بازگشت

تحريف براي تبرئه ي خليفه


روايتي كه ابن خلدون در تاريخش از حماسه ي عاشورا به دست مي دهد، سراسر تحريف است. وي حتي معاويه را هم از زمره ي خلفاي راشدين مي شمارد و در دفاع از پسر هند جگر خوار و فرزندش يزيد، قلم فرسايي مي كند، [1] كساني را كه معاويه را كسراي عرب خوانده و او را پادشاه ناميده اند «اهل الاهواء» مي داند و براي دفع آن، حاضر است حتي معاويه را به سليمان بن داوود تشبيه كند! [2] .

ابن خلدون هر گاه كه از بني اميه بويژه از معاويه سخن مي گويد، او را از هر خطا و جنايتي تبرئه مي كند و از ستايش بني اميه هيچ دريغ نمي ورزد و سخنش را درباره ي آنها با اين دعا كه: «و الله يحشرنا في زمرتهم و يرحمنا بالاقتداء بهم» ختم مي كند. [3] با اين حال از عاشورا كشي ابن خلدون چندان هم نبايد شگفت زده شد؛ زيرا روح حاكم در تاريخ ابن خلدون همان روح اموي و شيعه ستيزي است كه در هر سطرش جريان دارد.

بيعتي كه معاويه براي پسرش يزيد گرفت، به اتفاق همه ي تاريخ نويسان اسلامي با تهديد و تطميع بسياري همراه بود كه معاويه با بيست سال اعمال زر و زور و تزوير ترتيب داد و اين كار، نه تنها با اسلام و سيره ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مخالفتي آشكار داشت كه با روش به اصطلاح خلفاي راشدين هم در تعارض و تضاد بود و بدعت بزرگي شمرده مي شد كه براي اولين بار در تاريخ خلافت پي ريزي مي شد.

با اين همه، ابن خلدون كه اصل را در تاريخش بر تنزيه معاويه قرار داده است، مي خواهد براي اين جنايت بزرگ معاويه كه بي گمان جنايتهاي بزرگتري همچون فاجعه ي عاشورا را در پي داشت، مصلحت اجتماعي و مردمي دست و پا كند و با همين پيش داوري مي نويسد:

تنها چيزي كه معاويه را واداشت تا از ميان همه، پسرش يزيد را براي ولايت عهدي برگزيند، همانا مراعات مصلحت بود كه اجتماع مردم و اتفاق آرا اقتضا مي كرد! [4] .

اما براي اينكه با تحريفات تكان دهنده اي كه دشمنان درباره ي عاشورا ساخته اند، بيشتر آشنا شده باشيم، به چند مثال ديگر از تاريخ ابن خلدون اشاره مي شود. وي پس از آن كه چندين


صفحه در ستايش و ايمان و عدالت خلفاي بني اميه و... قلم فرسايي مي كند و معاويه را در خاتم بخشي به يزيد محق و مصاب مي نماياند درباره ي فسق و فجور علني يزيد كه قابل انكار نيست، براي اينكه خود را از اين محذور رها كند، مي نويسد:

اما از فسق و فجور يزيد آنچنان كه پس از خلافتش پديد شد، بايد بگويم مبادا خيال كني كه معاويه رضي الله عنه [!] مي دانست و با علم به اين، او را خليفه كرد؛ حاشا كه چنين باشد، زيرا معاويه عادلتر و برتر از اين گمان است.

او پسرش را هنگام حياتش از سماع موسيقي برحذر مي داشت. در حالي كه موسيقي كوچكتر از آن فسق و فجورهايي است كه يزيد پس از به قدرت رسيدن بروز داد... صحابه هم كه درباره ي يزيد و در شأن وي اختلاف پيدا كردند، پس از آن بود كه در يزيد، فسق و فساد حادث شد. آن وقت بود كه بعضي از آنها بر يزيد خروج كرد و به سبب همين فسق، بيعت يزيد را شكستند همچنان كه حسين [عليه السلام] شكست! [5] .

ابن خلدون در دفاع از خلفا بويژه معاويه و يزيد به هر دري مي زند، تا آنجا كه خود را گرفتار تناقض گوييهاي عجيبي مي كند. خودش يزيد و ياران را مجتهد در دين و اقداماتشان را در كشتن امام حسين عليه السلام اهتمام در امور ديني مي خواند و با جسارت و صراحت، بسيار هم بر سخنش تأكيد مي ورزد. آنگاه سخن ابوبكر ابن عربي را كه گفته است: «حسين به شرع جدش كشته شد» [6] ، درست نمي داند. ابن خلدون مي نويسد:

براي حسين جايز نبود با يزيد جنگ كند و بر يزيد هم روا نبود كه حسين را بكشد؛ بلكه اين كار يزيد از آن اقدامات يزيد بود كه بر فسقش تأكيد مي كند. [7] .

و در ادامه ي همين جمله بالا بدون فاصله مي نويسد:

در اينجا، هم حسين شهيد شد و مأجور است، چرا كه بر حق بود و با اجتهاد عمل كرد و هم صحابه اي كه با يزيد بودند، بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل كردند و قاضي ابوبكر بن عربي مالكي در اين مورد اشتباه كرده و در كتابي كه العواصم و القواصم [8] ناميده گفته است: حسين به شرع جدش كشته شد. [9] .

