بازگشت

هدف از قيام، نجات اسلام بود


روزي كه امام حسين عليه السلام قيام كرد، پنجاه سال از رحلت پيامبر اسلام گذشته بود و در طول اين نيم قرن، تنها چهار سال و نه ماه آفتاب عدالت درخشيده بود. ديگر هر چه بود سياهي و ستم بود. هر چه زمان پيشتر مي رفت، سيطره ي سياهي و ستم بيشتر مي شد و اين سيطره چنان سريع بود كه ديگر اميد به نور نجاتي نبود و نام قرآن و اسم اسلام نيز فراموش مي شد؛ اين يعني تحريف تاريخي كه رسولان راستي و پيام آوران پاكي، از آدم تا خاتم براي آفرينش آن كمر همت بسته بودند و با تحمل سختيهاي طاقت فرسا و با صداقت و صميميت فوق العاده آن را به نسلهاي بعدي سپرده بودند.

هدف امام حسين عليه السلام همان هدف پيامبران الهي و اولياي معصوم خدا بود. پيام آوران الهي، آن ابر مردان تاريخ، آمده بودند كه چكيده ي انديشه هاي ناب را از گنجينه هاي عقلها [1] بيرون بكشند و در اختيار بشر قرار دهند و هر يك عمري را در اين راه بزرگ صرف كرده بودند تا راه را باز كنند و شرايط را در ميان مردم، براي اقامه ي قسط و عدل، فراهم سازند. [2] اما دست نفاق و تزوير با تكيه بر


زر و زور، مي خواست اين دفينه ها را دفن، و آن تاريخ درخشان را تحريف كند و آن روز، پس از پنجاه سال فترت و فتور، همه ي اين رسالتهاي سنگين و بسيار گرانبها بر دوش حضرت ابوالاحرار، امام حسين عليه السلام، بود. [3] حسين بن علي عليه السلام وارث رسالت انبيا و اولياي الهي بود، از آدم تا خاتم، از محمد صلي الله عليه و آله تا حسن عليه السلام، و وارث خون همه ي شهيدان بود. ازهابيل تا حجر بن عدي، از عمار ياسر تا ميثم تمار، از حمزه ي سيدالشهدا تا مسلم بن عقيل. به عبارت كوتاه حسين عليه السلام وارث همه ي نيكيها و انوار الهي بود آنچنان كه از «زيارت وارث» فهميده مي شود. اما دريغا كه آن روز همه ي اينها را در معرض تباهي مي ديد.

آن روز، پنجاه سال بود كه به نام اسلام، تيشه به ريشه ي اسلام زده شده بود و چه ظلمها كه به نام دين و قرآن، در زير نقاب خلافت كرده بودند. كار به جايي رسيده بود كه معاوية بن ابوسفيان، پسر و پشتيبان بزرگترين دشمن اسلام، خود را در ميان مردم، اميرالمؤمنين جا زده بود و با عنوان ايمان و اسلام از هيچ ظلم و ستمي در حق مردم دريغ نكرده بود. و در پايان عمرش پسر متظاهر به فسق و فجورش، يزيد سگ باز و كفتار باز و دايم الخمر، را وليعهد خود و خليفه ي مسلمانان پس ازخود، اعلام كرده بود و موانع را از سر راه او براي نابود كردن اسلام و قرآن يكي پس از ديگري برداشته بود؛ تنها حسين عليه السلام مانده بود تا به داد اسلام و قرآن برسد. اينجا بود كه رهبر نجات بخش اسلام به پا خاست آنچنان كه گويي ابراهيم بود در برابر نمرود، موسي بود در برابر فرعون، عيسي بود در مقابل قيصرها، محمد صلي الله عليه و آله بود در برابر ابوجهل ها و ابوسفيان ها؛ باز تمام اسلام در برابر تمام كفر قد برافراشت و با صداي رسايش فرياد برداشت:

انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامة براع مثل يزيد. [4] .

ما از خداييم و به سوي او باز خواهيم گشت. اگر قرار باشد امت اسلام به رهبري يزيد تن در دهد، پس فاتحه ي اسلام را بايد خواند.

