بازگشت

روش جامعه شناسي


«ابن خلدون» پايه گذار شيوه جديد در تحريف شناسي حوادث تاريخي است. او با نوشتن مقدمه هم اصول و مباني علم جامعه شناسي را بنا نهاد و هم تحول تازه اي در شيوه اثبات صدور حوادث تاريخي پديد آورد.

تاريخ نگاري از ديرباز ميان مسلمانان رواج داشته اما شيوه ايشان در نقل حوادث تاريخي، همان روش «محدثين» بوده است يعني حوادث و رويدادها را يكي پس از ديگري با ذكر سلسله اسناد آنها بازگو مي كردند و كمتر در صحت و سقم واقعه و دليل وقوع آن بحث و كاوش مي نمودند. مثلا «ابو جعفر طبري» كه از قدماي مورخان اسلامي شمرده مي شود، در مقدمه تاريخ خود مي نويسد: «كسي كه در كتاب ما مي نگرد، بايد بداند كه اعتماد من در آنچه ذكرش را به حضور آوردم و شرط نمودم كه به رسم آن پردازم، تنها بر پايه اخبار و آثاري است كه براي من روايت شده و آنها را در اين كتاب ياد كرده ام و به راويان آثار مزبور نسبت داده ام بدون آن كه با دلائل عقلي چيزي را فهميده و از راه انديشه نفساني به استنباط آنها نائل آمده باشم. مگر چيزهاي بسيار اندك از اين كتاب» [1] .


اين روش تاريخ نگاري، هر چند به اعتبار اين كه «مواد فهم تاريخ» را در اختيار پژوهشگران قرار مي دهد، سودمند است ولي چون با تحليل حوادث و تعليل رويدادها سروكاري ندارد، از اين رو «محقق تاريخ» را كاملا راضي نمي سازد. شيوه مزبور در ميان مسلمانان رواج تمام داشت تا در قرن هشتم ابن خلدون به نقد تاريخ پرداخت و حكايات و روايات مورخان پيشين را كه با اعتماد به سلسله روات خود آورده بودند، بر عقل عرضه نمود و پاره اي از آنها را از اعتبار انداخت، مهمتر اين كه ابن خلدون در صدد برآمد تا تاريخ را از نقالي وروايت سرائي صرف بيرون آورد و اصول قوانين آن را كشف نمايد تا با عرضه كردن حوادث بر قواعد مزبور به درك رويدادهاي تاريخي وقوف صحيح تر حاصل شود و ابعاد وسيعتري از تاريخ به ذهن انتقال يابد. [2] .

او مدعي شد كه براي اثبات اعتبار اسناد تنها توثيق راوي و بررسي سندي كافي نيست بنابراين ممكن است حادثه اي به ظاهر در منابع و اسناد معتبر ذكر شود اما طبيعت اجتماعي حوادث بر آن مهر بطلان زند.

او مي گويد: «اگر مورخ تنها به نقل از اخبار اعتماد كند، بي آنكه به


قضاوت در اصول عادات و رسوم و قواعد سياست ها و طبيعت تمدن و كيفيات اجتماعات بشري بپردازد و حوادث نهان را با وقايع پيدا و حال را با رفته بسنجد چه بسا كه از لغزيدن در پرتگاه خطاها و انحراف از شاهراه راستي در امان نباشد».

«بارها اتفاق افتاده كه تاريخ نويسان و مفسران و پيشوايان روايات، وقايع و حكايات را به صرف اعتماد به راوي يا ناقل خواه درست يا نادرست، بي كم و كاست نقل كرده و مرتكب خبطها و لغزش ها شده اند، چه آنان وقايع و حكايات را بر اصول آنها عرضه نكرده، آنها را با نظاير هر يك نسنجيده و به معيار حكمت و آگاهي بر طبايع كاينات و مقايس تحكيم نظر و بصيرت نيازموده و به غور آنها نرسيده اند پس از حقيقت گذشته و در وادي و هم و خطا گمراه شده اند» [3] .ابن خلدون سپس از تاريخ «مسعودي» و ساير مورخان نمونه هايي زيادي ذكر مي كند كه بر مبناي طبيعت حوادث بطلان آنها ثابت مي شود.

