بازگشت

روش فقهي


يكي از ابعاد حادثه عاشورا جنبه تكليفي يا عمل به وظيفه شرعي است. ترديدي نيست كه امام حسين عليه السلام در آن شرائط، بيعت با يزيد را حرام و امر به معروف و نهي از منكر را واجب مي دانست و سكوت در برابر يزيد را موجب نابودي اسلام تلقي مي كرد. اگر وجوب تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي و جهاد عليه اهل بغي را نيز بر آن تكاليف بيفزاييم، ابعاد فقهي نهضت گسترش خواهد يافت. بررسي حادثه از جنبه ياد شده را شيوه فقهي بر عهده دارد. [1] . اگر نهضت عاشورا را بخواهيم با روش فقهي ارزيابي كنيم، خيلي از سئوالات بي پاسخ مي ماند. اگر بگوئيم امام عليه السلام براي سقوط رژيم اموي و تشكيل حكومت اسلامي قيام مسلحانه كرد و شكست او از روز اول قابل پيش بيني بود و ظاهر امر هم همين را نشان مي دهد، چنانكه خويشاوندان مهربان و دلسوز امام چون «محمد حنفيه» برادر امام و «عبدالله بن جعفر» همسر «زينب كبري عليهاالسلام» و «عبدالله بن عباس» و... او را به هنگام خروج، از رفتن باز مي داشتند و به ماندن فرا مي خواندند.

چرا امام به حرف ناصحان خير خواه گوش نداد؟! چگونه شد كه امام به رأي و نظر سران و بزرگاني كه او را از رفتن به عراق منع مي كردند و


صريحا كشته شدنش را مطرح مي ساختند، توجه نفرمود و رأي خود را كه عاقبت منتهي به شهادت شد، دنبال كرد؟ و چرا در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بيني مي كردند، يعني يك امر غير قابل پيش بيني حتي براي افراد عادي هم نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند، تمام كساني كه آمدند و مصلحت انديشي كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري بر خلاف مصلحت تشخيص دادند. يعني آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عدي بود و به مقياس و معيار حفظ جان امام و خاندانش به اتفاق آراء به او مي گفتند، آقا رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است تا چه رسد كه بخواهيم اهل بيت را به همراه خودتان ببريد، راست هم مي گفتند، خود امام در روز عاشورا وقتي اوضاع و احوال را به چشم ديد، فرمود: «لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق». «مرحبا به ابن عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مي بيند». تمام اوضاع امروز وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت.

امام به آنها جوابي مي داد كه ديگر نتوانند در اين باره حرف بزنند در جواب يكي از آنها فرمود: «لا يخفي علي الأمر». «مطلبي كه تو مي گوئي، بر خودم نيز پنهان نيست خودم هم مي دانم».

اگر عمل امام را مصداق «جهاد» بدانيم، باز در اين صورت به


اشكال بر مي خوريم زيرا با دست خالي جلو نيزه و تيغ و تير رفتن وظيفه شرعي نيست، بلكه از لحاظ شرعي اشكال دارد، آدم مسئول و مؤاخذه مي شود به جهت فرموده حق تعالي: «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة».

«يعني خود را به دست خود به هلاكت ميندازيد». جهادي كه سرنوشتش شكست و مرگ حتمي است، انتحار است. به سود كفر و ظلم است فائده اي ندارد و آن نظريه اي كه مي گويد: امام براي سقوط رژيم اموي و به دست گرفتن زمام حكومت و امامت مردم قيام رسمي مسلحانه كرد، منتهي در اثر خيانت مردم و حيله دشمن و كودتاي كوفه و قلت نيرو شكست خورد، يعني براي غلبه بر دشمن قيام كرد نه براي اينكه كشته شود، در اثبات منطق خود و رد نظر طرف مقابل خود، مي گويد: اگر واقعا امام از مدينه بيرون آمد تا كشته شود، در اين صورت اين ايراد به او وارد است كه پس اين قيام يك قيام بي ثمر بوده است و امام خود را مفت به كشتن داده است و به جاي آن بهتر بود كه در مسجد مي نشست و لااقل به نقل و طرح احاديث پيغمبر مي پرداخت و امروز كه مي بينيم از حضرت امام حسين عليه السلام - برخلاف ديگر ائمه - احاديثي به ما نرسيده است، به اين علت بوده كه وي خود را به كشتن داده است كه اگر مي ماند، لااقل مي توانست منشأ خدمتي در اين جهت باشد كه نشد.

و اگر عمل امام را از باب امر به معروف و نهي از منكر بدانيم، باز هم اشكال پيش مي آيد زيرا از شرائط وجوب امر به معروف و نهي از


منكر، اينكه بر انكار او فسادي مترتب نشود، پس هر گاه گمان كند كه از اين منع و انكار ضرري متوجه جان و يا مال او مي شود، يا ضرري به يكي از مسلمانان مي رسد، وجوب ساقط مي شود. به اين معني شرط مذكور مرزهاي امر به معروف و نهي از منكر را مشخص كرده است.

