بازگشت

خيانت ابن خلدون


پيش از اين اشاره ي كوتاهي به ديدگاه ابن خلدون داشته ايم ولي از آنجا كه مقدمه و تاريخ ابن خلدون به فارسي ترجمه و بارها منتشر شده است و خاص و عام نسبت به مطالعه ي آن از خود رغبت نشان مي دهند، بررسي تحليل وي درباره ي عاشورا ضروري مي نمايد؛ وي مي نويسد:

وقتي كه فسق و فجور يزيد براي همه ي مردم روزگارش آشكار شد، شيعيان اهل بيت: در كوفه، گروهي را پيش حسين عليه السلام فرستادند و او را به سوي خود خواندند تا به رهبري او قيام كنند. رأي حسين چنين قرار گرفت كه بر يزيد خروج كند؛ چون فسق يزيد را آشكار و خود را با پشتيباني كوفيان بر اين كار توانا مي ديد و گمان مي برد كه اهليت و شوكت اين كار را دارد. اهليت را چنان كه خود نيز تصور مي كرد، داشت. اما درباره ي شوكت اشتباه مي كرد. خدا او را بيامرزد [!]... پس اشتباه حسين آشكار شد؛ ولي اين اشتباه در امور دنيوي بود و اشتباه در امور دنيوي به او ضرر نمي رساند. اما در حكم شرعي اشتباه نكرد؛ چرا كه حكم شرعي منوط به ظن و رأي خودش بود و رأي او چنين بود كه خيال مي كرد بر اين كار


قدرت دارد. ابن عباس و ابن زبير و ابن عمر و برادرش محمد حنفيه و ديگران، وي را از رفتن به كوفه برحذر مي داشتند؛ چون اشتباه وي را در اين باره مي دانستند. با اين حال چون خواست خدا چنين بود او از راه خودش برنگشت. اما جز حسين، از صحابه هم آنان كه در حجاز و شام و عراق با يزيد بودند و هم پيروان آنان، رأي همگي اين بود كه خروج بر يزيد، فاسق هم كه باشد، جايز نيست؛ زيرا كه هرج و مرج و خون ريزي را در پي خواهد داشت و به همين جهت در اين باره اقدامي نكرده، از رأي حسين پيروي نكردند و با اين حال وي را نيز انكار نكردند او را گناهكار نشمردند؛ چرا كه او خود مجتهد و اسوه ي مجتهدان بود و تو را اين اشتباه نمي رسد كه بگويي آنان كه با حسين مخالفت كردند، نشستند و او را ياري نكردند، گناه كردند؛ زيرا آنان كه با يزيد بودند اكثريت اصحاب را تشكيل مي دادند و به خروج بر يزيد رأي نمي دادند. با اين حال حسين نيز با رأي و حق خودش در كربلا بود و به صحابه استشهاد مي كرد و مي گفت: برويد از جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدري و انس بن مالك و سهل بن سعيد و زيد بن ارقم و مانند آنان، بپرسيد. و از اينكه از ياري او بازنشسته بودند، منكر و متعرض آنان نمي شد؛ زيرا مي دانست كه ياري نكردن آنان نيز از سر اجتهادشان است، همان طور كه اقدام او نيز از سر اجتهاد بود...

جنگ با سركشان و گردنكشان، يك شرطش هم از ديدگاه صحابه «به رهبري امام عادل بودن» است كه در مسئله ي مورد بحث ما آن شرط مفقود است. پس نه جنگ حسين با يزيد جايز بود و نه درگيري يزيد با حسين روا بود. [1] . [!]

چنان كه پيداست «صحابه پرستي»، شالوده ي اين عبارتهاي عجيب است. وي عفت قلم را نيز رعايت نكرده و در اين عبارتهاي كوتاه نزديك به ده بار عبارت «غلط» را در حق سيدالشهداء و سيد جوانان بهشت عليه السلام به كار برده و «غلط الحسين» نوشته است. و با بي انصافي تمام از قيام امام حسين عليه السلام با عنوان و عبارت «خروج» و «خارجي» ياد كرده است. [2] .

