بازگشت

بني اميه، دشمنان قسم خورده ي اسلام


پس از ارتحال پيامبر صلي الله عليه و آله دشمني با اهل بيت عليه السلام سازمان و صورت رسمي به خود گرفت و اين كار كه با تشكيل سقيفه ي بني ساعده تأسيس شده بود، روز به روز گسترش يافت و با شهادت يا درگذشت نزديكان و ياران صديق پيامبر صلي الله عليه و آله شتاب بيشتري مي گرفت. عداوت با آل علي، چنان با جديت و سرعت پي ريزي و تثبيت شد كه بزودي توانست بني اميه را كه دشمنان اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله بودند، بر تخت قدرت و حكومت بنشاند و گرگهاي زخم خورده به جاي شبانان، آمدند.

بني اميه همزمان با قتل عام آل علي و شيعيان، بلكه پيشتر و بيشتر از آن حقايق و اسناد و احاديث را جعل و تحريف مي كردند تا با وهن شخصيت اصحاب و ياران راستين پيامبر صلي الله عليه و اله راه را براي توهين به اشخاص سرشناس شيعي و اسلامي باز كنند. آنها با تمام توان پرورش كعب الاحبارها، ابوهريره ها و... را دنبال مي كردند و آنها را در كشور كتاب و تفسير، حاكم مطلق و در فرهنگ مسلمانان فرمانرواي تام الاختيار مي ساختند تا بتوانند ابن مسعودها را شكنجه،


ابوذرها را تبعيد، ميثم تمارها را بر سر دار، حجر بن عدي ها و رشيد هجري ها را شهيد سازند. خلاصه ي سخن اينكه آنها تحريف مي كردند تا تبعيد و شهيد كنند و تبعيد و شهيد مي كردند تا تحريف كنند و اين دو جنايت بزرگ هميشه و همزمان ادامه داشت؛ چنانكه پيش از هر قتل يا تبعيدي دست به تحريف حقايق مي زدند تا زمينه را براي جنايت فراهم سازند پس از هر جنايت هم دست به تحريف حقايق ديگري مي زدند تا خود را حق دار جلوه دهند و جلوي هر گونه قيام و اعتراض احتمالي را بگيرند.

به اين ترتيب ديگر جاي شگفتي نيست اگر ببينيم كه بيشترين تحريفات را براي فاجعه ي كربلا ساخته اند. زيرا چنانكه حادثه ي عاشورا بزرگترين و دلخراش ترين حادثه اي است كه در تاريخ اسلام رخ داده است، همچنين بزرگترين جنايتي است كه در دوره ي خلفاي اموي واقع شده است؛ همان خلفايي كه اگر سقيفه ي بني ساعده نبود، هيچ گاه فرصت خلافت نمي يافتند تا در سايه ي قدرت خلافت، جنايتي به آن بزرگي را مرتكب شوند.

بني اميه براي كشتن امام حسين عليه السلام بي گمان به پوشش تبليغي وسيع و دامنه داري نياز داشتند و اين پوشش تبليغي نيز جز با تحريف حقايق و جعل اخبار و احاديث ساختگي ممكن نبود و راويان خود فروخته، همانان كه با جانبداري از اسلام خلافتي توانسته بودند اسلام امامتي و هدايتي را منزوي و خانه نشين سازند، در اينجا نيز از اسلام خلافتي حمايت مي كردند؛ چرا كه بقا و تداوم خلافت را در وجود يزيد بن معاويه مي ديدند. در مذهب محدثان و راوياني كه در مكتب اسلام خلافتي پرورش يافته بودند، حمايت از يزيد وظيفه اي مذهبي بود كه تخلف از آن را به هيچ وجه جايز نمي شمردند و حاضر بودند براي ترويج يزيد و تطهير هر جنايتي كه مرتكب شود، دست به هر كاري بزنند؛ گرچه آن كار وارونه نمودن حقايق و ساختن صدها خبر و حديث كذب باشد. آنها حتي حاضر بودند در كشتن امام حسين عليه السلام مشاركت كنند اما حاضر نبودند لحظه اي در خدمت به خلافت درنگ كنند؛ چرا كه آنان يزيد بن معاويه را اولي الامر و اطاعت از او را از هر واجبي واجب تر مي دانستند و با اين اعتقاد ديگر حرمتي براي امام حسين عليه السلام يا خون مقدس آن حضرت قايل نبودند تا به پاس و حرمت آن حضرت، لااقل از تحريف حقايق عاشورا خودداري كنند.

