بازگشت

خدايا، شيعيان چرا


راستي جاي انديشه و شگفتي است. اگر علماي عامه و پيروان اسلام خلافتي دست به تحريفات گوناگون زده اند و تا توانسته اند از شعاع عاشورا كاسته اند، چندان جاي شگفتي نيست؛ اما تعجب اينجاست كه برخي از علماي شيعه نيز گاه دست كمي از مخالفان نداشته اند و با توجه به اينكه بعضي از آنها از آوازه ي نيك و شهرت بسيار برخوردار بوده اند، بسادگي توانسته اند با تحليل ساده و بي پايه ي خود تاريخ عاشورا و حكمت قيام حسيني را تحريف و تحقير سازند و گاه حتي به تباهي بكشند!

آيا تقريب و الفت بيش از حد با دانشمندان اهل تسنن آنها را وادار به اين كار كرده و يا سياست زدگي افزون از معمول، باعث اين كار شده و يا «تقيه» آنها را به اين تحريف واداشته است؟ چه مصالح يا مصلحت مقطعي در كار بوده است، خدا مي داند. به هر حال اينك ماييم و برخي تحريفات تكان دهنده اي كه به دست برخي دانشمندان شيعه ساخته شده است. گرچه شمار اين گونه دانشمندان به تعداد انگشتان دست هم نمي رسد اما چون آثار و افكارشان منتشر شده و به سهولت در دسترس همگان هست، ضرورت دارد كه بحث و بررسي شود.

نخستين كسي كه در اينجا نام برده مي شود، اديب و شاعر، فقيه بزرگ و متكلم بزرگوار سيد مرتضي علم الهدي، برادر سيد رضي، گرد آورنده ي نهج البلاغه، است كه گاه شريف مرتضي هم ناميده مي شود. سيد مرتضي در ميان علماي شيعه، تنها دانشمندي است كه در تحليل حماسه ي عاشورا، عقايد ويژه ي خود را دارد. در اينكه شريف مرتضي از مفاخر بزرگ فرهنگ شيعي و از انديشمندان نيك نام و پرآوازه ي اين مكتب است، جاي ترديد نيست. اما سخناني كه درباره ي عاشورا و حكمت قيام امام حسين عليه السلام به او نسبت داده مي شود بسيار جاي تأمل و تحقيق است. ابتدا متن سخنان وي را كلمه به كلمه ترجمه مي كنيم. شريف مرتضي به صورت پرسش و پاسخ


مي نويسد:

(پرسش): گر گفته شود كه آن حضرت عليه السلام در خروجش از مكه به سوي كوفه آن هم همراه با اهل و عيالش چه عذري داشت، در حالي كه دشمنانش بر كوفه استيلا داشتند و كارگزاري كه در آنجا از طرف يزيد لعين فرمان مي راند، دستش در امر و نهي باز بود، و او [عليه السلام] كاري را كه اهل كوفه پيش از آن با پدر و برادرش كرده بودند، ديده بود و مي دانست كه آنها حيله گر و خيانتكارند، با اين همه چگونه بود كه رأي او درباره خروج با رأي همه ي اصحابش مخالف بود. ابن عباس به سختي كار يقين داشت و نظر وي اين بود كه از خروج، عدول شود و عبدالله بن عمر هنگامي كه با آن حضرت وداع مي كرد، مي گفت: خدا را با تو وداع مي كنم همان طور كه با كسي كه مي دانند كشته مي شود، وداع مي كنند. غير از آن دو هم، بسيار بودند كساني كه در اين باب با آن حضرت سخن گفتند. و سپس آنگاه كه كشته شدن مسلم بن عقيل عليهاالسلام را كه پيش از خود به سوي كوفه فرستاده بود دانست و به حيله و مكر و غرور قوم پي برد، باز چرا از راه باز نگشت؟ باز چگونه روا ديد كه با عده اي اندك كه همراه داشت با جمعيت عظيمي كه به دشمني او گرد آمده بودند و پشتيباني حكومت را نيز داشتند، جنگ كند؟ پس از آن هم آنگاه كه ابن زياد لعين به او امان داد تا با يزيد، لعنه الله تعالي، بيعت كند، چگونه اين كار را نكرد تا خون خود و كساني را كه از اهل بيت و موالي و شيعيانش با او بودند، حفظ كند و با دست خود به «تهلكه» نيفتد. در صورتي كه پيش از او برادرش حسن عليه السلام، بدون خوف و خطري اين چنين، حكومت را به معاويه تسليم كرده بود، چگونه هر دو كار را به صورت صحيح مي توان جمع كرد؟ [1] .