ولي عمل امام نشان مي دهد كه ارزش امر به معروف و نهي از منكر بالاتر از اينهاست. امام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است زيرا آن حضرت با عمل حيرت انگيز خود به جهان و جهانيان نشان داد كه انسان در راه امر به معروف و نهي از منكر به جائي مي رسد كه مال و جان و آبروي خودش را بايد فدا كند و ملامت مردم را متوجه خود سازد همان طوري كه امام حسين عليه السلام كرد احدي از علما و فقهاي عصر امام نهضت خونين آن حضرت را تصويب نمي كرد. البته در سطحي كه آنها فكر مي كردند درست هم فكر مي كردند ولي در سطحي مي انديشيدند كه اگر اين مسافرت براي به دست گرفتن حكومت است، آينده خوشي ندارد.

بعضيها به خاطر همين سئوالات خود را راحت كرده و گفته اند كار امام حسين عليه السلام مخصوص خودش است و او در هر شرائط به وظيفه خود عمل كرده است به اصطلاح «قضية في واقعة» و قابل پي جوئي نيست! به دستورات اسلام كه دستورات كلي و عمومي است، مربوط


نيست علما و فقهاي آن عصر نيز از كار امام سر در نمي آوردند و منطق امام را نمي فهميدند و آنها عموما در آن شرائط حركت امام را به خصوص با اهل بيتش جايز نمي دانند ولي پيداست امام چيزي را مي بيند كه ديگران نمي بينند، همان مثل معروف، آنچه را كه ديگران در آينه نمي بينند او در خشت خام مي بيند. اثر كار خودش را در طول تاريخ مي بيند، او منطقي دارد ما فوق منطق علما و فقهائي كه در اجتماع آن روز بودند. «ابن عباس، ابن حنفيه، عبدالله بن جعفر و ابن عمر» و عده زيادي در كمال خلوص نيت، امام را از رفتن به كربلا نهي مي كردند همه متوليان عقل و دين، نصيحتگران شرع و عرف همه يكصدا مخالف حركت امام بودند آنها روي منطق و مبناي خودشان حق داشتند ولي امام چيزي را مي ديد كه آنها نمي ديدند. نه آنها به اندازه آنها خطر را احساس مي كردند و نه مي توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي دارد. اما او به طور واضح مي ديد و او به استناد رويايي كه البته در حكم يك وحي قاطع است، فرمود: در عالم رؤيا جدم به من فرموده است «ان الله شاء أن يراك قتيلا» [2] . گفتند پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مي بريد؟ فرمود: اين را هم جدم فرمود: «ان الله شاء أن يراهن سبايا» [3] . «يعني خداوند خواسته


ترا شهيد و خانواده ات را اسير ببيند».

كلمه مشيت خدا يا اراده خدا در دو مورد بكار مي رود كه يكي را اصطلاحا اراده تكويني و ديگري را اراده تشريعي مي گويند.

اراده تكويني يعني قضاء و قدر الهي كه اگر چيزي قضا و قدر حتمي الهي به آن تعلق گرفت، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهي جز تسليم كار ديگري نمي شود كرد و در اينجا مشيت به آن معنا نيست.

معناي اراده تشريعي اين است كه خداوند اين طور راضي است يعني رضايت خداوند در اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشي، جدم به من گفته است كه رضاي خدا در شهادت توست. جدم به من فرموده است اينها اسير باشند يعني اسارت اينها رضاي خداست [4] .

علما و بزرگان آن عصر همه يك جور عقيده داشتند اما امام حسين عليه السلام عقيده ديگري در سطح عالي داشت همه يك جور قضاوت مي كردند اما نظر امام با آنها تفاوت داشت معلوم است كه كار امام يك كار حساب شده است يك رسالت و يك مأموريت است.

طرز تلقي فقهي در ميان ابعاد متعدد مسأله تنها از يك بعد


مي تواند در كم و چون آن به بررسي پردازد و محدوده آن از چند مسأله تجاوز نمي كند. اين بعد فقط به چند مسئله محدود است و شكي نيست حادثه اي به اين عظمت در چارچوب ديدگاه فقهي آن عصر نمي گنجد بدين معني:

همچنان كه داستان شگفت انگيز خضر و موسي و كارهاي عجيبي كه خضر انجام داد كه اسرار دروني اين حوادث حتي بر موسي هم مشكوف نبود، با موازين فقهي و قانوني سازگار نيست [5] حادثه كربلا را هم نمي توان در چارچوب موازين فقه جا داد [6] .

