بازگشت

بعد عرفاني


اساسي ترين جنبه هاي قيام حسيني، جنبه ي عرفاني و پاكبازي او در راه حق است. براي نشان دادن جنبه هاي توحيدي و عرفاني و پاكباختگي در راه خدا و اين كه ماسوي الله را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله ي آن حضرت در اولين خطبه اي كه در مكه ايراد فرمود، كافي باشد. آن دو جمله چنين است: «رضي الله رضانا أهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا أجر الصابرين» [1] «ما اهل بيت از خودمان پسند و خوشنودي نداريم، آنچه خداوند به آن خشنود است، ما خانواده هم خشنوديم. يعني ما آنچه را كه خدا براي ما پسنديد، مي پسنديم و بر بلياتي كه از جانب خدا باشد، صبر مي كنم و او اجر و پاداش صابران را به طور كامل براي ما عطا مي كند».

امام باقر عليه السلام به ديدار «جابر بن عبدالله انصاري» صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت و فرمود:

«كيف أصبحت يا جابر؟! فقال: أصبحت والموت أحب الي من الحياة والفقر أحب الي من الغني و المرض أحب الي من الصحة».

«اي جابر! حالت چطور است؟ عرض كرد اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم من در حالي هستم كه مرگ را بر زندگي و بيماري را بر سلامت و فقر را بر غنا و توانگري ترجيه مي دهم. امام باقر عليه السلام فرمود: اگر اين سؤال را تو از من مي كردي، من مي گفتم:


«ان قدرت لي الحياة فهي أحب الي و حين يقدر الموت فالموت احب الي و ان قدر لي الفقر فالفقر احب الي و ان قدر لي الغني فهو احب الي و ان قدر لي المرض فو أحب الي و ان قدرت الصحة فهي أحب الي».

«اگر خداوند حيات و زندگي را بر من تقدير كرده بود، آن را دوست تر مي داشتم و چون مرگ را تقدير كند، مرگ را دوست تر دارم و اگر فقر و ناداري را تقدير كند، همان را دوست تر دارم و اگر توانگري را تقدير كند، توانگري را دوست تر دارم و اگر بيماري را تقدير كند، همان را دوست تر دارم. يعني من از خودم پسندي ندارم. هر طوري كه خدا بپسندد من همان را مي پسندم هر طوري كه خداوند صلاح بداند، همان براي من خوب است».

همين كه كلام امام باقر عليه السلام به اينجا رسيد، جابر از جاي خود برخاست و ميان دو چشم امام باقر عليه السلام را بوسيد و گفت: «أشهد انك وارث النبوة و باقر العلم حقا» «گواهي مي دهم كه تو وارث نبوت و حقا كه شكافنده ي علم هستي» [2] .



با هوايش در تموز و دي خوشيم

ماهي آبيم و مرغ آتشيم



در عرفان اهل بيت عليهم السلام آدمي در مقامي است كه آنچه خداي تعالي درباره ي او اراده فرموده است، از زشت و زيبا و نعمت و نقمت و


صحت و مرض مورد پسندش است و به آن خشنود است و زبان حالش اين است كه:



گر آسوده ور مبتلا مي پسندد

پسنديدم آنچه خدا مي پسندد



چرا دست يازم چرا پاي كوبم

مرا دوست بي دست و پا مي پسندد



در آخرين جمله هاي ابا عبدالله الحسين عليه السلام باز مي بينيم انعكاس همين مفاهيم هست آنجا كه آخرين تير بر سينه ي او نشست و از روي اسب به روي زمين افتاد در همان حال عرض كرد:

«الهي رضا بقضائك و تسليما لأمرك، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين» [3] .

«بار خدايا به قضاي تو راضيم و بر امر تو تسليمم، غير از تو معبودي نيست. اي پناه بي پناهان».



در دايره ي قسمت ما نقطه تسليميم

لطف آنچه تو انديشي و حكم آنچه تو فرمائي



و هنگامي كه آخرين نفس خويش را تسليم حق مي نمود، عرض كرد:

«پروردگارا تو نزديكي هنگامي كه فرا خوانده شوي و به آنچه


آفريده اي، احاطه داري و پذيرنده ي توبه از كسي هستي كه دست انابه به درگاهت بر آورد وتوانائي بر هرچه مي خواهي. ترا مي خوانم در حالي كه به شدت نيازمندم و ترا مي جويم در حالي كه تهي دستم وبه تو پناه مي برم در حالي كه هراسانم».