چنان كه از متن اين پرسشها پيداست طرف خطاب شريف مرتضي، كساني غير از شيعيان بوده اند و او براي آرام كردن مخالفان، مجبور شده است كه به اين پرسشها به صورت اقناعي، نه تحقيقي و الزامي، پاسخ گويد. با توجه به تاريخ زندگاني شريف مرتضي (436 - 355 ق) كه مصادف بود با حكومت پرآشوب چهار تن از خلفاي بني عباس (المطيع، طائع، قادر و قائم) كه هيچ كدام سر سازگاري با شيعيان نداشتند، تأثير تقيه و مصلحت انديشيهاي سياسي در اين گونه پرسش و پاسخها، تقويت مي شود. [2] و مي توان گفت كه شريف مرتضي از سر ناچاري و براي اينكه


دگر انديشان سخت گير و قدرتمند را وادار به سكوت سازد، اين چنين پاسخهايي داده است. تو گويي زبان حال شريف مرتضي است كه مي گويد:



آنچه مي گويم به قدر فهم توست

مردم اندر حسرت فهم درست



با مراجعه به مقدمه ي كتاب همين نظريه تأييد مي شود كه شريف مرتضي كتاب را براي غير شيعيان و به خواست كساني كه مي خواستند به همه ي پيروان مذاهب گوناگون جواب داده شود، نوشته است. او خود در مقدمه ي كتابش از اين راز پرده برداشته و نوشته است:

و لقد سئلت احسن الله توفيقك املاء كتاب في تنزيه الانبياء و الائمة من الذنوب و القبائح كلها ما سمي منها كبيرا او صغيرا و الرد علي من خالف ذلك علي اختلافهم و ضروب مذاهبهم. [3] .

همان طور كه ملاحظه مي كنيد، صحبت از تبرئه و تنزيه انبياء و ائمه عليهم السلام از كارهاي قبيح و گناهان كبيره و صغيره است و طرف خطاب، پيروان مذاهب گوناگون است، با ملاحظه ي اختلافات فاحشي كه در ميان خود دارند و در اين ميان شيعيان كه در عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام اتفاق نظر و اتحاد كلمه دارند، به هيچ وجه مورد خطاب نيستند. به هر حال شريف مرتضي، رضوان الله تعالي عليه، براي اينكه اشكال كنندگان را آرام سازد مي نويسد:

جواب: در جواب مي گوييم كه امام [عليه السلام] هر گاه ظن غالب بر اين پيدا كرد كه به حقش مي رسد و براي آنچه به او واگذار شده است، توانايي قيام را به نوعي دارد، واجب است كه قيام كند؛ گرچه با تحمل مشقتي كه مثل آن را امام تحمل مي كند. و سرور ما اباعبدالله عليه السلام براي طلب حكومت به سوي كوفه رهسپار نشد، مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، وثوق و اطمينان به پيروزي يافت و بعد از آنكه آنها با اختيار نه با اجبار، و در ابتدا نه پس از دعوت، نامه ها به آن حضرت نوشتند. و پيشتر نيز در روزگار معاويه و پس از صلحي كه ميان معاويه و حسن عليه السلام منعقد شد، مكاتبه از سوي سرشناسان اهل كوفه، اشراف و قاريان آن شهر، در جريان بود. آنها نامه ها به سوي حضرت مي فرستادند و آن حضرت آنچه را كه واجب بود، در جواب مي نوشت. پس از وفات حسن عليه السلام هم كه معاويه زنده بود آنها نامه مي نوشتند و حضرت به آنها وعده مي داد و آرزومندشان مي ساخت. آن روزها روزهاي سختي بود و پيروزي هيچ احتمال نداشت. پس از آنكه معاويه مرد، دوباره مكاتبه را از سرگرفتند؛ اظهار اطاعت كردند و خواست و رغبت خود را تكرار نمودند. در اينجا بود كه حضرت از طرفي اصرار آنها را در دعوت، و از طرفي تفوق آنها را در توانايي و نيرو نسبت به