يكي از ابعاد عميق حادثه كربلا، بعد اخلاقي آن است وقتي از اين ديدگاه به حادثه مي نگريم، مي بينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامي است يكي از عناصر اخلاقي موجود در اين حادثه وفا و ايثار است اساسا حادثه كربلا نمايشگاه ايثار و وفاست آيا براي ايثار و وفا تجسمي بهتر از حادثه كربلا مي توان پيدا كرد؟!ايثار كه يكي از باشكوهترين تجليات عاطفي روح انسان است،


در مكتب اهل بيت عليهم السلام بسيار قوي است و مي دانيم سوره «هل اتي» براي ارج نهادن به ايثار اهل بيت عليهم السلام نازل شده و سندي بزرگ براي فضيلت اين خاندان است و در آن مي فرمايد:

(و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا)

«و غذاي خود را با اين كه آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مي دهند (و مي گويند) ما شما را براي خدا اطعام مي كنيم و هيچ پاداش و تشكري از شما نمي خواهيم».

كاري كه خاندان وحي در اينجا انجام دادند، بالاتر از وظيفه فقهي و تكليفي آنها بود آنها ايثار كردند و سه روز خود و فرزندانشان گرسنه ماندند غذاي خود را در راه خدا به فقير و يتيم و اسير دادند و اين يك وظيفه تكليفي نبود، بلكه آنها به وظيفه اخلاقي و انساني خود كه بالاتر از وظيفه فقهي است، عمل كردند و در حادثه كربلا هم وظيفه فقهي و تكليفي امام همان بود كه فقها به آن اصرار داشتند ولي كار امام بالاتر از اين بود او به وظيفه اخلاقي و انساني خود عمل كرد. بهترين تجليگاه «ايثار» اين عاطفه انساني و اسلامي حادثه كربلا است. و براي ايثار، تجسمي بهتر از داستان حضرت عباس نمي توان يافت. او بعد از آن كه چهار هزار مأمور شريعه فرات را كنار زد و اسب خود را داخل آب


برد، به طوري كه آب به زير شكم اسب رسيد، مشكش را پر از آب كرد و چون خود به شدت تشنه بود، مقداري آب برداشت و جلوي دهانش آورد تا بنوشد، ديگران از دور ناظر بودند آنها همين قدر گفته اند ما ديديم كه آب ننوشيد و آب را ريخت. تاريخ مي گويد: «فذكر عطش الحسين عليه السلام» يادش افتاد كه برادرش تشنه است گفت: شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.



آب شرمنده ايثار علمدار تو شد

كه چرا تشنه از او اين همه بي تاب گذشت



خطاب به خود گفت:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني



«اي نفس مي خواهم بعد از حسين نماني، تو مي خواهي آب بخوري و زنده بماني؟ در حالي كه حسين در خيمه تشنه است».

در اينجا وظيفه تكليفي و فقهي حضرت عباس اين بود كه به مجرد رسيدن به شريعه، آب بخورد و نيرو بگيرد و زنده بماند ولي حضرت عباس به وظيفه اخلاقي خود عمل كرد با اين كه به شدت تشنه بود، ولي آب نخورد و با لب تشنه از شريعه بيرون آمد.

بدين ترتيب عباس در «جهاد اكبر» يعني «جهاد با نفس» نيز پيروز گرديد.


امام صادق عليه السلام فرمود: «رحم الله عمي العباس لقد آثر و ابلي بلاء حسنا» [7] .

«خدا رحمت كند عمويم عباس را، عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد براي عمويم عباس مقامي در نزد خدا است كه تمام شهيدان غبطه مقام او را مي خورند».

يا اين كه مي خوانيم به هنگامي كه امام مشغول نماز گرديد، يكي از ياران او، خودش را سپر امام كرد و آنقدر تير به بدن او خورد كه ديگر ياراي مقاومت از دست داد و بر زمين افتاد. در لحظات آخرش امام، خود را به بالينش رساند او تازه شك مي كرد آيا به وظيفه خود عمل كرده يا نه، مي گويد: «اوفيت يا ابا عبدالله؟» «آيا من توانستم وفا بكنم يا نه؟».



پاورقي

[1] مقاله تحريف شناسي عاشورا، ايزدپناه، کيهان فرهنگي، سال 13، شماره 126، ص 44.

[2] بحار: ج 44، ص 362 - مقتل الحسين مقرم: ص 195.

[3] بحار: ج 44، ص 362 - مقتل الحسين مقرم، ص 195.

[4] حماسه حسيني: ج 1، ص 317.

[5] سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسي در قرآن کريم، در سوره کهف، آيه 63 و ما بعد آن آمده است.

[6] امام حسن مجتبي هم به يکي از افرادي که علت صلح امام را نمي‏فهميد، و به او اعتراض مي‏کرد، فرمود: آيا نمي‏بيني خضر کشتي را شکافت و آن پسر را کشت، موسي به جهت ندانستن علت بر او خشم گرفت تا خضر علت کار را آشکار کرد و موسي راضي شد و...(علل الشرايع، ص 81).

[7] ابصار العين: ص 26.