او حتي در تاريخ مفصلي كه پرداخته است، آنگاه كه به دوران يزيد و قيام امام حسين عليه السلام رسيده، از گزارش حماسه ي حسيني و فاجعه ي كربلا سر باز زده است و فقط تا اعزام مسلم بن عقيل به كوفه پيش رفته و با خالي گذاشتن چند صفحه، تاريخ خويش را پي گرفته است؛ تا آنجا كه ناشران تاريخش مجبور شده اند، اين خلأ و برش تاريخي را از تواريخ ديگر وام گيرند و اين نقص را به نوعي


جبران كنند. [3] .

چرا گزارش فاجعه ي كربلا در تاريخ ابن خلدون نيامده است؟ در اينجا چند احتمال به نظر مي رسد: احتمال اول اين است كه خود ابن خلدون اين كار را نكرده است، به اين معنا كه چندين صفحه خالي و سفيد براي اين كار گذاشته بود كه برگردد و در فرصت مناسب تكميل كند و بنويسد اما ميان دو بن بست افتاده بود كه نمي توانست راه به جايي ببرد؛ اگر به صورت صحيح مي نوشت، دنيايش در خطر بود و ترس از مقام و مريدان مانع از اين كار بود و اگر به صورت غلط و نادرست مي نوشت همچنان كه در مقدمه اش نوشته است، دين و آخرتش در خطر بود و عقل و وجدانش اجازه ي اين كار را نمي داد.

احتمال دوم اين است كه تحريف حادثه ي كربلا با آن بزرگي كه به قول خود ابن خلدون «از شنيع ترين واقعه ها در اسلام است كه باعث كينه و عداوت بزرگي شد.» [4] تناقض نويسي هاي بسيار لازم داشت كه با توجه به طول و تفصيل فاجعه ي كربلا، فرصت زيادي را مي طلبيد و از طرفي عجله داشت كه تاريخش را به پادشاهي از ملوك بني مرين كه درباره ي وي بدترين چاپلوسي ها و تملق گويي ها را كرده است، هديه كند و اين تحفه را به پادشاهي، كه وي را اميرالمؤمنين خوانده است، پيش كش كند. [5] اما اين فرصت را نيافت و به همان صورت كه چند صفحه را درباره ي حادثه عاشورا خالي گذاشته بود، به پادشاه بخشيد تا به نان و نوايي كه مي خواست، هر چه زودتر برسد.

احتمال سوم اين است كه ابن خلدون اين قسمت را نيز مثل قسمت هاي ديگر تاريخش با همان سبك و سياق و با جانبداري از خلفاي اموي نوشته بود، اما بعدها آنان كه براي استنساخ و نسخه برداري اجير شدند، به بخش گزارشهاي مربوط به عاشورا كه رسيدند از ترس خدا و روز جزا وجدان خود را چنين آرام كردند كه از نسخه برداري و نوشتن اين قسمت سر باز زنند تا بيش از آن شريك جرم ابن خلدون نشده باشند.

احتمال چهارم - اين است كه ابن خلدون خود در اصل نمي خواست حوادث دلخراش و تأثير گذار عاشورا را گزارش كند، چرا كه اين كار، دلها را به نفع اهل بيت عليهم السلام و به ضرر معاويه و يزيد برمي انگيخت و سنگدلي و بي رحمي و ستمگري اتباع خلفاي بني اميه را، كه وي آنان را هم خلفاي راشدين مي نامد، نشان مي داد. و اين همان چيزي است كه ابن خلدون به سختي از آن مي گريزد. پس بهتر آن ديده است كه از اصل قضيه بگذرد و از فاجعه اي به آن بزرگي چشم بپوشد


تابلكه فراموش شود و از خاطرها محو گردد!