انتظار مي رفت ابن خلدون كه خود پايه گذار به كارگيري جامعه شناسي در سند شناسي حوادث تاريخي است، در تحليل وقايع


تاريخي راه درستي بپيمايد و از خطاها و لغزشها خود را حفظ كند، ولي متأسفانه در تحليل وقايع اشتباهاتي مرتكب شده كه وقايع نگاران پيشين آن را مرتكب نشده اند.

او في المثل عشرت طلبي و مي خوارگي هارون الرشيد و مأمون را كه مورخان ديگر بر آن تصريح كرده اند، خلاف طبيعت خلفاي عباسي قلمداد مي كند و مي گويد:

«اما آنچه حكايت را بدان آراسته اند كه رشيد به ميخوارگي عادت داشته و با نديمان خود هم پياله مي شده است، زينهار از چنين بهتاني! خداي گواه است كه ما از بد كاري او آگاه نيستيم. رشيد كجا و اينگونه تهمتها كجا، او كسي است كه به تمام واجبات منصب خلافت از قبيل دينداري و عدالت قيام كرده و همواره با عالمان و اوليا همنشيني و معاشرت داشته است...» [4] .

و درباره مأمون عباسي مي گويد:

«چنانكه گويند مأمون شبي در ضمن گردش در كوچه هاي بغداد به زنبيلي بر مي خورد كه به وسيله ريسمانهاي تاب داده ابريشمي و چنگكها فرو آويخته بود و چون طنابها به نظر او محكم و استوار آمد، در زنبيل نشست، پس طنابها به تكان در آمد و يكباره چنگ زد و بالا


رفت و به درون محفلي فرود آمد كه بر حسب وصف «ابن عبد ربه» بسيار شگفت آور بود [5] فرشها مزين و ظروف مرتب و منظره هاي زيباي آن به حدي دلپذير بود كه ديدگان بيننده را خيره مي كرد و او را مبهوت مي ساخت. در چنين بزمي مجلل ناگاه زن زيبا و فتنه انگيزي از پشت پرده ها جلوه گر مي شود و او را درود مي گويد و به همدمي خويش مي خواند و تا بامداد او به ميخوارگي سرگرم مي شود و آنگاه در حالي كه اصحاب خليفه همچنان منتظر او بوده اند، نزد آن باز مي گردد ولي چنان شيفته و دلبسته آن زن مي شود كه بي درنگ دختر را از پدرش خواستگاري مي كند» [6] .

ابن خلدون بعد از نقل اين جريان مي گويد:

«اين افسانه ها كجا با صفات مأمون سازش مي دهد كه در دينداري و دانش و پيروي ازسنن پدرانش و خلفاي راشدين، و تمسك به سيرتهاي خلفاي چهارگانه يا اركان مذهب مشهور بود و مناظراتش با علما و توجهش به حفظ حدود خداي تعالي در نماز و احكام دين نقل هر محفلي بود؟ با اين وصف چگونه مي توان حالات فاسقان بي باك را كه با خوي ولگردي و هوسبازي شبها از اين سوي بدانسوي مي روند و مانند فاسقان لگام گسيخته ولگردي مي كنند و شبانگاهان بي اجازه بر


منازل وارد مي شوند و راه عاشق پيشگان عرب را مي پيمايند به خليفه مسلمانان نسبت داد و اينگونه افسانه ها را درباره او صحيح دانست؟» [7] .

تا آنجا كه اختلاف علي عليه السلام با معاويه را بر اساس اجتهاد توجيه مي كند و مي گويد:

«بلكه آنها يعني علي و معاويه از روي اجتهاد در راه حق اختلاف پيدا كردند و نظر يكي با ديگري مخالف بيرون آمد و در نتيجه به جنگ و كشتار دست يازيدند هر چند علي عليه السلام بر حق بود، ولي معاويه هم در اين باره قصد باطل نداشت، بلكه او آهنگ حق كرد ولي در اصابت به حق خطا كرد و هر دو در مقاصدي كه داشتند بر حق بودند...» [8] .

تعجب آور است ابن خلدون با اين كه عاملان قتل عثمان را مردم آشوبگر و ماجراجو توصيف كرده كه با كشتن او در فتنه و آشوب را به روي مردم گشودند، با وجود اين، مي گويد:

«كليه كساني كه در اين وقايع شركت داشته اند، معذورند و همه آنان به امر ديني اهتمام داشته اند و چيزي از علايق ديني را تباه نساخته اند. آنگاه پس از اين واقعه در آن انديشيده و اجتهاد كرده اند و خدا به احوال ايشان آگاه است و آن را مي داند و ما درباره ايشان جز


گمان نيك چيزي نمي انديشيم چه از يك سو احوال خود ايشان و از سوي ديگر گفتارهاي حضرت رسول صادق و امين درباره آنها گواه بر مدعاي ماست» [9] .