و اين اعتقاد منحصر به دوران يزيد نبود كه پيش از آن معاويه و پيشينيان معاويه را نيز كه در رأس قدرت و خلافت بودند، شامل مي شد. همچنين پس از يزيد نيز همه ي خلفاي بني اميه و بني عباس و... را در برمي گرفت؛ چرا كه اصل در اسلام خلافتي همانا خلافت بوده و هر امري با


خلافت خليفه سنجيده مي شده است. و براساس همين اعتقاد غلط است كه مي بينيم قرنها تحريف عاشورا تداوم پيدا مي كند و نسل هاي بعدي راويان و حاميان اسلام خلافتي با تمام توان از گذشتگان پشتيباني مي كنند و با وجود اينكه مي دانند حقايق تحريف شده است، باز بر همان تحريفات تأكيد مي ورزند. حال جا دارد به روايتي كه در اين مورد از امام باقر عليه السلام نقل شده است، توجه كنيم. در اين فرمايش كوتاه كه حاكي از دل دردمند حجت حق است، حضرت باقر العلوم عليه السلام مي فرمايد:

ما اهل بيت را پيوسته مي خواستند خوار بشمارند، حقوقمان پايمال مي شد، از اجتماع رانده مي شديم، به ما بي اعتنايي مي شد، از حقوق خود محروم مي مانديم، كشته مي شديم، بيم داشتيم و بر جان خود و جان دوستان خويش امنيتي نداشتيم. [در اين ميان] دروغگويان و منكران، از كذب و انكار خويش دستاويزي يافتند تا بدان وسيله خود را به متوليان امور و به قاضيان بد و كارگزاران ستمگر در هر شهري نزديك سازند و آنان بدين ترتيب براي اين حاكمان و قاضيان احاديث جعلي و دروغين آوردند و چيزهايي از ما روايت كردند كه نه ما آن را گفته ايم و نه آن چنان عمل كرده ايم تا بدين وسيله ما را مبغوض مردم سازند. سخت ترين و بزرگترين اين گرفتاريها در دوران معاويه و پس از وفات [امام] حسن عليه السلام بود كه شيعيان ما در هر شهر و ديار كشته شدند و دستها و پاهايي تنها با اين گمان و اتهام كه صاحبان آنها شيعه هستند، قطع شد و هر كس كه به دوستي و محبت ما متهم شد، به زندان افتاد، مالش به غارت رفت و خانه اش ويران شد. اين بلا همچنان شدت و فزوني مي يافت تا زمان عبيدالله بن زياد كه امام حسين عليه السلام كشته شد. پس از او حجاج آمد و شيعيان را در معرض انواع قتل و شكنجه قرار داد و به اندك گماني ايشان را مؤاخذه كرد و وضع بدان جا رسيد كه مردم دوست داشتند، به آنان كافر و زنديق گفته شود اما به طرفداري از علي عليه السلام متهم نشوند و كار بدان جا رسيد كه مردمي خوشنام كه شايد اهل ورع و راستگويي هم بودند احاديث مبالغه آميز و تعجب برانگيزي آوردند؛ احاديثي در برتري دادن برخي از زمامداران و كارگزاران گذشته [آن هم به فضيلتهايي كه] خداوند تاكنون چنان فضيلتهايي نيافريده و چنين چيزهايي هرگز نبوده است. و اين در حالي بود كه به دليل فراواني راويان اين فضايل، آن هم راوياني كه به دروغ و كمي ورع و تقوا معروف نبودند، مردم گمان مي كردند كه آنچه روايت مي كنند، حق است. [1] .