نكته اي كه مي تواند احتمال چهارم را تأكيد و تأييد كند، در روش متداول و مرسومي نهفته است كه اتباع «اسلام خلافتي» در پيش گرفته بودند و همچنان به پيش مي رفتند. پيروان اسلام خلافتي براي كوبيدن «اسلام امامتي» هميشه سعي در محو آثار عاشورا داشته اند و تاريخ نويسان درباره ي هر يك به نوعي درباره ي عاشورا كوتاه آمده و حق كشي هاي گوناگوني كرده اند. براي نمونه مي توان به كتاب هشتاد جلدي تاريخ دمشق مراجعه كرد. ابن عساكر دمشقي در اين تاريخ مطول خود، مفصل تر از همه ي همسلكان خود از عاشورا سخن گفته است؛ اما چگونه و چرا؟

حال جا دارد پيش از آنكه به سراغ ابن عساكر و تحريفات وي برويم، ديدگاه چند تن از دانشمندان و پژوهشگران شيعه و سني را درباره ي ابن خلدون نقل كنيم. استاد علامه محمد تقي جعفري مي نويسد:

«منظره ي شگفت انگيز عاشوراي حسين براي ابن خلدون ها كه مي كوشند خدا و خرما را بدون تعديل و تفسير خرما، در دلهاي آدميان جاي بدهند، مخلوطي از اشتباه قابل اغماض، و حق و حقيقت ابدي مي نمايند! [6] . «

نويسنده و روزنامه نگار عرب زباني كه به تازگي از مذهب عامه روي برتافته و به مذهب تشيع گرويده است، درباره ي ابن خلدون مي نويسد:

اگر نبود مگر تنها حوادث كربلا، هر آيينه كافي بود تا حقيقت كفر بني اميه را آشكار سازد و پرده از روي نفاق اموي بردارد. نفاقي كه در نفوس بني اميه رسوخ كرده بود و آنان با همين نفاق هميشه در پي فرصت بودند تا آن را با بي رحمي و خشونت بر ضد آل علي به كار گيرند... و با واقعه ي كربلا اين فرصت بزودي و با سرعت به دست آنان افتاد... خونهايي كه در كربلا ريخته شد كافي بود تا به آنچه از بني اميه توقع بود صورت واقعي بدهد و نفاق اموي را آشكار سازد. پس از عاشورا ديگر در نفاق بني اميه ترديدي نماند مگر پيش كسي كه خدا دلش را مهر زده باشد و وي را دچار ضلالت ناصبي ها و سوداگران خلافت انداخته باشد.

و ابن خلدون از آنهاست كه مي خواهد با جسارت و گستاخي براي ظلم و ستم، تاريخ فريبنده اي تأسيس كند. از همان مقدمه، قواعدي جعل مي كند تا ميراث امويان و عباسيان را حفظ كند و به نام تاريخ به خورد مردم دهد. اگر حادثه ي كربلا چنان سرانجام مي يافت كه پيروزي دنيوي را براي امام حسين عليه السلام در برمي داشت ابن خلدون به هيچ وجه از ستايش آن قيام و همچنين از توبيخ و


تعريض به دشمنان امام حسين عليه السلام تخلف نمي كرد. چرا كه اصل عقلي پيش او «با برنده بودن» و «الصلاة مع من غلب» است. [7] .

همين نويسنده كه خود عمري را با اتباع اسلام خلافتي سپري كرده و حرف آنها را بهتر و زودتر از ديگران مي فهمد و درك مي كند بافته هاي ابن خلدون را درباره ي تبرئه ي يزيد بن معاويه و تخطئه ي حسين بن علي عليه السلام كلمه به كلمه به نقد و بررسي كرده و هر چه ابن خلدون با خيال خود رشته بود پنبه كرده است و در جايي به نقل از پژوهشگري بي طرف و غير مسلمان مي نويسد:

«ابن خلدون داراي شخصيت وقيحي است؛ جز حقوق قدرت حاكم، حق ديگري را به رسميت نمي شناسد؛ تنها به قدرت و جاه مي انديشيد و غير از طغيان، از درك و فهم همه چيز ناتوان است. [8] .