هنگامي كه امام حسين عليه السلام به بيان اين سخن پرداخته، مي خواهد در آن حال به پروردگار خويش بگويد: من بر تمامي مصائبي كه بدان گرفتار آمده ام، خشنودم. و ناراضي و دلتنگ نمي باشم زيرا مرا مقصودي جز رضايت تو نيست.

روز عاشورا در وداع آخر، امام حسين عليه السلام اهل بيت را هم به «رضا» به قضاي الهي و تسليم در برابر تقدير و مشيت پروردگار دعوت فرمود و خطاب به دخترش فرمود:

«فاصبري علي قضاء الله و لا تشتكي، فان الدنيا فانية والاخرة باقية» [4] .

«دخترم بر قضاي الهي صبر كن و زبان به شكايت باز مكن، زيرا دنيا فاني و آخرت باقيست».

در حديثي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: سوره ي فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره ي جدم حسين بن علي عليه السلام است،


هر كس آن را بخواند با حسين عليه السلام در قيامت در درجه ي او از بهشت خواهد بود. [5] .

معرفي اين سوره به عنوان سوره ي حسين بن علي عليه السلام ممكن است به خاطر اين باشد كه مصداق روشن «نفس مطمئنة» كه در آخرين آيات اين سوره واقع شده، حسين بن علي عليه السلام است آنجا كه مي فرمايد:

(يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي).

«تو اي روح آرام يافته! به سوي پروردگارت باز گرد در حالي كه هم تو از او خشنودي وهم او از تو خشنود است ودر سلك بندگانم داخل شو دربهشتم وارد شود».

«آري اگر بنا باشد در معرفي نهضت عاشورا از روش عرفان استفاده شود، بايد طريقت عرفاني مبتني بر كتاب و سنت و سيره ي اهل بيت عليهم السلام باشد. نه عرفان التقاطي و صوفيگري كه با اين حادثه ي عظيم همخواني ندارد. در عرفان التقاطي سالك چون به حقيقت برسد، از عبادت و بندگي دست مي كشد و به گرد نماز و ساير عبادات نمي گردد. در عرفان التقاطي «شريعت» وسيله ي كمال سالك است و چون سالك به مرتبه ي كمال و شهود و وصول به حق رسيد، تكاليف شرعيه از او ساقط


است از اينجاست كه گفته اند: «تقيد به احكام شريعت وظيفه ي عوام است و حال خواص و اهل حقيقت از آن عالي تر است كه به رسوم ظاهر مقيد شوند».



خدا را يافتم ديدم حقيقت

برون رفتم من از قيد شريعت



ولي در سير و سلوك خالص شرعي، براي «سالك» در همه حال و در هر مرحله و مقام كه باشد، مراعات آداب شريعت واجب و لازم است و در هيچ حال و مقامي اسقاط تكليف نمي شود. و نمونه ي بارز آن را در صحنه ي كربلا مي بينيم.

روز تاسوعا لشگريان كوفه مانند حلقه اي گرداگرد حسين عليه السلام را گرفتند و هنگام عصر بر او و خيامش هجوم بردند و گفتند بايد الساعه يا تسليم شويد، يا كشته مي شويد، برادرش «عباس» را نزد آنان فرستاد و گفت: «امشب را براي ما مهلت بگير كه دوست دارم امشب را به نماز و استغفار بگذرانم».

امام حسين عليه السلام و يارانش تمام شب عاشورا را به نماز و استغفار و تضرع به درگاه الهي پرداختند «و بات الحسين عليه السلام و اصحابه طول ليلتهم يصلون و يستغفرون و يتضرعون» [6] «شب عاشورا، شب مناجات و راز و نياز و نماز امام و يارانش بود به طوري كه زمزمه ي قرآن و دعا و نيايش و نماز از


خيمه ها همچون كندوي زنبور عسل به گوش مي رسيد».

لهم دوي كدوي النحل و هم ما بين راكع و ساجد و و قاري للقرآن» [7] .

