بازگشت

بعد حماسي


كلمه «حماسه» به معني: دلاوري و دليري و شجاعت است.

شعر حماسي، شعري است كه از آن بوي غيرت و شجاعت و مردانگي استشمام مي شود. شعري است كه روح را تحريك مي كند و به هيجان مي آورد. و اگر در «نثر» هم اين خصوصيات باشد، آن را نثر و سخن حماسي مي گويند. بعضي از حادثه ها و داستانها و منظومه ها هم جنبه حماسي دارند و بعضي شخصيتها هم شخصيت حماسي هستند و روح حماسي دارند.

اگر شخصيت امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا را از ديد حماسي مطالعه كنيم، مي بينيم شخصيت آن حضرت و سرگذشت او، سخن او، عمل او، حادثه او حماسي و هيجان انگيز است. با اين تفاوت كه شخصيتهاي حماسي ديگر از نوع قومي و نژادي و منطقه اي آن هستند، اما حماسه حسين عليه السلام جنبه ملي و قومي و نژادي ندارد و به يك قوم و يك منطقه و يك نسل اختصاص ندارد. حماسه او حماسه انسانيت، و حماسه بشريت است نه حماسه ملي و نه حماسه اشراف و...

پس حماسه او بالاتر و مافوق حماسه هاست. شما در جهان يك شخصيت حماسي مانند شخصيت حسين بن علي عليه السلام چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر انساني بودن آن، پيدا نمي كنيد و


براي اين كه حماسه حسيني از ديگر حماسه ها شناخته شود، از آن به «حماسه مقدس» تعبير مي شود.

شهيد استاد «مطهري» درباره حماسه مقدس حسيني مي گويد: «... در حدودي كه من حسين عليه السلام را شناخته و تاريخچه زندگي او را خوانده ام و سخنان او را كه متأسفانه بسيار كم به دست ما رسيده است، به دست آورده ام و در حدودي كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است، مطالعه كرده و خطابه ها و نصايح و شعارهاي حسين عليه السلام را به دست آوردم، مي توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليه شخصيت حسين عليه السلام «حماسه» است شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ايستادگي و حق پرستي است» [1] .

آري مقاومت امام حسين عليه السلام در مقابل دستگاه ديكتاتوري يزيد در همه مراحل به خصوص روز عاشورا، تا وقت شهادتش آن چنان مردانه و شجاعانه و حماسي بود كه حيرت و تعجب همگان را بر انگيخت، بدون مبالغه، هيچ قلم توانا و بيان رسا، قادر به بازگو كردن آن نيست. آنگاه كه حسين عليه السلام با زن و فرزند و يارانش در محاصره شديد نيروهاي مسلح ابن زياد قرار گرفته و در هر لحظه احتمال مي رفت با


يك يورش سعبانه كار او را يكسره كنند. آنگاه كه برق شمشيرهاي سي هزار نظامي مسلح دشمن چشمها را خيره و دلها را مي لرزاند، آنگاه كه سوز تشنگي سراپاي وجود امام و زنان و كودكان را مي گداخت، آنگاه كه ناله هاي دلخراش كودكان و زنان در خيمه ها، قلب پر محبت امام را مي لرزاند، آنگاه كه فكر دختران و زنان و ناموسش كه بعد از چند ساعت، به دست اين قوم وحشي اسير خواهند شد، دل امام را چاك مي زد، آنگاه كه صحنه شهادت و قطعه قطعه شدن عزيزانش در جلو چشمش مجسم مي گردد و دهها آنگاه ديگر...

امام در چنين شرائط وحشتزائي كه هر يكي از آنها به تنهايي هر پهلوان مرد افكن را بيچاره مي كند و شيردلان را به زانو در مي آورد، و زبان عجز و ناتواني به دشمن مي گشايد؛ در ميان چنين طوفاني عظيم و بلاي سهمگين مي گويد: «هيهات منا الذلة» [2] . «ما هرگز ذلت را نمي پذيريم». و مي گويد: «لا و الله اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد». [3] . «نه به خدا قسم من دست ذلت به دست شما نخواهم داد و مثل بندگان ذليلانه فرار نخواهم كرد».



