بازگشت

شيوه صوفيه و اهل عرفان


صوفيان و عارفان حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظري و عملي خود تفسير مي كنند در اين نگرش نهضت حسيني زاييده عشق است. قهرمان عاشورا عاشقان پاك باخته اي بودند كه به پيمان «الست» وفا كردند و عاشقانه به حق پيوستند و فاني شدند. به عبارت ديگر: آنان سالكاني بودند كه از مقام سالك محب به مقام سالك محبوب راه يافته بودند. بنابراين حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند و در اعلا عليين جايشان داد. [1] .

اي مرد ره عشق بكش بار ملامت

يا در گذر از عشق و برو خوش به سلامت

اولين كتابي كه به زبان فارسي در مرثيه و روضه خواني سيد الشهداء نوشته شده، ظاهرا كتاب «روضة الشهداء»؛ تأليف «ملا حسين كاشفي» (متوفي 910) است. وي با آن كه يك صوفي نقشبندي و


يك فتنه حنفي بود و حتي رساله مستقلي در فقه حنفي تأليف نمود [2] ، به سال 908 نخستين و مهمترين كتاب را براي مجالس عزاداري نوشت و آن را «روضة الشهداء في مقاتل أهل بيت عليهم السلام» ناميد. روضة الشهداء كتابي است مشتمل بر تاريخ مصيبتهاي پيامبران و تفصيل احوال امامان شيعه به ويژه شرح واقعه كربلا به نثر فارسي تحرير و با نصوص عربي و اشعار آراسته شده است. «فضولي بغدادي» (متوفي 963) شاعر مشهور تركي گوي، آن را به زبان تركي ترجمه كرد و «حديقة السعداء» ناميد [3] .

«كاشفي» در روضة الشهداء از امام حسين عليه السلام يك شخصيت صوفيانه ساخته كه به رضا و توكل گردن نهاده بود چنان كه وقتي پادشاه جن، پيش از كشته شدن حضرت بر وي ظاهر شد و خبر داد كه لشگر اجانين كه به دست علي عليه السلام اسلام آورده بودند، منتظر اشاره وي هستند تا دشمنانش را نابود كنند، امام از پذيرفتن پيشنهاد كمك او امتناع كرد و فرمود: به قضاي خدا رضا دارم [4] .



رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي

كه بر من و تو در اختيار نگشاده است!




روضة الشهداء در جامعه ايران بازتاب وسيعي يافت به طوري كه خواندن آن در مجالس نوعي شغل گرديد تا آنجا كه كساني را براي مردم وعظ مي كردند و آنان را (بر مصيبت ائمه) مي گريانيدند «روضة خوان» ناميدند [5] و تا كنون نيز در عراق، منبري را «قاري» مي نامند كه صورت اختصاري ترجمه عربي «روضة خوان» فارسي است (قاري الروضة) [6] .

كتاب روضة الشهداء ميان شيعيان ايران دست به دست مي گرديد و حتي پيش از صفويان در ماههاي محرم و صفر روي منبرها خوانده مي شد [7] .

خود وي در مقدمه «روضة الشهداء» گفته: «عده اي از دوستداران اهل بيت عليهم السلام با فرا رسيدن محرم همه ساله، يادبود مصيبت شهداء را تجديد مي كنند و به عزاداري فرزندان پيغمبر بر مي خيزند» [8] و نيز ضمن اشاره به پراكنده بودن اخبار كتابهاي مقتل، گفته است كه شوقي به جمع آوري و تنظيم آنها در يك كتاب داشته و با تأليف روضة الشهداء بدين مهم برخاسته است از اينجا روشن مي شود كه چه بسا گريه بر امام حسين عليه السلام در هرات جانشين ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغي كرده بودند - شده بود. توصيف كتاب «روضة الشهداء» و نگاهي به محتويات آن در اينجا خالي از اهميت


نيست. كاشفي كتاب خود را با حكمت مصيبت و مشقت آغاز كرده و آن را به دلالت آيه (و لنبلونكم) [9] .