ابن ابي الحديد معتزلي در شرحي كه بر نهج البلاغه نوشته، دو فصل [2] را ويژه ي اين موضوع ساخته است كه در اين مورد مي تواند راهگشاي پژوهشگران باشد. وي در بخشي از گزارشهاي تلخ تاريخي مي نويسد:

معاويه از نخستين روزهاي سلطنتش به حكام خويش در همه ي كشورهاي اسلامي فرمان داد كه لعن علي عليه السلام و خاندانش را سرلوحه ي تبليغات قرار دهند و اگر كسي از فضيلت علي عليه السلام و خاندانش سخن بگويد، جان و مالش را مباح اعلام كنند. آنها در پي اين فرمان، علي عليه السلام و آل علي را در مجامع اسلامي لعن كردند و هر تهمتي را به آنها روا داشتند. بدتر از همه جا عراق بود كه مركز شيعيان علي عليه السلام محسوب مي شد. معاويه، زياد بن ابيه را، كه او را برادر زنازاده ي خود خوانده بود، بر عراق مسلط كرد و او شيعيان علي عليه السلام را با تمام توان تعقيب كرد و به جرم دوستي با علي عليه السلام سركوب ساخت. او و كارگزارانش به دستور معاويه، طرفداران علي عليه السلام را مي گرفتند، دست و پايشان را مي بريدند، به چشمشان ميل مي كشيدند، تبعيدشان مي كردند، به دارشان مي آويختند، اموالشان را تاراج و خانه هايشان را ويران مي كردند. آنها به اين سركوبهاي وحشتناك و خفقان انگيز تا آن جا ادامه دادند كه حتي عراق از دوستان علي و خاندانش خالي شد و كسي را جرأت طرفداري از آن حضرت و فرزندانش نماند. از سوي ديگر نيز معاويه به همه ي حكام و عمالش دستور داد: به هواخواهان عثمان بپيونديد، آنها را احترام نماييد و هر فضيلتي را كه هر يك از آنها درباره ي عثمان نقل مي كند، براي من بفرستيد و نام او را و نيز نام پدر و قبيله ي او را بنويسيد تا همه ي آنها اكرام شوند.

مردم كه جوايز بسياري را در برابر نقل فضيلت براي عثمان ديدند، مناقب فراواني براي او ساختند و در اختيار حكام معاويه گذاشتند. معاويه هنگامي كه ديد احاديث ساختگي درباره ي عثمان از حد نياز حكومتش گذشت، به حكامش نوشت: نقل فضايل براي عثمان به حد كافي هست، اكنون از مردم بخواهيد كه درباره ي ابوبكر و عمر و ديگر اصحاب، به غير از علي، فضايل روايت كنند و نيك بنگريد كه هر فضيلتي كه براي علي عليه السلام روايت شد، بهتر از آن را براي اصحاب ديگر، بويژه براي ابوبكر و عمر نقل كنيد كه اين چشم مرا روشن مي كند و بيشتر از نقل فضيلت براي عثمان، شيعيان علي عليه السلام را منكوب مي نمايد. مردم در پي اين دستور معاويه نيز روايتهاي بسياري را كه حاكي از برتري ابوبكر و عمر بود،


جعل كردند و در مساجد و محافل مذهبي انتشار دادند و مانند آيات قرآن به همگان حتي به زنان و غلامان آموختند و اين سنتي شد كه تا مدتها ادامه يافت. پس از همه ي اينها باز معاويه به همه ي فرماندارانش دستور داد كه: شهادت و گواهي هيچ كس از طرفداران علي عليه السلام و خاندانش را نپذيريد و اگر دو نفر درباره ي كسي شهادت دادند كه از شيعيان علي عليه السلام است، نام آن كس را از دفاتر خدمات دولتي حذف كنيد و خانه اش را خراب و خودش را مطرود و منكوب كنيد! [3] .