مرا عار آيد از اين زندگي

كه سالار باشم كنم بندگي



جمله «هيهات منا الذلة» (ذلت از ما دور است)، شعار عاشورائي


حسين بن علي عليه السلام و شعار همه آزادگان جهان است كه زير بار ستم نمي روند و سلطه زورگويان را نمي پذيرند.

يكي از محكمات نهضت امام حسين عليه السلام عزت مداري و حفظ نفس در برابر دشمنان است و آن حضرت در رفتار و گفتار خود بر اين اصل پافشاري كرد. در يكي از خطبه هاي روز عاشورا ضمن توبيخ شديد مردم كوفه فرمود:

«الا و ان الدعي ابن الدعي قد تركني بين السلة و الذلة و هيهات له ذلك هيهات منا الذلة ابي الله ذلك رسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الاواني زاحف بهذه الأسرة علي قلة العدد و كثرة العدو...» [4] . «آگاه باشيد! اين ناپاك زاده فرزند ناپاك زاده، مرا ميان دو راهي شمشير و ذلت قرار داده است و ما هرگز ذلت و خواري نمي پذيريم، خدا و پيامبرش و مؤمنان، دامنهاي پاك (مادران) و پدران پاك طينت ما روا نمي دارند كه تن به ذلت بدهيم و ذلت پذيري و زبوني را بر ما نمي پسندند، مرگ با شرافت بهتر از زندگي ننگين است. من با كمي يارانم و زيادي دشمنان به جهاد و جنگ حاضرم اما هرگز تسليم نخواهم شد».

امام سجاد عليه السلام مي گويد: چون بامداد روز عاشورا لشگر رو به


سوي امام آورد، آن حضرت دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت:

«اللهم أنت ثقتي في كل كرب و أنت رجائي في كل شدة و أنت لي في كل أمر نزل بي ثقة وعدة...».

«بار خدايا تو پناهگاه مني در هر اندوهي و تو اميد مني در هر سختي و تو در هر مشكلي تنها مورد اعتماد مني، چه بسا اندوهي كه دلها در آن سست شود و تدبير در آن اندك گردد و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به درگاه تو آوردم و شكوه آن پيش تو كردم، پروردگارا من خود را به تو مي سپارم و تنها آرزو و تقاضايم به سوي تو است چه كسي جز تو مي تواند مرا از غم و اندوه رهائي بخشد، پس توئي صاحب اختيار هر نعمت و دارنده هر نيكي و پايان هر آرزو و اميدي» [5] .

آنگاه گروه دشمن براي نمايش قدرت، اسبهاي خود را در اطراف خيمه هاي امام به جولان در آوردند. اوضاع لحظه به لحظه بحراني تر و حمله از جانب دشمن نزديكتر مي شد. امام حسين عليه السلام كه خود را براي دفاع مقدس آماده مي ساخت، عمامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را بر سر نهاد و رداي وي را پوشيد و شمشير مخصوص پيامبر را به كمر بست. [6] بر شتر خويش سوار شد و قرآن را روي دست گرفت و با اين


هيهأت و قيافه جذاب ملكوتي به سوي دشمن حركت كرد وضع امام نشان مي داد كه مي خواهد سخنراني كند. فرماندهان خود فروخته لشگر دشمن كه مي دانستند اگر حسين با اين قيافه جذاب معنوي كه از قيام مقدس پيامبر حكايت مي كرد، سخنراني كند و مردم به سخنان او گوش بدهند، ممكن است انقلابي در روح شنوندگان ايجاد كند و يك انفجار عظيم داخلي در داخل سپاه «عمر بن سعد» به وجود آيد، اين بود كه فرماندهان قشون براي اين كه مردم سخنان امام را نشنوند به جار و جنجال و داد و فرياد و هلهله كه حربه عاجزان است، پرداختند و امام در مقابل آنها آن قدر شكيبائي از خود نشان داد و بالاخره هوچي ها خسته و آرام شدند امام در آن هنگامه پر هياهو با صداي بلند فرياد زد:

«يا أهل العراق! و جلهم يسمعون، فقال ايها الناس اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي اعظكم بما يحق لكم علي و حتي اعذر اليكم فان اعطيتموني النصف كنتم بذلك اسعد..».