نوعي ابتلاء و امتحان از جانب خداوند و لازمه طريق محبت و آگاهي بر اسرار معرفت دانسته است و به مصداق اين بيت:



هر كه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مي دهند



و آنكه زدلبر نظر خاص يافت

داغ عنا بر جگرش مي نهند



پس از ذكر مصيبتهاي پيامبران از آدم تا خاتم [10] . انديشه صوفيانه خود را چنين تأييد كرده است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله به محنت و آزمايش كشته شدن پسرش دچار شد و حديثي بدين مضمون آورده: «هر كس بر حسين عليه السلام بگريد، يا حالت گريه به خود بگيرد، بهشت بر او واجب مي شود» [11] «من بكي علي الحسين أو تباكي وجبت له الجنة». و نخستين شاهدي كه براي اثبات نظريه خود مي آورد، گفته «حلاج» است كه از خدا به دعا مي خواست درد و شكنجه اش را بيفزايد تا عشقش فزونتر گردد. همين نشان مي دهد كه كاشفي فلسفه خود را از يك سرچشمه صوفيانه برگرفته است.

كاشفي علاوه بر اين كه حادثه عاشورا را به اسلوب عارفانه و صوفيانه تفسير كرده و در آن به تحريفات و تصرفات زيادي دست زده


است، نوعي داستانها را به شكل افسانه در آورده است.

مرحوم شهيد مطهري درباره اين كتاب مي نويسد:

«اين كتاب چون اولين كتابي است كه به زبان فارسي نوشته شد، لذا مرثيه خوانها كه اغلب بي سواد بودند و به كتابهاي عربي مراجعه نمي كردند، همين كتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند، اين است كه امروز مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام را روضه خواني مي گوئيم. در زمان امام حسين و امام حسن عسگري عليهم السلام اصطلاح روضه خواني رايج نبوده و بعد، در زمان «سيد مرتضي» و «خواجه نصير الدين طوسي» هم روضه خواني نمي گفته اند از 500 سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، يعني خواندن كتاب روضة الشهداء، يعني خواندن همان، كتاب دروغ. از وقتي كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسي تاريخ واقعي امام حسين عليه السلام را مطالعه نكرد».

سپس استاد شهيد مي افزايد:

«در شصت، هفتاد سال پيش مرحوم «ملا آقاي دربندي» پيدا شد، تمام حرفهاي روضة الشهداء را به اضافه چيزهاي ديگري كه پيدا كرده بود، همه را يكجا جمع كرد و كتابي نوشت به نام «اسرار الشهادة» واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار مي كند كه به اسلام بگريد» [12] .


شعراي صوفي مسلك، حادثه عاشورا را زائيده عشق مي دانند و بر اساس نگرش صوفيانه تبيين مي كنند از جمله مي توان از ميرزا نور الله ملقب به «تاج الشعرا» و مشهور به «عمان ساماني» (1264 - 1322 ه) نام برد او را ديواني است به نام «گنجينة الأسرار» كه در هند و ايران به چاپ رسيده است [13] .

او مي گويد: حضرت حق در تجلي اول - كه از عشق به تجلي ناشي شده بود - به اعيان ثابته تعين بخشيد، سپس طلوع آفتاب عشق از سرچشمه لاهوتي به جبروت و از جبروت به ملكوت و پس از آن به ناسوت رسيد:



گويد او چون شاهدي صاحب جمال

حسن خود بيند به سر حد كمال



از براي خود نمايي صبح و شام

سر برآرد گه ز روزن گه زبام



با خدنگ غمزه صيد دل كند

ديد هر جا طايري بسمل كند



لاجرم آن شاهد بالا و پست

با كمال دلربائي درالست






جلوه اش گرمي بازاري نداشت

يوسف حسنش خريداري نداشت



غمزه اش را قابل تيري نبود

لايق پيكانش نخجيري نبود



امانتي كه خداوند بر آسمانها و زمين عرضه داشت و هر يك از پذيرفتن آن سر باز زدند امانت عشق حضرت حق بود، اين بار امانت را

فقط انسان به دوش كشيد:



پرده اي كاندر برابر داشتند

وقت آمد پرده را برداشتند



ساقي اي با ساغري چون آفتاب

آمد و عشق اندر آن ساغر شراب



پس ندا داد او نه پنهان بر ملا

كالصلا اي باده خواران الصلا



همچو اين مي خوشگوار و صاف نيست

ترك اين مي گفتن از انصاف نيست



حبذا زين مي كه هر كس مست اوست

خلقت اشياء مقام پست اوست



همه ذرات عالم، عالي و داني، بيش و كم از آن مايه حيات نوش


كردند ولي ساغر از مي خالي نشد، حضرت ساقي ندا كرد فقط انبياء و اولياء دگر باره به نداي او لبيك گفتند:



باز ساقي بركشيد از دل خروش

گفت اي صافي دلان درد نوش



مرد خواهم همتي عالي كند

ساغر ما را ز مي خالي كند



انبيا و اوليا را با نياز

شد به ساغر گردن خواهش دراز



ولي باز ساغر پر از مي بود، ساقي بار ديگر حريفان را به نوشيدن آن فراخواند:



باز ساقي گفت تا چند انتظار

اي حريف لا ابالي سر برآر



اين بار حضرت حسين عليه السلام به نداي ساقي لبيك گفت و ساغر مي را تمام نوشيد



چون به موقع ساقي اش درخواست كرد

پير مي خواران ز جا قد راست كرد



زينت افزاي بساط نشأتين

سرور و سر خيل مخمواران حسين عليه السلام



گفت آن كس را كه مي جويي منم

باده خواري را كه مي گويي منم






شرطهايش را يكايك گوش كرد

ساغر مي را تمامي نوش كرد



باز گفت از اين شراب خوشگوار

ديگرت گر هست يك ساغر بيار



آنگاه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام از منيت به كلي پاك شد و به مقام فنا و بقا رسيد و خود ساقي لب تشنگان گرديد تا آنجا كه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام خود فاني مي شود و حجاب خويش را نيز به آتش عشق الهي مي سوزاند:



هر كه بيروني بد از مجلس گريخت

رشته الفت ز همراهان گسيخت



دور شد از شكر ستانش مگس

وز گلستان مرادش خار و خس



خلوت از اغيار شد پرداخته

وز رقيبان، خانه خالي ساخته



پير ميخواران به صدر اندر نشست

احتياط خانه كرد و در ببست



محرمان راز خود را خواند پيش

جمله را بنشاند، پيرامون خويش







جمله را كرد از شراب عشق، مست

يادشان آورد آن عهد الست



در طي وادي طريقت و قطع جاده حقيقت همتي مردانه در كار است كه آن جامه مناسب بر اندام قابليت هر كس نيست. و در اينجا بر كمال همت حضرت عباس و نهايت قابليت آن زبده ناس بر مشرب اهل عرفان گويد:



طالبان راه حق را بد دليل

رهنماي جمله، بر شاه جليل



بد به عشاق حسيني، پيشرو

پاك خاطر آي و پاك انديش رو



مي گرفتي از شط توحيد آب

تشنگان را مي رساندي با شتاب



عاشقان را بود آب كار ازو

رهروان را رونق بازار ازو



روز عاشورا به چشم پر زخون

مشگ بر دوش آمد از شط چون برون



شد به سوي تشنه كامان رهسپر

تير باران بلا را شد سپر






بر زمين آب تعلق پاك ريخت

وز تعين بر سر آن، خاك ريخت



هستيش را دوست از مستي فشاند

جز حسين اندر ميان چيزي نماند



در اين نگرش ديگر از عواطف ساده و بحثهاي اجتماعي و تاريخي و فقهي خبري نيست، شرح عاشورا به زبان عشق است در اين شيوه حضرت علي اكبر عليه السلام تشنه است ولي نه تشنه آب كه تشنه عشق است آن هم از دست سالار عاشقان. حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در پاسخ درخواست آب از جانب پيامبر انگشتر خويش را بر زبان او مي نهد اما اين انگشتر، مهر نهادن بر زبان اوست تا اسرار اهل دل را فاش نسازد، در اين منطق نيز حضرت زينب عليهم السلام بيهوش شده و بر زمين مي افتد اما اين بيهوشي از شدت جلوه نور حضرت حق بود كه از آيينه حق تابيدن گرفت:



آفتابي كرد در زينب ظهور

ذره اي زان آتش وادي طور



شد عيان در طور جانش آيتي

خر موسي صعقا زان آيتي






طلعت جان را به چشم جسم ديد

در سرا پاي مسمي اسم ديد



ديد تابي در خود و بيتاب شد

ديده خورشيد بين پر آب شد



از ركاب اي شهسوار حق پرست

پاي خالي كه زينب شد زدست



در پايان مثنوي مي گويد:



حق همي دانم كه غالي نيستم

اشعري و اعتزالي نيستم



اتحادي و حلوي نيستم

فارغ از اقوال بي معنيستم



ليك من دارم دل ديوانه اي

با جنون از خويش خود بيگانه اي



گاهگاهي از گريبان جنون

سر به شيدائي همي آرد برون



سعي ها دارد پي خامي من

سخت مي كوشد به بدنامي من






لغزشي گر رفت ني از قائلست

آنهم از ديوانگي هاي دلست



منتها چون رشته باشد با حسين

شايد اي دانا كني گر غمض عين



قافيه مجهول اگر شد در پذير

و آنچه باشد، شور و دور و زير و پير



دل بسي زين كار كرده است و كند

عشق از اين بسيار كرده است و كند



چونكه از اسرار سنگين بار شد

نام او «گنجينة الاسرار» شد [14] .



و همچنين حاج ميرزا «حسن اصفهاني» ملقب به «صفي عليشاه» (م 1316 ه ق) كتاب «زبدة الأسرار» را در اسرار شهادت سيد الشهداء نوشته و نهضت عاشورا را با اصول و موازين سير و سلوك صوفيانه تطبيق كرده است. وي زير عنوان «آفتاب عشق ميدان تاب شد؟!» گويد:



چون كه زينب در سرادق بازگشت

سوي ميدان شاه ميدان تازگشت






ذوالجناح عشق آتش خوي شد

بي زبان اني انا الله گوي شد



بي زبان حاشا كه اندر كوي حق

بد زبان لن تراني گوي حق



گشت از او آتش گلستان بر خليل

خضر را در ره نوردي بد دليل



برق نعلش نار نخل طور بود

موسي آن را باز ديد و نور بود



زنده از هر تار مويش در شميم

صد هزاران عيسي محيي الرميم



آسمانها بسته موي دمش

بحر امكان گردي از خاك سمش



چون عنان او سبك در راه شد

خاك صحرا هم صفات الله شد



جاي هر گامي كه بر مي داشت او

انبياء را بود جاي چشم و رو



چون به ميدان شهادت پا نهاد

پا برون از ملك «او ادني» نهاد






شد ركابش حلقه عرش برين

عرش يعني پاي آن عرش آفرين



اين سخن را هل بجا تكليف نيست

ذوالجناح عشق را تعريف نيست



ذوالجناحا تيز تك شو شب رسيد

باز ترسم كز قفا زينب رسيد



وصفها جز لفظ پيچاپيچ نيست

قصد عاشق جز شهادت هيچ نيست



الغرض شد سوي ميدان ره نورد

ذوالجناح و فارس او شاه فرد



آفتاب عشق ميدان تاب شد

عقل آنجا برف بود و آب شد



عقل تنها ني دم از هيهات زد

عشق را هم بهت برد و مات زد



لامكان و آنجا كه فوق عرش بود

زير سم ذوالجناحش فرش بود



تا به خدمت بوسدش نعل سمند

قاب قوسين از حد خود شد بلند






لامكان شد پست بر بالاي او

پست و بالا گشت تنگ از جاي او



پرده كشف الغطاء برچيده شد

و آنچه حيدر را يقين ديده شد



ذات مطلق بي حجاب اي مرد كار

گشت در ميدان توحيد آشكار



هين چه ميدان ساحت آن غيب الغيوب

نه سپهرش جزو خاك و خاكروب



آفتاب لا يزالي بر فروخت

پرده هاي لن تراني را بسوخت



بي حجاب اسرار ذات مكتنم

از حجاب افتاد بيرون نام و نم



آن كه در معراج وحي از وي رسيد

پيش پيش ذوالناحش مي دويد



وفائي زير عنوان «راز بين عاشق و معشوق» گويد:



گشت تيغ لامثالش گرم سير

از پي اثبات حق و نفي غير






جبرئيل آمد كه اي سلطان عشق

يكه تاز عرصه ميدان عشق



دارم از حق بر تو اي فرخ امام

هم سلام و هم تحيت هم پيام



گويد اي جان حضرت جان آفرين

مر تو را بر جسم و بر جان آفرين



محكميها از تو ميثاق مراست

رو سپيدي از تو عشاق مراست



اين دوئي باشد ز تسويلات ظن

من توام اي من تو در وحدت تو من



چون خودي را در هم كردي رها

تو مرا خون من ترايم خونبها



مصدري و ما سوي مشتق تراست

بندگي كردي خدائي حق تراست



هر چه بودت داده اي اندر رهم

در رهت من هر چه دارم مي دهم



كشته گانت را دهم من زندگي

دولتت را تا ابد پايندگي






شاه گفت اي محرم اسرار ما

محرم اسرار ما از يار ما



گر چه تو محرم به صاحب خانه اي

ليك تا اندازه اي بيگانه اي



آن كه از پيشش سلام آورده اي

و آن كه از نزدش پيام آورده اي



بي حجاب اينك هم آغوش من است

بي تو رازش جمله در گوش من است



از ميان رفت آن مني و آن توئي

شد يكي مقصود و بيرون شد دوئي



گر تو هم بيرون روي اولي تر است

زآنكه غيرت آتش اين شهپر است



جبرئيلا رفتنت زين جا نكوست

پرده كم شو در ميان ما و دوست



رنجش طبع مرا مايل مشو

در ميان ما و او حايل مشو



از سر زين بر زمين آمد فراز

وز دل و جان برد جانان را نماز




با وضوئي از دل و جان شسته دست

چار تكبيري بزد بر هر چه هست



گشته پر گل ساجدي عمامه اش

غرقه اندر خون نمازي جامه اش



بر فقيه از آن ركوع و آن سجود

گفت اسرار نزول و هم صعود



بر حكيم از آن قعود و آن قيام

حل نمود اشكال خرق و التيام



و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور

چون شياطين مر نمازي را بدور



تير بر بالاي تيري بي دريغ

نيزه بعد از نيزه اي از بعد تيغ



قصه كوته، شمر ذوالجوشن رسيد

گفتگو را آتش خرمن رسيد



زآستين غيرت برون آورد دست

صفحه را شست و قلم را سر شكست



از شنيدن ديدن بينايست و گوش

شد سخنگوي از زبان من خموش




در طريقت عرفاني آنچه اصالت دارد، «عشق» است، پس آنچه كه از حادثه عاشورا از عشق تهي باشد، تحريف شده بايد دانست و مداركي كه با عشق همخواني دارند، همان واقعه راستين عاشورا است.

چنانكه حكيم الهي قمشه اي نيز به مناسبت عاشورا مي گويد:



اي فلك امشب شب عاشور ماست

خواب مكن گر به دلت شور ماست



شب نه كه آرايش روز الست

ساقي محفل ز مي عشق مست



شب نه كه معراجگه مصطفي

ليلة اسرار سپاه وفا



شب نه كه در دهر بهين روز عشق

روز ازل را زابد سوز عشق



شب نه كه آرايش صبح وصال

معركه عشق سپاه جلال



شب نه كه آرايش دو عالم در او

جلوه گه آدم و خاتم در او



شب نه كه صبح ازل از اهتزاز

مشتري و زهره او دلنواز




تا آنجا كه مي گويد:



اين شب عشق است و نداي وثاق

نغمه وصل است و نواي فراق



نيست روا كانجم شبگرد و ماه

خواب بر او ديده شاه و سپاه



بر شدي از ناله زشب تا سحر

نغمه عشاق به عيوق بر [15] .