شخص ناتواني كه از طرف يزيد لعين در كوفه حكومت مي كرد، ديد. اين همه، ظن حضرتش را در رفتن به كوفه تقويت كرد و بر او معين شد كه واجب است بنا به رأي و اجتهاد خود و با ملاحظه ي اسبابي كه فراهم آمده است، اقدام كند. [4] .

مرحوم شريف مرتضي به اينجا كه مي رسد، در ادامه با صراحت عجيبي مي نويسد:

در حساب حضرتش نبود كه بعضي از كوفيان برخي ديگر را فريب دهند و اهل حق را از ياري او ناتوان سازند و در نتيجه اتفاق بيفتد از كارهاي غريبي كه اتفاق افتاد. چرا كه مسلم بن عقيل، رحمة الله عليه، آنگاه كه وارد كوفه شد از بيشتر اهالي كوفه بيعت گرفت ولي وقتي عبيدالله بن زياد، لعنة الله عليه، وارد شهر شد و فهميد كه مسلم در خانه ي هاني بن عروه ي مرادي، رحمة الله عليه، ساكن است - بنا به آنچه در كتابهاي سيره و تاريخ شرح داده شده - و نيز فهميد كه شريك بن اعور هم در خانه ي هاني است، براي عيادت شريك به آنجا آمد. پيشتر شريك با مسلم بن عقيل توافق كرده بودند كه ابن زياد لعين را هنگام حضور در بالين شريك بكشند و مقدمات كار را فراهم ساخته بود. اما مسلم در حالي كه برايش آسان بود، اين كار را نكرد و پس از فوت فرصت، به شريك عذر آورد كه اين كار قتل ناجوانمردانه بود؛ چون پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: ايمان، مانع از قتل بي دفاع است، وي نمي توانست اين كار را بكند. [5]

از اين عبارتها فهميده مي شود كه نويسنده مي خواهد همه ي تقصيرها را بر گردن پيشتاز شهيدان عاشورا، حضرت مسلم بن عقيل عليه السلام، بيندازد و ايشان را علت اصلي شكست ظاهري قيام حسيني قلمداد كند و درست با همين ذهنيت است كه در ادامه بلافاصله مي نويسد:

و اگر مسلم بن عقيل در آن فرصت كه قدرتش را داشت و شريك هم با وي توافق كرده بود ابن زياد را مي كشت، كار يكسره مي شد و حسين عليه السلام بدون اينكه شهر از طرف حكومت مدافعي داشته باشد، به راحتي وارد كوفه مي شد و يك يك مردم براي ياري حضرتش نقاب از رخ برمي كشيدند و آشكارا به نصرت او مي شتافتند و همه ي آنان كه ظاهرشان با دشمنان مي نمود و در دل ياري حضرتش را مي خواستند، به گرد حضرت جمع مي شدند. مسلم بن عقيل باز هم فرصتي ديگر يافته بود و آنگاه كه ابن زياد،هاني را زنداني كرده بود، مسلم با جماعتي از اهل كوفه به سوي او تاخت و حتي او را در قصر خودش محاصره كرد و نزديك بود كه گرفتارش سازد كه ابن زياد از روي خوف و ترس، درهاي قصر را به روي او بست؛ تا اينكه كم كم تبليغاتچي هاي خود را ميان مردم پراكند تا آنان را با تهديد و تطميع از گرد فرزند عقيل كنار كشند و آن روز چنان شد كه بيشتر مردم


متفرق شدند. مسلم عصر هنگام با گروه اندكي تنها ماند و از محاصره ي قصر منصرف شد و بالاخره كار به جايي رسيد كه رسيد. مراد ما از يادآوري اين صحنه هاي تاريخي اين است كه بگوييم اسباب ظفر و پيروزي بر دشمنان فراهم و متوجه مسلم بن عقيل بود و اما اتفاقات كار را عكس آنچه بود كرد و تا آنجا كار وارونه شد كه به سر آمد آنچه به سر آمد.