صبح عاشورا با اصحابش نماز خواند آنگاه صفوف كوتاه آنان را مرتب كرد و فرمود: «بزرگ زادگان، صبر و استقامت ورزيد، مرگ به منزله ي پلي است كه از آن مي گذريد و وارد بهشت مي شويد».

«صبرا بني الكرام! فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الي الجنان الواسعة...».

پس از آن خودش در جلو آنها ايستاد و دستها را به درگاه خدا برداشت و گفت:

«اللم أنت ثقتي في كل كرب و أنت رجائي في كل شدة وأنت لي في كل حال...».

«خدايا، در هرمصيبتي اعتمادم بر تو و در هر سختي اميدم به تو است. چه بسيار مصيبتها كه دل را سست وآدمي را بيچاره مي كند، دوستان او را وامي گذراند و دشمنان سرزنش مي كنند و توئي كه در آن هنگام دل نگه مي داري و از اندوه فرج مي بخشي و مهمات را كفايت مي كني» [8] .


هنگام ظهر «ابو ثمامه» صاعدي عرض كرد: «اي پسر پيغمبر، جانم به قربانت، اينان به ما نزديك شدند و چيزي از عمر ما باقي نمانده اما به خدا تا من كشته نشوم تو كشته نخواهي شد. اينك موقع ظهر است دوست دارم اين نماز را با تو خوانده باشم و عازم لقاء خدا گردم».

اما به آسمان نظر كرد و گفت: «نماز را به ياد ما آوردي، خدا ترا با نماز گزاران محشور كند».

«ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين، نعم هذا اول وقتها».

آنگاه بفرمود نماز را مطابق دستوري كه در هنگام جنگ و ترس از دشمن مقرر است، خواندند. ببينيد اين چه نمازي بود، نمازي كه تير مثل باران مي ريخت ولي حسين عليه السلام و يارانش، غرق در حالت خودشان بودند. يكي فرنگي مي گويد: «چه نماز شكوفائي خواند حسين بن علي، نمازي كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد». [9] .

صورت مقدسش را روي خاك داغ مي گذارد و مي گويد: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله». [10] .


اينجاست كه عقل در مقام حيرت بر مي آيد و مي پرسد: آيا در جهان نزد پروردگار منزلتي بالاتر از مزلت حسين عليه السلام مي توان يافت؟ و آيا احدي در اين راه فداكاري نموده است آنچنانكه حسين عليه السلام جانبازي و از خود گذشتگي نشان داده؟ آيا كسي نمازي را كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا با يارانش در صحراي سوزان كربلا خواند، خوانده است؟! اگر عبادت در شرائط عادي نردبان قرب است، و نماز تعالي روان و معراج و مؤمن است، اين نمازي كه حسين عليه السلام روز عاشورا خواند، چه خاصيت عجيب و تأثير شگرفي مي توان داشته باشد؟!

يكي از مورخين معاصر مي نويسد:

«نماز براي مسلمين موجب تقويت روح و آرامش دل و قوت عزيمت است. نماز در هنگام سختي ها و مصيتها بهترين تسليت بخش دل آنهاست. اسلام دستور داده كه مردم شبانه روز پنج بار نماز بخوانند به علاوه در هنگام زمين لرزه يا آفتاب و ماه گرفتگي و در هنگام هر ترسي نماز بخوانند بيشتر شهداي راه حق هنگام مردم نماز مي خواندند و دل آنان آرام مي شد و با طمأنينه ي خاطر، جان تسليم مي كردند».

سپس مي گويد:

«حسين عليه السلام در ظهر عاشورا نماز سوزاني خواند كه مي توان


گفت دل سنگها را سوزاند» [11] در همان نماز چند تن از يارانش شهيد شدند.