و نيز به مناسبت روز عاشورا مي گويد:



چون شب تاريك دل ديو چهر

رفت و رخ افروخت فرزند مهر



صبح شد و فتنه عاشور گشت

طبع جهان پر ز شر و شور گشت



چشمه خورشيد شرر بار شد

روز سيه تر ز شب تار شد



بر گرهي صبح سعادت دميد

بر سپهي روز شقاوت رسيد



تا كه مي گويد:



يك گره از نشئه صبهاي عشق

با دل و جان بر سر سوداي عشق



يك گره از نفس دني با شتاب

تاخت سوي دوزخ قهر و عذاب






يك گره از شوق به ميدان شدند

واله حسن رخ جانان شدند



باري از آنجا كه قضا خواستي

هر گرهي در صفي آراستي



سلسله اي بسته سوء القضا

باز به يك سلسله چشم رضا



زمره اي از باده ابليس مست

جمعي از آن ساغر سر الست [16] .



مي گويند: مگر امام حسين عليه السلام نمي دانست در كربلا كشته خواهد شد. پس چرا رفت و چرا وقتي كه ديد تنهاست، در ميان آن لشگر انبوه دشمن، با دشمن صلح نكرد؟ مگر در اينجا عقل به صلح فتوا نمي داد؟ تمام اين چراها در لغت عشق از بين مي رود و عقل عاجز مي ماند وقتي كه عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمي شود با عجله تمام مي خواهد به وصال معشوق نائل آيد، محو شدن در انوار معشوق براي عاشق وصال است و بس [17] .

در بينش صوفيانه شهادت امام حسين عليه السلام همچون سر دار رفتن «حلاج» است و طبق اين پندار مردان الهي با كشته شدن رو به ديدار خدا مي روند، و به هدف خود مي رسند، پس جاي سرور و شادي و وجد است نه جاي تأثر و گريه و از پندار آنها اين نتيجه را مي توان گرفت


كه كشندگان مردان الهي خدمت بزرگي به آنان كرده كه قفس آنان را شكسته و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز در آورده اند با همين بينش، ملاي رومي روز عاشورا را روز فرح و سرور و قاتلان امام حسين عليه السلام را ناجي و رستگار مي دانسته است، زيرا كه آنان باعث شده اند كه روح آن حضرت از زندان تن خلاصي يافته به مقام شاهنشهي رسيده است، اين است ابيات مثنوي در مذمت شيعه به جهت اقامه عزا به شهيد كربلا:



روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاكيه اندر تا به شب



گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم

ماتم آن خاندان دارد مقيم



تا به شب نوحه كنند، اندر بكا

شيعه عاشورا براي كربلا



بشمرند آن ظلمها و امتحان

كز يزيد و شمر ديد آن خاندان



آن غريو نعره ها در سر گذشت

پر همي گردد همه صحرا و دشت






يك غريبي شاعري از ره رسيد

روز عاشورا و آن افغان شنيد



شهر را بگذاشت و آن سو، راي كرد

قصد جست و جوي آن هيهاي كرد



پرس پرسان مي شد اندر افتقاد

چيست اين غم، بر كه اين ماتم فتاد



اين رئيسي رفت باشد كه به مرد

اين چنين مجمع نباشد كار خرد



نام او، القاب او شرحم دهيد

كه غريبم من، شما اي اهل ديد



چيست نام و پيشه و اوصاف او

تا بگويم مرثيه الطاف او



مرثيه سازم كه مردي شاعرم

تا از اينجا برگ و لا لنگي [18] . برم



آن يكي گفتش كه تو ديوانه اي

تو نه اي شيعه، عدوي خانه اي






روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرني به است



پيش مومن كي بود اين قصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار [19] .



پيش مومن ماتم آن پاك روح

شهره تر باشد زصد طوفان نوح



گفت آري ليك كو دور يزيد

كي بد است آن غم، چه دير اينجا رسيد



چشم كوران آن خسارت را بديد

گوش كران اين حكايت را شنيد



خفته بود ستيد تا اكنون شما

تا كنون جامه دريديد از عزا!