و ما زماني مي توانيم به عمق اين سخن سيدالشهداء عليه السلام پي ببريم كه به يك نكته ي بسيار حساس در آن برهه از تاريخ اسلام توجه داشته باشيم و آن اينكه در عرض پنجاه سال قبل از عاشورا، بسياري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بتدريج يا شهيد شده بودند و يا از دنيا رفته بودند و از اصحاب رسول صلي الله عليه و آله نمانده بود مگر افرادي بسيار اندك كه آنها هم يا در آستانه ي مرگ بودند و يا در


گوشه اي انزوا گزيده و با پيري و ضعف جسمي دست به گريبان بودند. و كساني كه در اين نيم قرن متولد شده بودند، اسلام را بيشتر از زبان كساني شينده بودند كه در عمل بهره اي از اسلام نداشتند؛ بويژه نسل نو و جوان كه نه حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله را در مدينه ديده بودند و نه عدالت مولا علي عليه السلام را؛ تنها معاويه ها را ديده بودند و كارها و ستم هاي بي شمار آنها را كه به نام اسلام مرتكب مي شدند و نتيجه ي اين اوضاع وخيم و وحشتناك چيزي جز اين نبود كه نسل جوان در جوامع اسلامي با يأس و نااميدي به دين مي نگريستند و با خود مي گفتند اگر معاويه ي ستمكار، خليفه و رهبر اسلام است، پس بهتر است كه از همان اول، فاتحه ي اسلام را بخوانيم. آنها به جاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و علي عليه لاسلام، عثمان ها و معاويه ها را ديده بودند و اسلام و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را با آنها و با اعمال و رفتار آنها شناخته بودند و باورشان شده بود كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هم مانند همين خليفه هايي بود كه جانشين او شده اند. و با اين باور بودند كه دسته دسته از دين خارج شده و آواره ي كجراهه هاي تاريك مي شدند. حسين عليه السلام اين همه را مي شنيد و فردا را مي ديد كه اگر قيام نكند ديگر حتي اسم خشكي هم از اسلام و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نخواهد ماند. سيد جوانان اهل جنت كه براي نسل جوان، مهربانتر و دلسوزتر از پدر رئوف بود، باور و رفتار جوانان را آيينه اي مي ديد كه آينده ي اسلام را نشان مي داد و اين آيينه چه قدر هم تلخ و تاريك نشان مي داد. اينجا بود كه پيشواي شهيدان بر خود لازم و واجب ديد تا اقدامي فراتر از فرداها را تدارك ببيند. آنها كه امام عليه السلام را از اين اقدام باز مي داشتند و مرگ و مردن را به رخ امام مي كشيدند، همه از نسل خسته ي گذشته بودند و عادت كرده بودند كه پيرو تاريخ باشند و هميشه دنبال زماني كه بسيار تندتر از تحرك و تقلاي آنها مي تاخت، مي دويدند. اما امام حسين عليه السلام به هيچ وجه در قيد گذشته يا شرايط موجود و زمان حال نمي توانست باشد.

امام حسين عليه السلام پيش از هر چيز و بيش از هر كس به خدا مي انديشيد و به فردايي كه در انتظار دين خدا بود و نيك مي دانست كه اگر پرده از روي تزوير و تحريف حكام، و خلفاي منافق برندارد، بزودي اساس اسلام در خطر خواهد افتاد و رسالت جدش و مكتب پدرش زير سؤال خواهد رفت و همه ي جنايتها و حق كشيهاي خلفاي جور، به نام اسلام نوشته خواهد شد. امام حسين عليه السلام مي خواست كاري كند كه بتواند دشمنان قسم خورده ي اسلام را كه آن روز لباس اسلام به تن كرده بودند، رسوا كند و دشمناني را كه در قالب دوست، زمام امور را به دست گرفته بودند و از درون به دين ضربه مي زدند، به مردم بشناساند.

و اين را نيز نيك مي دانست كه اين كار با منبر رفتن و خطبه خواندن و موعظه كردن و نامه


نوشتن انجام نمي شود؛ بلكه كاري لازم است كه همه ي مسلمانان را به تأثر و انديشه وادارد. و اين را نيز بهتر از همه مي دانست كه با به دست گرفتن قدرت و بر پا كردن حكومت هم نمي توان دست به اين افشاگري بزرگ زد. چرا كه اگر اين كار با حكومت، امكان پذير بود بايد در حكومت پدرش اميرمؤمنان عليه السلام تحقق مي يافت. با اينكه در عصر امام علي عليه السلام وضع بسيار بهتر و مساعدتر از عصر امام حسين عليه السلام بود، اين افشاگري بزرگ امكان نيافت؛ پس در شرايط عصر امام حسين عليه السلام به هيچ وجه اين امكان فراهم نمي شد.