«اي مردم عراق! (بيشتر آنان مي شنيدند) فرمود: اي مردم! در كار خود شتاب نكنيد و سخنان مرا گوش دهيد تا آنچه وظيفه من است و بر من حق داريد، براي شما بگويم و حجت و دليل خود را بيان كنم، پس اگر انصاف دهيد باعث سعادت خود شماست و اگر انصاف ندهيد، نيك بنگريد كه مبادا كار شما بر شما اندوهي باشد، سپس درباره من آنچه را خواهيد انجام دهيد و هيچ مهلت ندهيد همانا ولي من آن خدائي است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و يار افراد شايسته».


آنگاه كه امام توجه قشون دشمن را به خود جلب كرد، با بياني رسا و محكم خطابه مهم تاريخي خود را آغاز كرد.

مرحوم «مفيد» مي گويد: «فلم يسمع متكلم قط قلبه و لا بعده أبلغ في منطق منه» [7] . «از هيچ سخنوري پيش از او و پس از او سخني بليغ تر و رساتر از سخنان آن حضرت شنيده نشد».

امام روز عاشورا در مقابل لشگر دشمن چندين خطبه خواند كه همه آنها حماسي و تكان دهنده بود كه آخرين آنها مهيج ترين خطبه هاست.

در اين خطبه امام شديدترين تأثرات خود را كه از مشاهده كشته شدن فرزندان و برادران و برادرزادگان و ياران باوفايش بروز كرده بود، در خلال كلمات خود بيان فرموده است و اهل كوفه را به دنائت و پستي و تزلزل و بي وفائي و نبودن عرق عربيت توصيف كرده و بر آنها لعنت فرستاده است.

«يا أهل كوفة قبحا لكم و تعسا حين استصرختمونا دلهين...» [8] .

يكي از جنبه هاي حماسي در نهضت امام حسين عليه السلام روحيه شهادت طلبي و فداكاري در راه خداست امام به خوبي دريافته بود كه


يكي از ضعفهاي خطرناكي كه دامنگير جامعه اسلامي شده، دنيا زدگي و ترس از مرگ و شهادت است. لذا با انتخاب مسير شهادت و تفسير دقيق حيات و مرگ تلاش كرد اين روحيه ارزنده شهادت طلبي را احيا كند و آن حضرت در اولين برخورد با سپاه كوفه خطاب به «حر» فرمود: «ابا الموت تخوفني؟ هيهات طاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت... مرحبا بالقتل في سبيل الله» [9] . «آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ افسوس كه تيرت به خطا رفته و گمانت بي جاست من از مرگ هراس ندارم... آفرين به كشته شدن در راه خدا».

و نيز اشعاري خواند كه نشانگر رسالت شهادت طلبي است:



سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



و واسي رجالا صالحين بنفسه

و خالف مثبورا و فارق مجرما



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش مرغما [10] .



ترجمه: «من هم اكنون روانه مي شوم و مرگ براي جوانمرد عار و ننگ


نيست، آنگاه كه انديشه نيك در سر داشته باشد و مسلمان وار پيكار كند.

و جان خود را در راه مرداني نيك سرشت ببازد و با تبهكاران در افتد و از بزهكاران دوري جويد.

اگر زنده بماند پشيمان نشوم و اگر زنده نمانم نوهشم نكنند براي مرد همين بدبختي بس كه با خواري زندگي كند و زبوني را از روي ناچار بپذيرد».

و همچنين اين اشعار را روز عاشورا خواند:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله أعلي و انبل



و ان تكن الأبدان للموت انشأت

فقتل امر بالسيف في الله أفضل [11] .



ترجمه: «اگر دنيا نفيس به شمار آيد، بايد دانست كه آخرت - كه خانه پاداش الهي است - بسي بلند پايه تر و شريفتر است.

اگر بدنهاي آدميان را براي مرگ آفريده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بسي برتر است».

و نيز در ميدان شهادت رجزهاي حماسي و شور انگيز مي خواند


كه اين بيت آغاز آن است:



«الموت اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار»



ترجمه: «مرگ از تحمل ننگ برتر است و تحمل ننگ نيز از داخل شدن در آتش بهتر است».

غرض تا آخرين لحظه ها تمام اعمالش، حركاتش و سكناتش، سخنانش، از سر تا پا حق خواهي، حق پرستي و موجي از حماسه است.