سرور ما اباعبدالله عليه السلام وقتي كه از قتل مسلم بن عقيل آگاه شد، خواست كه از ميان راه برگردد؛ اما فرزندان عقيل بر حضرتش شوريدند و گفتند: به خدا برنمي گرديم تا انتقام خون خود را بگيريم و يا طعم مرگ را همان طور كه برادرمان [6] چشيده ما نيز بچشيم. پس [امام] عليه السلام فرمود: پس از ايشان، زندگي سودي ندارد. پس از آن حر بن يزيد همراه با مرداني كه از سوي ابن زياد گسيل شده بودند، به حضرتش رسيدند و حر مانع از انصراف شد و خواست كه حضرت را پيش ابن زياد لعين ببرد تا به زير فرمانش درآيد. پس امتناع كرد و آنگاه كه ديد نه مي تواند برگردد و نه مي تواند وارد كوفه شود، راه شام را در پيش گرفت تا به سوي يزيد بن معاويه ي لعين راه سپارد؛ زيرا حضرت عليه السلام مي دانست كه وي از ابن زياد، لعنة الله عليه، و يارانش، رئوفتر است. [!] حضرت عليه السلام مي رفت تا بالاخره عمر بن سعد، لعنة الله عليه، در ميان سپاهي بزرگ، از پيش رسيد و خلاصه، شد آنچه گفته و نوشته شده است. با اين حال چگونه گفته مي شود كه آن حضرت خودش را با دست خودش به هلاكت انداخت [7] و به تحقيق، روايت شده كه او، صلوات الله و سلامه عليه، به عمر بن سعد لعين گفت: يكي از سه كار را از من بپذيريد و اختيار كنيد: يا برگردم به همان جايي كه از آنجا آمده ام، يا بروم دستم را در دست يزيد بگذارم تا رأي وي را درباره ي خود ببينم، بالاخره هر كه باشد او پسر عموي من است، و يا بگذاريد بروم در مرزي از سر حدات مسلمانان، مثل مردي از آنان با اهل و عيالم، و مال و منالم زندگي كنم [!] و عمر بن سعد آنچه را كه [امام] خواسته بود به ابن زياد لعين نوشت؛ اما ابن زياد قبول نكرد و دستور جنگ داد و به شعري كه مي گويد «اينك كه در چنگال ما گرفتار شده است آرزوي


رهايي دارد، هيهات كه چنين باشد.» تمسك جست.

و هنگامي كه حضرت عليه السلام اقدام قوم را بر ضد خود ديد و فهميد كه كوفيان دين و عهد خود را شكسته و پشت سرشان انداخته اند و دانست كه اگر به زير فرمان ابن زياد لعين درآيد و به حكم آن لعين تن در دهد، بسرعت در ذلت و ننگ گرفتار، و پس از آن نيز به دست ابن زياد كشته خواهد شد، به جنگ روي آورد تا از جان خود و خاندانش و از جان آنان كه از شيعيانش پايدار مانده و خون خود را به او بخشيده بودند، دفاع كند و جانش را سپر بلا سازد. ميان «احدي الحسنيين» (يكي از دو نتيجه ي نيك) مانده بود. يا پيروز مي شد، چنان كه بارها افراد اندك و ناتوان هم شده اند و يا با شهادت و مرگ كريمانه مي مرد.

اما چرا رأي آن حضرت عليه السلام با رأي همه ي خير خواهاني كه رأي خود را به حضرتش مي گفتند مانند ابن عباس و... مخالف بود؟ [بايد گفت] كه رأيها اغلب با علايم و قراين محاسبه مي شود و بسا باشد كه رأي واحدي پيش يكي تقويت و پيش شخص ديگري تضعيف مي شود و شايد ابن عباس به نامه هايي كه از كوفه نوشته شده بود و به مكاتبات و مراسلات و عهدنامه ها و مواثيق كه همچنان در ميان بود و ادامه داشت، واقف نبود؛ در همچو كارهايي هميشه احوال مردمان مختلف است و در اينجا نمي شود به همه ي آنها بدون تفصيل، اشاره كرد.