نويسنده ي اثر گرانسنگ الامام الصادق و المذاهب الاربعه كه آن را در رد ياوه سراييهاي ابن خلدون نوشته است، در ضمن شناسايي وي، مي نويسد:

مثل اينكه هاله و هيبت بزرگداشت و تقديرها، كه برخي نويسندگان براي ابن خلدون مي كنند همانان را از شناخت شخصيت اين مرد آنچنان كه بود دور كرده است و آنان را از پي بردن به آن دسته از اشتباهها و خلاف گوييهايي كه مقدمه ي وي متضمن آنها است باز داشته است.

بارها بيشتر پژوهشگران و نويسندگان را ديده ايم كه به صرف تقليد از گذشتگان به تجليل ابن خلدون مي پردازند بدون اينكه با افكار و خرافه گوييهاي وي آشنا باشند.

در واقع ابن خلدون چنان بود كه استاد موسي سلامه توصيف كرده است: اشتباه فاحش ابن خلدون در تحقير، و اندك و ناقص نماياندن تمدن عرب ديده مي شود. وي در اين مورد، به تمام معنا كور است و هيچ روزنه اي از روشنايي در ديدگاه وي ديده نمي شود... و آنچه را در مقدمه ي تاريخش از علوم اجتماعي و عمران و... آورده است از نوشته هاي «اخوان الصفا» دزديده و به نام خود نشر داده است...

بالاترين دليل بر اينكه وي با تجاهل ورزي حقايق را تحريف كرده، موضع خصمانه اي است كه در برابر اهل بيت عليه السلام گرفته است؛ پيداست كه اين ستم ورزي جز انگيزه هاي سلطه طلبي و


قدرت پرستي، دليل ديگري نداشته است. ابن خلدون آن چنان تشنه ي قدرت و جاه بوده است كه از خود بي خود شده، و قلمش را به سود ستم و به ضرر حق و حقيقت جاري ساخته است.

«و اين كار از كسي چون ابن خلدون، كه در زير سايه ي دولت و قدرت دشمنان اهل بيت عليه السلام پا گرفته و نام و نان يافته بود، چندان بعيد نيست؛ زيرا وي بنده ي پادشاه عصرش و اسير شيطان درونش بوده است.» [9] .

از چنين شخصي، جز تحريف عاشورا و تبرئه ي يزيد بن معاويه چه انتظاري مي توان داشت؟ وي با صراحت مي نويسد: فسق يزيد بر همه ي اهل روزگارش آشكار شده بود و در فاسق بودن وي همگان حتي دشمنان امام حسين عليه السلام نيز متفق بودند، باز با اين همه امام حسين عليه السلام را خارجي مي خواند و قيام حضرتش را خطا و غلط مي پندارد. [10] حال بايد ديد همقطاران ابن خلدون، آنان كه جسارت و گستاخي او را در خود نمي ديدند براي تحريف عاشوراي حسيني چه انديشيده اند و دست به چه حيله هايي زده اند؟


پاورقي

[1] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، صص 217 - 216.

[2] الرد علي المتعصب العنيد، ابوالفرج ابن‏جوزي، صص 84 - 83، چاپ دوم، 1403 ق.

[3] تاريخ ابن‏خلدون، ج 3، ص 31 به بعد، بيروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408 ق.

[4] همان، ج 3، ص 216.

[5] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، صص 9 -7.

[6] تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 13، ص 320.

[7] الخلافة المغتصبه، ادريس الحسيني، ص 185.

[8] همان، ص 120: به نقل از کتابي با عنوان «ابن‏خلدون» اثر «مدايف لاکوست» و ترجمه به عربي از ميشال سليمان. گفتني است نخستين اثري که ادريس الحسيني نويسنده‏ي الخلافة المغتصبه، پس از گرايش به تشيع نوشت و منتشر ساخت. کتابي بود به نام «لقد شيعني الحسين عليه‏السلام» که در ايران هم، متن و ترجمه‏ي فارسي آن منتشر شده است.

[9] الامام الصادق و المذاهب الاربعة: اسد حيدر، ج 1، ص 221.

[10] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 216، براي آشنايي بيشتر با ابن‏خلدون به ضمايم کتاب (ضميمه‏ي اول) مراجعه شود.