ابن خلدون در اينجا مرتكب چند تحريف و اشتباه شده است؛ نخست اينكه سخن با تناقض


آشكار رانده، در سطر اول گفته كه كار هيچ يك (جهاد امام حسين عليه السلام و جنايت يزيد)، جايز و روا نبود و بلافاصله در سطر دوم هر دو را با اجتهاد و بحق دانسته است! و تناقض ديگر اينكه هم امام حسين عليه السلام و هم يزيد را بر حق خوانده است. چگونه مي شود كه هم مقتول كه به قول خودش شهيد بود، حق باشد و هم قاتل شهيد كه او را كشته است، حق باشد؟!

و تحريف ديگري كه باز ابن خلدون در همين دو سطر مرتكب شده است. اين است كه مي گويد:

«يزيد و صحابه اي كه با وي بودند نيز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل كردند.»

كدام صحابه؟ مگر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله با يزيد بودند و يا اقدام يزيد را در كشتن امام حسين عليه السلام تأييد مي كردند؟!

براستي چرا ابن خلدون حقيقت را وراونه كرده است. چرا اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه در ميان ياران حسين عليه السلام بودند و تا پاي جان همراه حضرت پايدار ماندند و شهيد شدند ناديده مي گيرد. [10] و به اين نيز بسنده نكرده به دروغ مي خواهد صحابه را همراه و موافق يزيد نشان دهد؟! جز اين است كه او تاريخ و مقدمه ي تاريخش را با آن طول و تفصيل، از همان نخست به اين هدف پرداخته است كه به هر نحو ممكن خلفا بويژه خلفاي بني اميه را تطهير كند؟ [11] .

گفتني است كه اين حق كشي هاي تاريخي در نوشته هاي ابن خلدون خلاصه نمي شود و ما به اين جهت ابن خلدون را برگزيديم كه در ميان ما ايرانيان شهرت زياد دارد و با عناويني چون «پدر علم جامعه شناسي» «بنيان گذار جامعه شناسي» از وي ياد مي شود و مقدمه اش با اعجاب نگريسته مي شود؛ غافل از اينكه امروز ديگر جاي ترديد نيست كه نوشته هاي ابن خلدون چيزي جز ترجمه ي آثار ديگران نيست و او حاصل كار انديشمندان را در مقدمه ي خود گنجانده و خود را متفكر نمايانده است. تاريخ نگاران ديگر چون طبري، ابن اثير و ابن كثير نيز كمتر از ابن خلدون در حق عاشورا ستم روا نداشته اند، منتهي آنها ماهرانه تر عمل كرده و مثل ابن خلدون با جسارت و صراحت سخن نگفته اند تا بسياري را فريب داده و مجذوب نوشته هاي خود سازند؛ آنچنان كه امروز ما شاهديم بيشترين عنايت حتي از طرف دانشمندان شيعه كه مي خواهند درباره ي عاشورا بنويسند به تاريخ طبري و كامل ابن اثير مي شود.


و عجيب اينكه علماي ما در باب استنباط احكام عملي و براي شناخت روايتهاي فقهي «خذ ما خالف العامه» را لحاظ مي كنند اما به تاريخ زندگاني امام حسين عليه السلام و حماسه ي عاشورا كه مي رسند آن را فراموش مي كنند؛ تو گويي اهميت امام شناسي و امامت كه از اصول مذهب است كمتر از اهميت احكام فرعي و اعمال فردي است!

بديهي است كه بايد نوشته ي مخالفان را بويژه در موضوع حساسي چون عاشورا پژوهي با ديده ي ترديد ملاحظه كرد و تنها براي تأييد و يا از باب «اقرار العقلاء علي انفسهم جايز» مي توانند مفيد باشند و گرنه به نوشته هاي مورخان شيعه ستيز چگونه مي توان اعتماد كرد؟


پاورقي

[1] تاريخ ابن‏خلدون، ج 2، صص 622 - 621 و مقدمه‏ي ابن‏خلدون، صص 216 - 205.

[2] تاريخ ابن‏خلدون، ج 2، ص 621؛ مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 206.

[3] الخلافة و المغتصبة ازمة تاريخ ام ازمة مورخ، ص 182؛ مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 212.

[4] تاريخ ابن‏خلدون، ج 1، ص 621؛ مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 210.

[5] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 212.

[6] اين سخن را قاضي ابوبکر بن عربي در کتابش العواصم گفته که: «قتل الحسين بشرع جده»!

[7] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 216.

[8] اين کتاب با نام العواصم من القواصم در الجزاير چاپ شده است، اما در مقدمه‏ي ابن‏خلدون همان طور است که آورده شد.

[9] مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 216.

[10] بيش از پنج شهيد از شهداي کربلا از اصحاب رسول خدا (ص) بودند که ما در سيماي کربلا از آنها سخن گفته‏ايم، صص 57 - 65.

[11] پس از اين در فصل چهارم به تفصيل از تحريف ابن‏خلدون سخن خواهيم گفت. براي شناخت ابن‏خلدون به ضميمه‏ي اول از ضمايم کتاب حاضر مراجعه شود.