اما علت اين را كه آن حضرت پس از قتل مسلم بن عقيل برنگشت، توضيح داديم و گفتيم كه روايتي وارد شده است كه حضرتش عليه السلام اراده كرد برگردد، اما از اين كار بازداشته شد.

اما چگونه با افراد اندكش به جنگ آن سپاه بسيار روي آورد، پيشتر توضيح داديم كه ضرورت او را به اين كار واداشت؛ چرا كه دين و احتياط و حزم آنچه را كه در چنين مواقعي اقتضا مي كند، جز آنچه را كه حضرتش كرد مقتضي نبود و ابن زياد لعين در امان خودش، چيزي را به كار نبرده بود كه بتوان به مانند آن اطمينان كرد. جز اين نبود كه مي خواست حضرتش را ذليل سازد و با سر سپردن به فرمانش از قدر و منزلت او بكاهد. علاوه بر اين پس از ذلت هم، كار به اتلاف نفس مي كشيد و گرنه اگر مي توانست خيرخواه حضرتش باشد، به نوعي كه طغيان و مؤاخذه اي را از جانب يزيد لعين در پي نداشته باشد، هر آينه راهش مي داد تا به سوي يزيد متوجه شود و كساني را بر اين كار مي گماشت تا با او به جانب يزيد روند. اما آنچه در اين احوال به ظهور پيوست، همانا عقده هاي جنگ بدر و كينه هايي بود كه از زمان بت پرستي در دل داشتند. ممتنع هم نيست كه آن حضرت در همين احوال، باز اميد به اين داشته باشد كه گروهي از آنان كه با وي بيعت كرده و عهد بسته و سپس از پاي نشسته بودند، به سوي او برگردند و اي بسا صبر و


خويشتن داري و اندك بودن يارانش، آنان را به رجوع به حق از سر دينداري يا حميت و غيرت وامي داشت؛ همچنان كه همين كار را بعضي از آنها كردند؛ به سوي حق برگشتند و حتي پيش آن حضرت جنگيدند و شهيد شدند و در چنان شرايطي تكرار چنين اقداماتي انتظار مي رود و در شدت احوال جاي توقع بيشتر مي شود.

اما جمع ميان اقدام حضرتش و اقدام برادرش حسن عليه السلام واضح و صحيح است؛ زيرا برادرش عليه السلام براي پيش گيري از فتنه و آشوب، آنگاه تسليم شد كه بر جان خود و خاندان و شيعيانش ترسيد و مكر و حيله ي يارانش را احساس كرد، اما در اينجا رأي آن حضرت كه اطمينان به پيروزي بود با نامه هاي كساني كه مورد وثوق بودند؛ قوت يافت و اسباب نيرومندي كه دلالت بر پيروزي حق، و شكست و ضعف باطل داشت در رأي حضرتش چنان بود كه حق خواهي و خروج بر ستم را واجب مي ساخت و آنگاه كه نشانه هاي فريب در كار آشكار شد و سوء اتفاق رخ داد، تصميم بر رجوع و دست نگه داشتن و تسليم گرفت، همان طور كه برادرش تسليم شده بود. شرايط در هر دو مورد يكي بود مگر اينكه تسليم و كناره گيري هنگام ظهور اسباب خوف از او پذيرفته نشد؛ او نيز تن به ذلت نداد تا جان به در برد. پس در حفظ آبرو و جان خود كوشيد تا شهيد شد و كريمانه به سوي جنت و رضوان الهي رهسپار گشت و اين براي هر كس كه در آن انديشه كرده باشد، واضح و آشكار است. ما پيش از اين، كه از عذر اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ نكردن با غاصبان حقش سخن گفتيم، بيان كرديم كه احتياط و صواب در آن بود كه حضرت كرد؛ عين همان عذر نسبت به هر امام از فرزندان آن حضرت نيز در خودداري از طلب حقوقشان كه امامت باشد جاري و ساري است. ديگر وجهي ندارد تا همان را براي هر امام از ائمه عليهم السلام تكرار كنيم. [8] .