ياران امام اگر چه تعداد قليلي بودند، ولي شناخت كاملي از امام خود داشتند امام درباره آنان مي فرمايد:

«امرهم أمري و رأيهم رأيي» يعني بين آنان و امام همدلي وجود داشت. امام حسين عليه السلام در طول راه به مناسبتهاي مختلف شهادت خود و يارانش را اعلام كرد و با برداشتن بيعت، آنان را آزاد گذاشت كه در صورت تمايل مي توانند منصرف شوند و در شب عاشورا نيز براي آخرين بار فرمود: هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم از اين تاريكي شب استفاده كنيد و به اوطان خود باز گرديد و تنها مردان مرد، مردان مصفا كه از چاه طبيعت به در آمده اند، بمانند و همراهي كنند.

آري اين چنين بود راهروي. امام حسين عليه السلام با صراحت


فرمود:

«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه، فليرحل معنا فانني راحل مصبحا ان شاء الله» [12] .

«كسي كه حاضر است جان خود را نثار كند و خود را فدا نمايد، و براي لقاي خدا نفس خود را آماده نموده است، با ما كوچ كند كه من در صبحگاه عازم هستم اگر خدا بخواهد».

هواداران امام اعم از خويشان و دوستان جوانمردانه از ترك وي امتناع ورزيدند برادران و پسران آن حضرت و برادرزادگان و خواهرزادگان همگي گفتند: «لم نفعل ذلك لنبقي بعدك؟ لا أرانا الله ذلك ابدا» «براي چه اين كار را بكنيم تا پس از تو زنده بمانيم؟ هرگز خداوند آن روز را براي ما پيش نياورد».

و نخستين كسي كه اين حرف را گفت، «عباس بن علي» عليه السلام و ديگران نيز از او پيروي كردند. از طرف انصار هم «مسلم بن عوسجه» برخاست و عرض كرد: «أنحن نخلي عنك و بما نعتذر الي الله في اداء حقك؟ اما و الله حتي اطعن في صدورهم برمحي و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمة في يدي...». «آيا ما دست از تو بر مي داريم؟ آنگاه ما چه عذري درباره پرداختن حق تو به درگاه خداوند بياوريم؟ بدان كه به خدا دست از تو بر نداريم تا نيزه


به سينه دشمنانت بكوبم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحي در دست نداشتم، با سنگ و كلوخ به جنگشان بروم تا جان ه جان آفرين تسليم كنم».

يكي ديگر از ياران آن حضرت به نام «سعد بن عبدالله» گفت: «به خدا سوگند! دست از ياري تو بر نمي داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر صلي الله عليه و آله را درباره تو مراعات كرديم به خدا سوگند اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مي شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مي كنند باز هم هرگز دست از ياري تو بر نمي داريم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مي شتابيم در صورتي كه مي دانم اين مرگ يكبار بيش نيست و پس از آن نعمت بي پايان خداست».

غرض، همه ياران امام با سخنان شورانگيز و حماسي آمادگي خود را براي شهادت و جانبازي اعلام نمودند و زندگي بدون آن حضرت را براي خود ننگ و عار شمردند و لذا امام حسين عليه السلام از همگان سپاسگزاري كرد و اين افتخار را به آنها داد و فرمود:

«فاني لا أعلم اصحابا أوفي و لا خيرا من أصحابي و لا أهل بيت أبر و لا أوصل و لا افضل من أهل بيتي فجزاكم الله عني أفضل الجزاء» [13] .


«من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خودم نديده ام و اهل بيت و خانداني با وفاتر و صديقتر از اهل خود سراغ ندارم خداوند به همه شما جزاي خير دهد».