امام حسين عليه السلام اسلام را در خطر نابودي مي ديد و مي دانست كه جز با شهادت مظلومانه نمي توان اسلام را نجات داد و دشمنانش را رسوا كرد. اين بود كه از همان اول با آرزوي شهادت به استقبال حوادث رفت و خود و فرزندان و اهل و عيالش را به آستانه ي شهادت برد و چون مي دانست كه پس از شهادتش، حرفش به گوش مسلمانان در همه شهرهاي اسلامي خواهد خورد، اهل بيت خويش را نيز به همراه برد تا در تفسير خون خدا و در تبليغ سخن سرخ او شهر به شهر بگردند و ستمگران را رسوا كنند. و همين است معناي آن سخني كه امام حسين عليه السلام به آنها كه مي گفتند، از اين سفر برگرد و لااقل زنان و كودكان را با خود نبر، فرمود كه پيامبر صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود:

اخرج الي العراق فان الله شاء ان يراك قتيلا و نسائك سبايا [5] .

به عراق برو كه خدا مي خواهد تو را كشته و خاندانت را اسير ببيند.

يعني نجات دين خدا همين را مي طلبد تا مردمان بيدار شوند و دشمنان دين خدا رسوا گردند. امام حسين عليه السلام كاري كرد كه خدا مي خواست؛ او با آفريدن عاشورا به اسلام جان تازه بخشيد و دشمنان آن را رسواي تاريخ ساخت.

شاعر چه زيبا گفته است:



اي اشك ماتمت به رخ ملت آبرو

وي از طفيل خون تو اسلام، سرخرو



اسلام زنده كردي و خود گشته اي شهيد

برده است نام و ياد تو، دين نبي جلو



گر آب را به روي تو بستند كوفيان

آوردي آب رفته ي اسلام را به جو



آري امام شهيدان عليه السلام با شهادتش، آبروي اسلام را برگرداند و آنها را كه با آبروي اسلام و قرآن بازي كرده بودند به مزبله ي تاريخ انداخت و براي هميشه خوار و زبون ساخت و فكر و فرهنگ، و باور و اعتقاد امت را كه به فساد و تباهي كشيده شده بود اصلاح كرد، و به آرزوي خودش كه


تحريف زدايي از ساحت مقدس اسلام بود، با نوشيدن شربت شهادت، رسيد. از اول هم همين را مي خواست و مي فرمود:

اني لم اخرج اشرا، و لا بطرا، و لا مفسدا، و لا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد أن آمر بالمعروف و انهي عن المنكر، و السير بسيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب عليه السلام [6] .

من ظالم و طاغي قيام نكرده ام، بلكه فقط و فقط براي اين قيام كرده ام كه مي خواهم امت جدم را اصلاح كنم و هدفم اين است كه امر به معروف و نهي از منكر كنم و همچون جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدرم علي مرتضي عليه السلام رفتار كنم.

گويي امام عليه السلام با چشم خود مي ديد كه در آينه، اذناب بني اميه وي را به تفرقه انداختن و رياست طلبي، متهم خواهند كرد و براي پيش گيري از اين اتهامات واهي، با صراحت و تأكيد مي فرمود كه: «هدف من اين است و جز اين نيست كه اصلاح امت جدم را مي خواهم و امر به معروف و نهي از منكر مي كنم، همان طور كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدرم علي عليه السلام خواستند و كردند.»