تمام سخن شريف مرتضي همين بود كه بدون حذف حتي كلمه اي بدقت ترجمه شد. [9] در اينجا پيش از آنكه وارد بحث و بررسي اين نوشتار به ظاهر شيعي و در حقيقت مطابق مشرب اهل تسنن شويم، يادآوري نكته اي را ضروري مي دانيم و آن اينكه ما براي توجيه و تفسير اين تحليل بسيار سطحي آن هم از دانشمند بزرگ و بزرگواري چون شريف مرتضي (ره) لازم ديديم كه مروري در مجموعه آثار مرحوم سيد مرتضي داشته باشيم و از آنجا كه باور نداشتيم اين تحليل، از


شريف مرتضي باشد، چندين چاپ از كتاب تنزيه الانبياء را كه اين سخن بيشتر از آن نقل مي شود، ملاحظه كرديم و با شگفتي ديديم كه هيچ يك از چاپها توسط محقق يا محققاني تصحيح نشده است و بدون تصحيح وارد بازار كتاب شده است. و در ضمن به نكات چندي در آثار ايشان برخورديم كه مي تواند براي درك درست اين تحليل تحريف آميز كمك كند؛ به اين ترتيب كه:

1- عين همين عبارتها كه از تنزيه الانبياء نقل شد در خلاصه ي كتاب الشافي في الامام از ايشان نيز كه توسط شيخ طوسي (ره) برگزيده شده است، آمده است [10] و انسان به ترديد مي افتد كه چگونه سه، چهار صفحه مطلب مثل هم از دو نفرنويسنده مي تواند باشد. مگر اينكه بگوييم: تلخيص الشافي هم مثل متن شافي و تنزيه الانبياء از خود شريف مرتضي است، نه به قلم شيخ طوسي، و يا اينكه بگوييم ناشران يا نسخه پردازان براي تكميل يكي، از ديگري وام گرفته اند، حال از كدام و براي كدام، خدا مي داند!

2- در تلخيص الشافي، پس از متن مورد بحث، بخش بسيار كوتاهي هم در رابطه با «علم امام» آمده است كه در تنزيه الانبياء ديده نمي شود.

3- شيخ طوسي كه بحق «شيخ الطائفه» ناميده شده است پس از نقل تحليل مورد بحث از شريف مرتضي درباره ي عاشورا و علم امام در نهايت مي نويسد:

و هذا المذهب هو الذي اختاره المرتضي رحمة الله عليه في هذه المسألة و لي في هذه المسألة نظر. [11] .

و اين مذهبي است كه مرتضي، رحمة الله عليه، در اين مسئله (علم امام و تحليل عاشورا) آن را برگزيده است و براي ما در اين مسئله، نظري است.

اما از آنجا كه شيخ طوسي در آنجا بنا بر تلخيص شافي داشته است، اشكال مورد نظرش را بيان نمي كند و همين قدر مي نويسد كه اين مذهب مرتضي (ره) مورد قبول ما نيست.

4- شريف مرتضي در آثار ديگر خود نيز به اختصار از حكمت قيام عاشورا سخن گفته است كه تلخيص شده ي آن عبارت است از:

ان الحسين عليه السلام اظهر الخلاف لما وجد بعض الاعوان عليه، و طمع في معاونة من خذله و قعد عنه، ثم ان حاله آلت، مع اجتهاده عليه السلام و اجتهاد من اجتهد معه في نصرته، الي ما آلت اليه. [12] .


5- شريف مرتضي چنان كه از متن مورد بحث پيداست، هيچ گونه جايگاهي براي علم امام عليه السلام در تحليل حماسه ي عاشورا قايل نمي شود و امام حسين عليه السلام را در رديف عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر، بلكه پايين تر از آنها مي نشاند! اما با اين همه در جاي ديگري به مناسبتي مي نويسد:

قد روي ان اميرالمؤمنين عليه السلام في اخبار كثيرة كان يعلم انه مقتول، و ان ابي ملجم (لعنه الله) قاتله. [13] .

