بازگشت

تحريف توهين آميز


ابن ابي الحديد، مدائني در ضمن شرحي كه بر نهج البلاغه نوشته، داستاني را از عقيل نقل مي كند، كه روزي معاويه از عقيل درباره ي قصه آهن آتشين و سرخ شده پرسيد. عقيل گفت: نخست داستاني را بگويم تا بعد به پرسش تو جواب دهم. روزي براي پسرش حسين مهماني وارد شد. درهمي از كسي قرضي كرد و براي مهمان نان تدارك ديد، اما براي تهيه ي خورشت همچنان نيازمند بود كه از خادمشان قنبر خواست تا سر يكي از عسلهايي كه از يمن آورده بودند. باز كند و مقداري


به او دهد. هنگامي كه علي عليه السلام عسلها را براي تقسيم خواست، به قنبر فرمود: مثل اينكه اين يك عسل، دست خورده است. قنبر گفت: آري يا اميرالمؤمنين چنين است كه مي فرماييد. و سپس قضيه را گفت. امام عليه السلام خشمگين شد و فرمود: حسين را پيش من بياوريد و تازيانه را بلند كرد كه بزند. امام حسين گفت: تو را به حق عمويم جعفر قسم مي دهم كه نزني. و امام علي عليه السلام چنان بود كه هر گاه به برادرش جعفر قسم داده مي شد، به احترام او آرام مي شد. امام علي عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود: چه چيز تو را واداشت تا پيش از اين تقسيم از آن برداري؟ جواب داد: بالاخره ما هم در آن حقي داريم و من مي خواستم پس از تقسيم آنچه را برداشته بودم، به بيت المال برگردانم. امام عليه السلام فرمود: پدرت فدايت گردد گرچه تو هم مثل هر مسلماني در آن سهم داشتي، اما حق نداشتي پيش از ديگر مسلمانان از آن سود بري. اگر نديده بودم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دندانهاي ثناياي تو را مي بوسيد، به سختي تو را تنبيه مي كردم و با شلاق تو را مي زدم. سپس پولي به قنبر داد و فرمود كه بهترين عسل را تهيه كند و به بيت المال برگرداند. عقيل در ادامه مي گويد: به خدا قسم مثل اينكه هنوز هم دستهاي علي را مي بينم كه بر خيك عسل است و در حالي كه گريه مي كند، مي گويد: خدايا حسين را بيامرز و ببخش او نمي دانست! [1] .

اين داستان در ضمن گفت و گوي طولاني معاويه با عقيل آورده شده كه پيش از هر چيز نشان مي دهد كه در كاخ سبز معاويه طراحي شده و در كتابهاي اهل سنت و پس از آن در كتابهاي شيعيان نفوذ كرده است. بي گمان در طول حكومت دادگرانه ي مولا علي عليه السلام بارها چنين قضايايي رخ داده است كه نمونه ي معروف آن همان قضيه آهن گداخته اي است كه امام عليه السلام در برابر اصرار عقيل براي افزون طلبي، به دست او نزديك كرد و عقيل پس از احساس حرارت آهن فرياد زد كه دستم سوخت. امام عليه السلام فرمود كه تو طاقت آتش پاره اي از آتشهاي اين دنيا را نداري آن وقت چگونه مرا به سوي آتش خدا مي خواني. به هر حال در عدالت امام علي عليه السلام و سخت گيري حضرتش در اقامه ي عدل و قسط ترديدي نيست و دوست و دشمن به اين فضيلت بزرگ اقرار و اعتراف مي كنند. اما چرا در اين ميان و در اين داستان، امام حسين عليه السلام انتخاب شده است؟ آيا اين داستان از آن جنگ و تهاجم تبليغاتي كه بني اميه براي كوبيدن اهل بيت عليهم السلام، بويژه براي توهين و تحقير امام علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام، به راه انداختند به ارمغان نمانده است؟ اگر چه اين داستان با مهارت خاصي ساخته شده است اما با كمي دقت، ساختگي بودنش آشكار مي شود، علاوه بر اينكه اين روايت حتي از سند ضعيف هم محروم است كه در اصطلاح به آن مرسل گفته


مي شود؛ به اين معني كه ابن ابي الحديد آن را بدون سند و واسطه از عقيل نقل مي كند در حالي كه صدها سال با روزگار عقيل فاصله ي زماني دارد! مفهوم و متن روايت نيز خود گواه بر ساختگي بودن آن است كه ما در اينجا به برخي از شواهد و دلايل آن اشاره مي كنيم:

1- همان گونه كه از متن روايت پيداست اين قصه بايد در زمان حكومت امام علي عليه السلام باشد. چرا كه صحبت از بيت المال و تقسيم آن است. حال با توجه با سال تولد امام حسين عليه السلام (سال سوم هجرت) و تاريخ حكومت امام علي عليه السلام (40 - 35 ه) بايد گفت هنگام وقوع داستان،امام حسين عليه السلام لااقل بايد 32 سال داشته باشد. با اين حال چگونه ممكن است كه امام حسين عليه السلام اين كار را ندانسته انجام داده باشد چنانكه در آخر داستان از زبان امام علي عليه السلام نقل شد كه گفت: خدايا حسين را ببخش، او نمي داند. آيا براستي امام حسين در حالي كه 32 سال از عمرش گذشته بود، نمي دانست كه دست درازي به بيت المال جايز نيست؟!

2- اين داستان مي خواهد بگويد كه امام علي عليه السلام به احترام جعفر طيار از مجازات مجرمان چشم مي پوشيد و اين هيچ گاه نمي تواند با سيرت امام علي عليه السلام مخالف نباشد. سيره ي امام علي عليه السلام چنان بود كه در هيچ شرايطي در اجراي عدالت ملاحظه ي كسي را نمي كرد و از ديدگاه مولا علي عليه السلام عدالت فراتر از هر كس بود و اين با مراجعه به زندگاني امام عليه السلام و نهج البلاغه روشنتر از آفتاب ديده مي شود.

3- خواننده ي اين داستان حق دارد از خود بپرسد كه اگر امام حسين عليه السلام متسحق تنبيه بود، چرا امام علي عليه السلام او را تنبيه نكرد و اگر مستحق نبود، چرا مي خواست تنبيه كند؟ اگر امام حسين عليه السلام جرم و گناهي انجام نداده بود پس چرا امام علي عليه السلام از خدا براي او طلب بخشش و غفران مي كند و اگر انجام داده بود چرا از مجازاتش چشم پوشيد؟ پيداست كه سازندگان اين داستان، از پيش چنين خواسته اند كه پرسش بالا را به ذهن خواننده تلقين كنند تا هر دو امام عليه السلام متهم شوند!

4- جعل كنندگان اين داستان با به ميان كشيدن ياد و احترام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و جعفر طيار خواسته اند با تزوير و نيرنگ اين ذهنيت را در خواننده ايجاد كنند كه نكند در حكومت عدل علي عليه السلام هم روابط بر ضوابط غلبه داشته است؟!

5- مفهوم اين داستان، با اصول و عقايد مسلم شيعه در تضاد و تعارض است. علماي شيعه در كتب كلامي و در بحث امامت با دلايل روشن عقلي ثابت كرده اند كه امام عليه السلام بايد از هر گونه لغزش و خطايي، چه در هنگام امامت چه پيش از امامت در دوران كودكي و جواني، مصون و


معصوم باشد، و گرنه، نقض غرض خواهد بود؛ چرا كه غرض و هدف از امامت، هدايت مردم به راه راست و بازداشتن مردم از خطاها و لغزشهاست و اگر قرار باشد امام خود خطا كند، ديگر هدايت معنايي نخواهد داشت.

6- اين روايت با آيات قرآن، بويژه آياتي مثل آيه ي تطهير كه حاكي از عصمت امام عليه السلام است، مخالف است و هر حديث يا روايتي كه مفهومش با قرآن مخالفت باشد محكوم به جعلي بودن و تحريف است. تازه اين داستان علاوه بر اينكه به صورت مرفوع و بدون ذكر سلسله روايت نقل شده است، حديث يا روايت، به معناي اصطلاحي و درست كلمه هم، نمي تواند باشد. چرا كه روايت به عقيل منسوب است كه نه امام بود و نه معصوم از خطا و لغزش.

از اين همه بروشني پيداست كه اين داستان را اتباع بني اميه از زبان عقيل ساخته اند و اگر در اين ميان عقيل بن ابي طالب را برگزيده اند، به اين علت بوده است كه خواسته اند با اين داستان ساختگي، عدالت اميرالمؤمنين عليه السلام را در برخورد با همه و در هر شرايط حتي در برخورد با برادرش عقيل، [2] تحت الشعاع قرار بدهند. ناگفته نماند كه ستيز با عقيل و آل عقيل و تحقير و توهين به اين خاندان بزرگ هاشمي و طالبي، مثل يك برنامه ي تبليغاتي، در بيشتر تحريفات ديده مي شود و ما در فصول بعدي نيز در اين باره سخن خواهيم گفت.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 42، صص 118 - 117 به نقل از شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد.

[2] داستان آهن گداخته که پيش از اين اشارتي به آن کرديم، در تاريخ بسيار مشهور و معروف است.