يكي از اسرار موفقيت امام حسين عليه السلام در منظور مقدس خود، صبر و استقامتي است كه در زنان و فرزندان او بود امام و يارانش فداكاري بزرگي كردند ولي اگر اهل بيتش پس از او از خود ضعف و كم صبري نشان مي دادند از آن فداكاري بزرگ ثمره اي كه لايق آن باشد، گرفته نمي شد. چه بسا ديده شده مردان بزرگي كه پس از آنها فرزندانشان نام و زحمات آنان را به بهاي ناچيزي فروخته اند.و عظمت خاندان خود را از دست داده اند. اما از زنان و فرزندان امام و زنان ياورانش با اين كه به دست دژخيمان اموي اسير شدند و انواع مصيبتها ديدند، يك كلمه سست يا رفتار مخالف با عظمت اخلاقي نقل نشده است. اين خود بزرگترين گواه بر ايمان محكم و تقوي و صدق نيت و فضيلت اخلاقي خاندان سيد الشهداء عليه السلام است. سيد الشهداء اين پيش بيني را كرده بود و مكرر به زنان و خواهران و فرزندان خود و خويشاوندان و يارانش توصيه مي كرد كه مبادا كم صبري كنند و از خود ضعف و سستي نشان دهند.

رفتار اهل بيت امام حسين عليه السلام در دوران اسارت در كوفه و شام كه


فقط بر آئين تقوي و شرافت بود، آنان را با آن كه در لباس اسيري بودند در ديده مردم بزرگ كرد و حقانيت آنها را ثابت نمود و مردم را منقلب ساخت به طوري كه «ابن سعد» و «ابن زياد» و «يزيد» هر سه از عاقبت عمل خود هراسان شدند.

اهل بيت امام را از هر كوي مي گذراندند، مردم مي گفتند: ما تا كنون چنين اسيراني نديده ايم! اينان پاك و باتقوي و اهل صلاحند، چرا بايد اسير باشند. مردم كوفه از ديدن اهل بيت حسين عليه السلام به گريه در آمدند. «زينب كبري عليهاالسلام» خطبه اي خواند كه در آن مانند پدرش علي و برادرش حسين عليهم السلام داد شهادت روح و فصاحت بيان داد كه موجب تعجب همگان گرديد.

مرحوم «مفيد» مي نويسد:

«اهل بيت حسين عليه السلام را نزد «ابن زياد» بردند «زينب كبري عليهاالسلام» با جامه مندرس در گوشه اي نشست و كنيزانش گردش را گرفتند.

«ابن زياد» گفت: اين زن كيست كه كناره گرفت و در گوشه اي نشست و زنان همراه او كه هستند؟ «زينب عليهاالسلام» پاسخش نداد دوباره سخن خويش را از سر گرفت، يكي از كنيزان گفت: اين «زينب» دختر «فاطمه» دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

«ابن زياد» ناپاك رو به او كرد و گفت: سپاس خدائي را كه شما را


رسوا كرد و برادر و تبارت را كشت و در آنچه شما آورده بوديد، دروغتان را آشكار ساخت؟! زينب كبري عليهاالسلام گفت:

«الحمد لله كه خدا ما را به واسطه وجود پيغمبرش محمد صلي الله عليه و آله كرامت داد و از هر گونه پليدي پاك گردانيده، جز اين نيست كه شخص فاسق رسوا شود و انسان بدكاره دروغ بگويد و او ما نيستيم».

«ابن زياد» گفت: ديدي خدا با برادرت چه كرد؟ «زينب كبري عليهاالسلام» گفت: «جز خوبي چيزي نديدم برادر من و يارانش به سعادت شهادت نائل گرديدند و آنان به خوابگاههاي خود رفتند و به زودي خداوند تو را با ايشان در يكجا گرد آورد و در پيشگاه او با تو محاجه و داوري خواهد كرد».

«ابن زياد» از اين سخنان به خشم آمده و برافروخت گويا قصد آزار آن حضرت را داشت. «عمروبن حريث» گفت: اي امير اين زن است و بر گفته ي زنان مؤاخذه نبايد كرد.

«ابن زياد» خطاب به حضرت زينب گفت: خداوند دل مرا از سركشان و نافرمانان خاندان تو شفا بخشيد.

پس «زينب» دلش بشكست و گريست آنگاه فرمود: به جان خودم بزرگ ما را كشتي و خاندان مرا هلاك كردي و شاخه هاي خانواده ي مرا بريدي و ريشه ي ما را از بن كندي، اگر اين كار دل تو را شفا مي بخشد،


پس شفا يافتي».

«ابن زياد» گفت: «هذه سجاعة و لعمري لقد كان ابوها سجاعا شاعرا فقالت ما للمرأة و السجاعة..» «به جان خودم اين زن مانند پدرش سخن به سجع و قافيه گويد».