در اخبار بسياري روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانست كه كشته خواهد شد و ابن ملجم، لعنة الله عليه، قاتلش خواهد شد.

6- حماسه ي عاشورا با آن بزرگي و گستردگي، اصولا در ميان آثار شريف مرتضي، جايگاه اندكي را داراست. مرحوم شريف مرتضي در امالي چهار جزوه اي خود كه در آن از هر دري سخن رانده است، حتي اشاره ي كوتاهي هم به تاريخ، فرهنگ و ادبيات عاشورا نكرده است و در همه ي امالي تنها سه بار از امام حسين عليه السلام نام برده است كه هر كدام، جدا از عاشورا و بي ارتباط با قيام امام حسين عليه السلام مطرح شده است. همين مطلب درباره ي رسايل شريف مرتضي هم كه در چهار جلد گرد آوري شده است، صدق مي كند.

7- شريف مرتضي، برخلاف آثار ديگرش، در ديوان اشعارش كه در چندين مجلد چاپ شده است، اشعار و قصايد بسياري درباره ي شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش سروده است. در ضمن يكي از قصيده هايش مي گويد:



نصرتكم قولا علي انني

لآمل بالسيف ان انصرا



و بين اضلاعي سر لكم

حوشي أن يبدوا و أن يظهرا



انظر وقتا قيل لي: بح به

و حق للموعود ان ينظرا



و قد تصبرت ولكنني

قد ضقت ان اكظم او اصبرا



- با زبان به ياري شما برخاستم، آرزومندم كه روزي با شمشير در ركابتان بتازم.

- سري در سويداي دل نهان ساخته ام كه از فاش كردن آن هراس و وحشت دارم.

- در انتظار روزي هستم كه به من گفته شود: پرده از آن راز نهان بردار، و حق هم همين است كه بايد در انتظار روز موعود بود.

- راستي كه بسيار صبر و تحمل كردم و خون دل خوردم اما ديگر آرام و توانم نمانده است.



پاورقي

[1] تنزيه الانبياء، شريف مرتضي، ص 175.

[2] در اين مورد مراجعه شود به سيد مرتضي، پرچمدار علم و سياست، بويژه فصلي که با عنوان «سازش يا اداي تکليف» آورده شده است، ص 38، چاپ اول.

[3] تنزيه الانبياء، ص 2.

[4] تنزيه الانبياء، صص 176 - 175.

[5] همان، ص 176.

[6] در متن به جاي «اخونا» «ابونا» بود که تصحيح شد. گرچه متن هم قابل توجيه است و در تلخيص الشافي هم «اخونا» آمده است.

[7] اين تحريف در تفسير عاشورا با تمسک به آيه‏ي شريفه که مي‏فرمايد: «و لا تلقوا بأيديکم الي التهلکه» هميشه در تحليل‏هاي علماي عامه بوده است و سيد مرتضي (ره) با چنين اشخاصي که شهادت سيدالشهدا عليه‏السلام را هلاکت مي‏انگاشتند طرف بود و صد البته اين تحليل شتاب زده براي اقناع و اسکات آن چنان اشخاصي نوشته است زيرا بهتر از آن است که گفته شود حسين برخلاف آيه شريفه که نهي از تهلکه مي‏کند خود را به دست خود به هلاکت انداخت. به عبارت ديگري بايد گفت: سيد مرتضي در اينجا «دفع افسد به فاسد» کرده است.

[8] تنزيه الانبياء، صص 179 - 176.

[9] گفتني است که علامه مجلسي پس از آنکه سخنان سيد مرتضي را از اول تا آخر نقل مي‏کند آن را رد مي‏کند. ر ک، به: بحارالانوار، ج 45، صص 100 - 98.

[10] تلخيص الشافي، شيخ طوسي، ج 4، صص 190 - 182.

[11] همان، ج 4، ص 190.

[12] همان، ج 3، ص 86.

[13] رسائل الشريف المرتضي، المجموعة الثالثه، ص 131.