كار به جايي رسيده بود كه كسي جرئت نمي كرد حتي نامي از علي و آل علي عليه السلام به ميان آورد و گاهي كه مجبور مي شدند، با رمز و كنايه سخن مي گفتند و با نامهاي رمزي مثل «ابوزينب» از امام علي عليه السلام ياد مي كردند. [4] و اين وضع اسفناك منحصر به زمان معاويه يا دوران بني اميه نبود كه در عصر بني عباس گاهي بدتر از اين هم بود. بنا به نقل محدث متقي، شيخ عباس قمي [5] تنها به دستور متوكل عباسي هفده بار قبر مطهر امام حسين عليه السلام تخريب و با خاك يكسان شد و روشن است كه اين ويرانگريها در قبر سيدالشهدا عليه السلام خلاصه نمي شد بلكه هر چيزي كه كوچكترين نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت و به نوعي مي توانست ياد آن حضرت را در دلها زنده سازد، در معرض تخريب و تحريف بود؛ چرا كه نام و ياد امام حسين عليه السلام در كالبد انسانهاي ستمديده روح حماسه و عزت مي دميد و در اجساد به زنجير كشيده شده خون غيرت و شهامت را به جوش مي آورد و روح ذلت ناپذيري را كه در نهاد انسانها نهفته است، بيدار مي ساخت و اين خطرناكترين چيزي است كه همه ي ستمگران و زورمندان بسختي از آن مي ترسند و با بروز و ظهور آن، خود و همه ي هستي خود را در معرض فنا و نابودي مي بينند و براي پيشگيري از آن، حاضرند وبال هر جنايتي را به جان بخرند، گرچه آن جنايت تخريب مزار سيدالشهدا عليه السلام و تحريف تاريخ عاشورا باشد.

اگر در طول تاريخ، همه ي ستمگران را، در صف مخالف عاشورا مي بينيم، از همين باب است كه عاشورا هميشه حماسه ساز و قيام آفرين بوده است؛ حتي آن شاعر مسيحي هم كه طعم تلخ ستم را در تجاوزهاي صهيونيسم جهاني بر كشور مظلومش، لبنان، چشيده است، اين را بخوبي مي فهمد:




كلما يذكر الحسين شهيدا

موكب الدهر ينبت الاحرارا



فينادون دولة الظلم حيدي

قد نقلنا عن الحسين الشعارا



فليمت كل ظالم مستبد

و اذا لم يمت قتيلا تورا [6] .



- هر گاه كه از حسين شهيد ياد شود، موكب روزگار، آزادمردان را بنوازد و به پا دارد.

- تا ندا سر دهند كه ما اين اشعار را از حسين آموخته ايم كه دولت ستم نبايد باشد.

- و هر ستمگري يا بايد بميرد و يا متواري شود.

جان كلام همين است كه حديث حسين، حديث حيات است و درس عاشورا، درس دليري و غيوري است و هر كلمه ي كتاب كربلا انسانها را در هر زمان و مكان در مقابل ستمگران، به قيام و انقلاب دعوت مي كند. و همين كافي است تا ستمگران، كمر به تخريب و تحريف عاشورا ببندند، همانطور كه چنين كرده اند. اما...



ديدي كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند




پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 43؛ اخبار و آثار ساختگي،هاشم معروف حسني، صص 146 - 145.

[2] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، صص 73 - 56: «فصل فيما روي من سب معاويه و حزبه لعلي [عليه‏السلام]» و «فصل في ذکر الاحاديث الموضوعة في ذم علي [عليه‏السلام]».

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 63 به بعد؛ بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسين، ص 105.

[4] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 73؛ همين گرفتاريها بعدها نيز ساليان سال ادامه داشت تا آنجا که گاهي شامل بعضي از امامان معصوم عليهم‏السلام نيز مي‏شد و آنها را وادار مي‏کرد تا از امام حسين عليه‏السلام با رمز و کنايه ياد کنند و با عناوين کلي مثل «مظلوم» از ايشان نام برند. بنگريد: مستدرک الوسائل ج 10، ص 253.

[5] تتمة المنتهي، عباس قمي، ص 241.

[6] عيد الغدير، بولس سلامه، صص 282 - 281.