زينب كبري عليهاالسلام فرمود: «زن را با سجع و قافيه گفتن چه كار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن كاري نيست. ولي از سينه ام تراوش كرد آنچه را كه گفتم». [14] .

در كوفه غير از زينب كبري عليهاالسلام يكي از دختران سيدالشهداء عليه السلام نيز خطابه ي بليغي ايراد كرد.

بانوي بزرگ اسلام زينب كبري عليهاالسلام همينكه رفتار يزيد را بديد كه با سر مقدس امام، چه كرد و گفتارش را شنيد كه پيامبري و نزول وحي آسماني را منكر شد، از جاي برخاست و بانگ بر يزيد زد و گفت:خداي بزرگ راست فرمود آنجا كه مي فرمايد:

«ثم كان عاقبة الذين أساؤا السؤاي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون». «سرانجام گنهكاران تكذيب آيات الهي و مسخره كردن آنهاست».

يزيد اكنون كه عرصه ي زمين و پهناي آسمان را بر ما تنگ گرفته اي شهر به شهر و كوچه به كوچه به اسيري مي گرداني، به گمانت براي تو


نزد خدا، افتخار است و كرامت براي ما خواري و ذلت است و آن را نشانه ي مقامي نزد خدا براي خود مي داني؟! كه چنين بر خود مي بالي؟ و ياوه سرائي مي كني؟!

اينك به تو هشدار مي دهم كه سخن خداي عزوجل را فراموش مكن كه فرموده:

«و لا يحسبن الذين كفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب أليم».

پس از آن سخن خود ادامه داد تا آن كه گفت:

«تو نخواهي توانست نام ما را از ميان ببري و وحي ما را بميراني و به اندازه ي ما در جهان جاويد بماني. فقط ننگ اين كار به دامن تو خواهد ماند سرانجام اي يزيد رأيت سست و روزگارت معدود و جمعيتت پريشان است».

در پايان سخنش گفت:

«الحمد لله كه خدا در دنيا به ما سعادت و در آخرت شهادت داد. از خدا مي خواهيم پاداش نيك گذشتگان ما را كامل گرداند و مزيد ثواب بدان عطا فرمايد. خدا دوست و مهربان است خدا ما را كافي است و او بهترين تكيه گاه است».

خطبه طولاني است و مقام گنجايش ذكر آن را ندارد زينب در


اين خطابه بزرگترين شاهكار ادبي و حماسي و سياسي و اجتماعي را بيافريد. شاهكاري كه نظير آن ديده نشده و حافظه ي جهان مانندش را به خاطر ندارد.

مجلس يزيد، مجلس جشن پيروزي بود كه زينب كبري آن را دادگاه محاكمه ي يزيد قرار داد و يزيد و يزيديان را به محاكمه كشيد و كفر و طغيان آنها را آشكار ساخت. يزيد نتوانست از خود دفاع كند به دشنامي در برابر سخنان منطقي زينب عليهاالسلام بسنده كرد.


پاورقي

[1] حماسه حسيني: ج 1، ص 148 - 149.

[2] مقتل خوارزمي: ج 2، ص 7.

[3] تاريخ طبري: ج 4، ص 323.

[4] بحار الأنوار: ج 45، ص 83 - الاحتجاج: ص 154.

[5] ارشاد: ص 127 - طبري، ج 23، ص 241.

[6] عقاد، ابوالشهداء، ج 1، ص 173.

[7] ارشاد: ص 218.

[8] الحسين: ص 180.

[9] اعيان الشيعة: ج 1، ص 581.

[10] مقتل الحسين خوارزمي: ج 4، ص 69 - بحار، ج 45، ص 238 - ارشاد، ص 225 - اعلام الوري، ص 230.

[11] بحار الانوار: ج 45، ص 49.

[12] بحار: ج 45، ص 50 - مناقب، ج 4، ص 68 و 110.

[13] ارشاد: ص 215 - تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 231 - طبري: ج 4، ص 318 - اعلام الوري: ص 235 - روضة الواعظين: ص 183 - ابن اثير، کامل: ج 4، ص 57 - 58 - تذکره سبط ابن جوزي: ص 249 - لهوف: ص 82.

[14] ارشاد: ص 228.