بازگشت

ريشه ي اختلاف از كجاست


استاد دكتر سيد جعفر شهيدي در اثر پر بار خود كه نخست با نام پس از پنجاه سال و سپس بارها با نام قيام حسين انتشار يافت، در اين مورد حكايتي نقل مي كند كه مي تواند مفيد باشد:

نقطه ي اختلاف ما با بعضي از مورخان و جامعه شناسان قديم و امروز مسلمان و غير مسلمان در اينجاست كه آنها به قيام حسين از ديده ي سياست مي نگرند؛ در حالي كه او از اين قيام، دين را مي خواست. فراموش نمي كنم شبي را كه با استاد سالخورده ي مصري دكتر عبدالله عنان، استاد تاريخ، بر بالكن مهمانخانه ي شهر تلمسان در الجزاير نشسته بوديم، سخن از كربلا و نهضت حسين به ميان آمد. اين پيرمرد مسلمان سالخورده كه عمر خود را در تاريخ اسلام سپري كرده است، چه ناسنجيده سخني گفت: «چرا به حسين لقب ابوالشهدا داده اند؟ او شهيد نيست تا چه رسد كه سالار شهيدان باشد. او مردي بلند پرواز بود كه خود را به كشتن داد!» همين كه نام «ابوالشهدا» را بر زبان آورد، دانستم متأسفانه سينه ي اين


استاد، كه آفتاب عمرش بر لب بام رسيده، از حسد هميشه ي خود خالي نيست. و بيش از ابوالشهدا از مؤلف ابوالشهدا دلي پر دارد! ابوالشهدا را نويسنده ي مشهور و مصري، عباس عقاد، نوشت. اين كتاب در سراسر قلمرو اسلامي عربي و بخصوص كشورها و منطقه هاي شيعه نشين جايي بازكرد. به فارسي هم ترجمه شد و عقاد شهرتي بيش از آنچه داشت يافت. معلوم شد گله ي استاد عنان بيشتر به خاطر عقاد است تا از كسي كه كتاب به نام او نوشته شده. دنباله ي سخن به خليفه ها و حكومتهاي اموي چون معاويه و عمرو عاص كشيده شد. در پايان ديدم استاد عنان و همفكران او به جنگهاي جمل، صفين و نهروان و كربلا از ديده ي كشورگشايي مي نگرند نه دين خواهي. به اين جنگها خرده مي گيرند، چون تنها به يك روي كار چشم دوخته اند؛ حكومت، آن هم به هر صورت كه باشد. و آنچه بدان نمي نگرند دين است. يا به عبارت ديگر مي گويند، قدرت طبقه ي فرمانفرما به هر صورت كه ممكن است بايد حفظ شود؛ بر سر اكثريت محروم چه پيش آيد ابدا مورد اعتناي ايشان نيست. [1] .

استاد شهيدي در ادامه مي افزايد:

اما علي و فرزندش، حسين، به فكر حكومت نبودند... شكايت حسين از دوره ي حكومت معاويه اين بود كه بدعت زنده شد و سنت مرد. اگر ياور پيدا شد بايد سنت را زنده و بدعت را نابود كرد. پايان چه باشد با خداست. اگر حساب پايان نگري سياسي در پيش بود، محمد صلي الله عليه و آله نيز نبايد به تنهايي برابر بزرگان حجاز برخيزد و آنان را از بت پرستي باز دارد؛ علي نبايد طلحه و زبير را از خود برنجاند تا از او جدا شوند و به روي او برخيزند. حساب تقوا و دين چيزي است و حساب حكومت و رياست چيزي ديگر... همچنين نهايت كوتاه فكري و يا بدبيني در تحليل حوادث تاريخي است كه بگوييم حسين چنان به پيروزي خود در عراق اطمينان داشت كه زن و فرزند خويش را همراه خود حركت داد. ابدا چنين نيست. [2] .


پاورقي

[1] پس از پنجاه سال، سيد جعفر شهيدي، صص 124 - 123، انتشارات امير کبير، چاپ اول، 1358 ش.

[2] همان، صص 125 - 124؛ قيام حسين، چاپ يازدهم، صص 121 - 119.