مي برد و مي گويد: من تشنه ام، براي من آب بياوريد! [6] .


پاورقي

[1] اين قصه‏هاي رمانتيک و اسطوره‏اي را که براستي به قول محدث نوري «قضاياي عجيب» است مي‏توانيد در معالي السبطين، ص 267 و يا کتاب کبريت احمر و... ببينيد.

[2] المناقب، موفق بن احمد خوارزمي، ص 227، چاپ جامعه‏ي مدرسين، قم، چاپ دوم، 1414 ق.

[3] لؤلؤ و مرجان، ص 191.

[4] لؤلؤ و مرجان، صص 192 - 191 با ويرايش جزئي.

[5] حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 23.

[6] همان، ج 1، صص 24 - 23.