پس عزا از خود كنيد ي خفتگان

زانكه بد مرگيست اين خواب گران



روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه چون دريم و چون خوانيم دست




چونكه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شادي شد چو بگسستند بند



سوي شاد [20] . روان دولت تاختند

كنده و زنجير را انداختند



دور ملك است و گه شاهنشهي

گر تو يك ذره از ايشان آگهي



ورنه ي آگه برو بر خود گري

زانكه در انكار نقل و محشري



بر دل و دين خرابت، نوحه كن

چون نمي بيند جز اين خاك كهن



ورهمي بيند چرا نبود دلير

پشت دار و جان سپار و چشم سير



در رخت كو از پي دين فرخي؟

گر بديدي بحر كو كف سخي؟!



آنكه جو ديد آب را نكند دريغ

خاصه آنكو ديد دريا را وميغ [21] .


طبق اين نظريه صوفيانه، شهادت امام حسين عليه السلام با آن همه عظمت و جلالت پوچ و خالي از معني و محتوي مي گردد و در عين حال جلادان كشنده امام حسين عليه السلام تبرئه مي شوند زيرا آنها هم نه به اراده و انتخاب خود، بلكه به مشيت الهي براي اين كار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجراي اراده خداوند بوده اند و نيز نهضت عاشورا عاري از پيام مي گردد و همه جباران يزيدي براي هميشه از خطر عاشورا و خاطره حسين عليه السلام مصون مي مانند و جهت شهادت از مقابله با قدرتهاي جور و ستم به سوي هيچ منحرف مي شود.

ترديدي نيست كه زبان اين حادثه زبان دل است و عرفان در شناختن آن نقش كليدي دارد و اساسي ترين جنبه هاي قيام حسيني جنبه پاكبازي او در راه حق است، ولي بايد توجه داشت عرفاني كه برخاسته از كتاب و سنت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام باشد نه عرفان مسيحي و بودائي و هندي و غيره... و به اصطلاح عرفان التقاطي پس به اسرار صوفيانه و عارفانه مانند عمان ساماني يا صفي عليشاه و... پرداختن و ابعاد ديگر آن را ناديده گرفتن به سيماي كامل اين واقعه شگفت انگيز لطمه مي زند و تنها به اهل عرفان و متصوفه اختصاص پيدا مي كند در صورتي كه نهضت امام حسين عليه السلام براي همگان اسوه و مايه هدايت است.



پاورقي

[1] مقاله تحريف شناسي عاشورا، نوشته عباس ايزد پناه، کيهان فرهنگي سال 13، شماره 114.

[2] هدية العارفين، ج 1، ص 361.

[3] به نوشته مقدمه «روضة الشهداء» ص 8، «حديقة السعداء» بار ديگر به قلم جامي قيصري از ترکي به فارسي ترجمه شده به نام «سعادت نامه».

[4] روضة الشهداء: ص 345.

[5] روضات الجنات: ص 256.

[6] تشيع و تصوف، ص 326.

[7] مقدمه نفيسي به لب لباب مثنوي ص ث.

[8] روضة الشهداء ص 6.

[9] سوره بقره: آيه 155 و محمد: آيه 31 و انبياء: آيه 35.

[10] روضة الشهداء ص 4.

[11] همان، ص 6.

[12] حماسه حسيني، ج 1، ص 54-55.

[13] الذريعة: ج 18، ص 245- ج 9، ص 769.

[14] گنجية الاسرار، برداشتي عرفاني از عاشوراي حسيني با نظم و نثر عمان ساماني.

[15] کليات ديوان حکيم الهي قمشه‏اي، ص 171، 172 - انتشارات اسلاميه تهران.

[16] همان، ص 182.

[17] پيشگفتار ديوان حلاج، ص 18 چاپ سنائي.

[18] طعام.

[19] کلمه گوشوار کنايه از سبط پيغمبر است.

[20] نام نوائي است، ساز و آواز.

[21] مثنوي، ج 6، ص 576.