سيدالشهدا عليه السلام به اهداف مقدسش رسيد و به هيچ تحليل و تحريفي نمي توان به سيد شهيدان عليه السلام، شكست خورده گفت. او با شهادت تكان دهنده ي خود، امتي را كه باور مي كردند اسلام همان اسلام خلفاي جور است وادار ساخت تا اسلام را نه از اين جويهاي گل آلود و متعفن، كه از سرچشمه هاي زلال، چون اهل بيت پيامبر عليه السلام بگيرند. چه «اصلاحي» از اين بزرگتر و چه «امر به معروفي» از اين مهمتر كه با خون خودش به امت خوابيده، نهيب زند كه معاويه ها و يزيدها را خليفه ي رسول خدا و رهبر مسلمانان نخوانيد، و چه «نهي از منكري» واجبتر و لازمتر از اين مي توانست باشد. در صورتي كه اگر اين امر به معروف و نهي از منكر، خونين نبود و اگر اين اصلاح اساسي و بيدارگرانه نسبت به باور و عقايد مردم انجام نمي يافت، عاقبت اسلام و قرآن چنان وخيم مي شد، كه دانشمندان باريك بين گفته اند:

و لو لا نهضة الحسين عليه السلام و اصحابه يوم الطف لا قام للاسلام عمود و لا اخضر له عود، و لاماته ابوسفيان و ابناء معاوية و يزيد في مهده، و لدفنوه من اول عهده في لحده. فالمسلمون جميعا بل و الاسلام من ساعة قيامه الي قيام الساعة رهين شكر للحسين عليه السلام، و اصحابه علي ذلك الموقف الذي اقل مما يقال فيه:




لقد وقفوا في ذلك اليوم موقفا

الي الحشر لا يزداد الا معاليا [7] .



دين حق مي مرد اگر مولا نبود

دين حق را زنده عاشورا نمود



و بني اميه نادانسته، با كشتن امام حسين عليه السلام خود را محكوم به فنا و نابودي ساختند و با دستان خود گور خود را كندند. علامه هبة الدين شهرستاني چه نيك نوشته است:

خابت آمال امية فيه، اذ ظنت انها قتلت حسينا فاماتت بشخصه شخصيته و ابادت روحه و دعوته، كلا ثم كلا، لقد احيت حسينا في قتله و اوجدت من كل قطرة دم منه حسينا ناهضا بدعوته، داعيا الي نهضته

آرزوهاي بني اميه در خصوص امام حسين عليه السلام به شكست انجاميد. آنها خيال مي كردند با كشتن شخص حسين عليه السلام شخصيت آن حضرت را نيز كشته و روح دعوت و فكر نهضتش را نيز محو و نابود كرده اند؛ اما در واقع به هيچ وجه چنين نشد؛ بلكه بني اميه با كشتن حسين عليه السلام او را زنده كردند، آن چنان كه از هر قطره ي خونش، حسيني ساخته شد تا در راه او به پا خيزد و به نهضت او بخواند.

اگر با انديشه به عاشورا بنگريم، خواهيم ديد كه آن حضرت از همه ي پيروزمندان تاريخ، پيروزتر شد و نتيجه اين شد كه عقيله ي بني هاشم، حضرت زينب كبري،خطاب به ابن زياد فرمود:

ما رأيت الا جميلا، هولاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم [8] .



گرچه روزي تلختر از روز عاشورا نبود

آنچه ما ديديم جز پيشامدي زيبا نبود



عشق مي فرمود: بايد رفت، مي رفتند و هيچ

بيمشان از تيرهاي تلخ و بي پروا نبود




پاورقي

[1] «ليثروا لهم دفائن العقول» ر ک، نهج‏البلاغه، خطبه‏ي اول.

[2] «و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»، سوره‏ي حديد، آيه‏ي 25.

[3] سيماي کربلا، حريم حريت، از راقم ابن سطور، ص 47، چاپ دوم، با ويرايش و تصرف.

[4] الملهوف [لهوف]، ص 99، مقتل الحسين عليه‏السلام، للخوارزمي، ج 1، ص 184، موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 285 به نقل از الفتوح، ج 5، ص 17 و مثير الاحزان، ص 25 و...

[5] الملهوف، ص 128؛ بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 255، به نقل از کامل الزيارات، ص 75.

[6] المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 329، موسوعة کلمات الحسين، ص 291 به نقل از الفتوح و...

[7] جنة المأوي، علامه شيخ محمد حسين کاشف الخطاء، ص 137؛ شهيد آگاه، ص 38 - 37.

[8] مقتل الحسين عليه‏السلام، للخوارزمي، ج 2، ص 42، بحارالانوار، ج 45، ص 16 و 115.