از اين به بعد كه نگاه مي كنيم، مي بينيم نهضت حسيني، نهضتي است عرفاني و خالصا لله، فقط و فقط حسين است و خداي خودش گوئي چيز ديگري در كار نيست. از صبح عاشورا سيدالشهداء همواره مراقب ياران و جوانانش بود و هر كدام از آنها در ميان دشمن محصور مي شد، خود امام يابرادرش عباس به كمك او مي شتافتند و چون كشته مي شدند، كشته هاي آنها را جمع آوري مي كرد، پس از آن كه كسي باقي نماند، شخصا به دفاع پرداخت و رجزها خواند و شجاعتي از او نمايان گشت كه مورد تحسين دوست و دشمن قرار گرفت. چون لشگر بر او هجوم مي آوردند جلو حمله ي آنها را مي گرفت و در كنار خيمه ها مي ايستاد و مي گفت: «مرگ از ننگ بهتر است» مي گفت: من عيالات پدرم را حمايت مي كنم و بر دين جدم مي گذرم. مي گفت: در افتخار من بس است كه فرزند پاكانم. من يك تنه با شما مي جنگم اگر شما را شكست دادم براي من فخري نيست و اگر كشته شدم من مغلوب نيستم. در هر حال من پيروزم چون نتوانست سواره بر اسب بايستد، پياده جنگيد و چون نتوانست پياده بجنگد با سر زانو حركت مي كرد. و دشمن را از تعرض به خيام طاهرات مانع مي شد و مي گفت: «اي مردم،


اگر دين نداريد، اقلا آزاد مرد باشيد».

روز عاشورا وقتي تير زهراگين بر قلب آن حضرت نشست و خون فواره زد سر به آسمان برداشت و با خدا چنين زمزمه كرد: «اللهم انك تري ما يصنع بولد نبيك» [12] .

سپاهيان «ابن سعد» مي گويند: «هر اندازه كار بر حسين سخت تر مي شد، قدمش راسخ تر و چهره اش برافروخته تر مي گشت» بعضي از آنان كه حال جان دادنش را تماشا كرده اند، گفته اند كه: «فو الله ما رأيت قط قتيلا مضمخا بدمه أحسن منه و لا أنوار وجها و لقد شغلني نور وجهه و جمال هيئته عن الفكرة في قتله» [13] . «به خدا سوگند هرگز نديده بودم كشته به خون آغشته اي را بهتر و خوش روتر از او، نور و چهره و زيبائي هيئت او مرا از انديشه شهادت او باز داشت».

در حسين عليه السلام ايمان و حقيقتي بود كه هر چه بيشتر به او مصيبت مي رسيد، آن ايمان و حقيقت ظاهرتر مي شد و چون به شهادت رسيد، نمايان تر گرديد. بايد به آنان كه از برافروختگي چهره حسين تعجب داشتند، گفت: اين چهره پس از شهادتش به مراتب فروزان تر شد چهره حسين عقيده و حقيقت اوست كه بعدا در جهان درخشان و تابان گشت و هر چه زمان مي گذرد، روشن تر و برافروخته تر مي گردد.


راستي اين چه عظمت روح و علو طبع و عزت نفس حيرت انگيزي است كه از اين مرد الهي ظاهر گشته است و براي پي بردن به عظمت روح و رشادت ايماني آن حضرت كافي است. سخناني را كه در شب و روز عاشورا در مناسبتهاي مختلف بيان داشته و كارهاي شگفت و حيرت انگيزي كه در زمينه هاي گوناگون انجام داده است، از نظر بگذرانيم آيا اين سخنان و اين اعمال را در آن شرائط سخت طوفاني جز فرزند زهرا حسين بن علي عليه السلام كسي ديگر مي توانست بگويد و انجام بدهد؟!«طوماسي مان» متفكر آلماني معتقد است كه بين فداكاري مسيح و حسين عليه السلام مقايسه شود، حتما فداكاري حسين پر مغزتر و با ارزش تر جلوه خواهد نمود، زيرا مسيح روزي كه آماده براي فدا شدن گرديد، زن و فرزند نداشت و در فكر آنان نبود كه بعد از او به چه سرنوشتي دچار خواهند آمد. امام حسين عليه السلام زن و فرزند داشت و بعضي از آنها كودك و خردسال بودند و احتياج به پدر داشتند هر كس پدر باشد، مي داند كه براي يك پدر فدا كردن خويش بسيار آسانتر از اين است كه فرزندان خود را فدا كند و پدري كه مي خواهد خود را فدا كند، دوست دارد فرزند خردسالش نيز با او كشته شود تا بعد از او به فلاكت نيفتد.

و اين يك مسئله فطري است كه هر پدري مي كوشد بضاعتي براي فرزندانش تحصيل كند. تا بعد از مرگ او اطفال بي پناهش


دستخوش مشكلات زندگي نشوند. امام حسين عليه السلام در جهاد خود دائره فداكاري را در يك ميدان وسيع عاشقانه قرار داد كه اطفال خردسال و زنان بي پناه را نيز وارد حلقه فداكاري نمود. [14] .

«كوت فرشلر» نويسنده كتاب «امام حسين و ايران» مي گويد:

«در بين مسيحياني كه به شهادت رسيده اند، فقط يك نفر را مي توانيم پيدا كنيم كه در هنگام ابتلاء به ياد پيشوا بود از اين نظر شباهت به حسين عليه السلام دارد. و او «سيك نوس دوم» پاپ اعظم روم بود «والرين» بعد از آنكه در كشور به مقام امپراطوري رسيد، تصميم گرفت مسيحيان را از بين ببرد. «والرين» تمام روحانيون مسيحي را به قتل رسانيد ولي پاپ را زنده نگاه داشت تا آن كه او را با سخت ترين عذاب به قتل رسانيد ولي پاپ را زنده نگه داشت تا آن كه او را با سخت ترين عذاب به قتل رسانيد و دستور داد كه زنده زنده پوست او را كندند و هنگامي كه جلاد مشغول شكنجه بود، پاپ ناله كنان مي گفت: اي عيسي مسيح از اين شكنجه راضي هستم زيرا همين وسيله شده كه بيشتر در فكر تو باشم. والرين كه پاپ را با آن طرز فجيع به قتل رسانيد، بعد از آن كه به جنگ شاپور اول رفت، خود با همان مجازات به قتل رسيد» [15] .

البته «كوت فرشلر» در اين تشبيه دچار اشتباه شده است و اگر


پاپ اعظم را به يكي از ياران فداكار تشبيه مي كرد، مناسبتر بود كه همه آنها به هنگام جان دادن در فكر امام خود بودند. مثلا «مسلم بن عوسجه» و «حبيب بن مظاهر» دو تن از مردان كامل و بزرگوار و عباد و زهاد كوفه و از اصحاب امير المومنين علي عليه السلام بودند. مسلم پيش از حبيب به شهادت رسيد هنوز رمقي داشت كه حبيب به بالينش آمد و او را به شهادت تبريك گفت. آنگاه گفت: اگر مي دانستم پس از تو زنده مي مانم، مي گفتم هر وصيتي داري بگو تا انجام دهم اما مي دانم كه در همين ساعت به تو خواهم پيوست. مسلم گفت: تو را درباره حسين وصيت مي كنم كه تا زنده اي در دفاع از او سستي نورزي.

«سيد بن طاوس» مي گويد: يكي از ياران امام حسين عليه السلام «عمرو بن قرظه» همواره پيش روي حضرتش بود و هر گاه تيري به قصد امام پرتاب مي شد، دستش را سپر مي ساخت و شمشيرها را با جانش مي خريد و تا جان داشت، نگذاشت آسيبي به امامش برسد. چون از پا در آمد رو به سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين كرد و گفت: آيا وفا كردم؟

امام فرمود:

«بلي تو در بهشت هم پيش روي ما خواهي بود» [16] .



پاورقي

[1] لهوف: ص 25 - کشف الغمة: ج 2، ص 29 - بحار.

[2] خواجه نصير الدين طوسي، اخلاق محتشمي، باب 11، ص 112، ح 23.

[3] مقتل مقرم، ص 357.

[4] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه‏السلام، ص 490.

[5] مجمع البيان 7، ج 10، ص 481.

[6] بحارالانوار: ج 45، ص 3.

[7] حياة الامام الحسين عليه‏السلام، ج 3، ص 175.

[8] بحارالانوار، ج 45، ص 4.

[9] به نقل شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج 1 ص 297.

[10] بحار الانوار: ج 45، ص 53.

[11] بنا به نقل مرحوم راشد، سخنرانيهاي راشد از راديو تهران: ج 1، ص 262.

[12] بحار الانوار: ج 45، ص 1.

[13] لهوف: ص 86.

[14] به نقل محمد باقر مدرس، شخصيت حسين، ص 544 - 545.

[15] امام حسين و ايران، ص 406.

[16] ترجمه لهوف: ص 69-70.