ابن خلدون درباره قاتلان حضرت حسين عليه السلام نيز همين نظر را دارد وي صريحا مي گويد:

«صحابه اي كه با يزيد بوده اند، نيز راه حق و اجتهاد را پيموده اند و نبايد به تصور غلط كساني را كه با اجتهاد حسين عليه السلام موافق نبودند و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدند و با يزيد همراه بودند، به گناهكاري نسبت داد».

ابن خلدون مي افزايد:

«حسين عليه السلام درباره ارزيابي شوكت يزيد اشتباه كرد!! خدا او را بيامورزد ولي اين اشتباه در امر دنيوي بود و چنين اشتباهي زيان آور نيست و اما از لحاظ قضاوت شرعي اشتباه نكرده است زيرا اين امر مربوط به گمان و استنباط خود او بود داير بر اين كه وي بر انجام چنين كاري توانائي هاي لازم را دارد در صورتي كه «ابن عباس» و «ابن زبير» و «ابن عمر» و برادرش «ابن حنفيه» و ديگران وي را در رفتن به كوفه ملامت كردند و اشتباه او را در اين باره مي دانستند.ليكن او از راهي كه


در پيش گرفته بود، باز نگشت. چون اراده و خواست خدا بود».

«اما صحابه ديگر، جز حسين عليه السلام خواه آنان كه در حجاز بودند و چه كساني كه در شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند و چه تابعان، همه عقيده داشتند كه هر چند يزيد فاسق است، ولي قيام بر ضد وي روا نيست چه در نتيجه چنين قيامي هرج و مرج و خونريزي پديد مي آيد و به همين سبب از اين امر خودداري نمودند و از حسين عليه السلام پيروي نكردند و در عين حال به عيبجوئي وي هم نپرداختند و وي را به گناهي نسبت ندادند زيرا حسين عليه السلام مجتهد و بلكه پيشواي مجتهدان بود پس نبايد به تصور غلط، كساني را كه با اجتهاد حسين موافق نبودند و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدند، به گناهكاري نسبت دهي، زيرا بيشتر ايشان از صحابه بشمار مي رفتند و با يزيد همراه بودند و به قيام كردن بر ضد وي عقيده نداشتند» [10] .

ملاحظه مي كنيد كه چگونه مورخي كه خود بنيانگذار استخدام جامعه شناسي و تعقل براي تحريف شناسي در تاريخ است، خود در دامن فاحش ترين تحريفات فرو مي غلطد و بزرگترين نمونه فداكاري در راه عقيده و ايمان را بر اساس تمايلات اهل سنت بي ادبانه به اشتباه كاري نسبت مي دهد و همه چيز را از دريچه «عصبيت» مي بيند.


زيرا حسين عليه السلام مي دانست كه يزيد را از لحاظ شوكت دنيوي و نيرومندي نظامي بر وي برتري دارد و هم آگاه بود كه در اين راه شهيد مي شود، ولي وظيفه بزرگ جهاد در راه حق و اعتلاي كلمه اسلام او را بدين فداكاري تاريخي و حيرت انگيز وادار كرد تا براي آيندگان سرمشق و نمونه باشد و مسلمانان جان سپردن را بر تبعيت از حاكميت جور و فساد و باطل ترجيح دهند. [11] .

البته اين نظر ابن خلدون درباره حضرت حسين عليه السلام نسبت به نظر «قاضي ابوبكر بن عربي مالكي» باز ملايم به نظر مي رسد زيرا وي درباره حسين عليه السلام به ياوه سرائي پرداخته و در كتاب خود موسوم به «العواصم من القواصم» مطالبي بدين معني آورده است: «حسين موافق قانون شريعت جد خود كشته شده است» [12] . و آنچه گوينده را بدين گفتار غلط واداشته، غفلت وي از اشتراط امام عادل براي نبرد با صاحبان عقايد است و در آن زمان چه كسي را عادلتر از حسين عليه السلام در امامت و عدالت مي توان يافت؟».

نكته قابل توجه اين كه مورخان اسلام تمام رويدادهاي جهان را مخلوق اراده و مشيت خداوند مي بينند. تحقق اين مشيت را هدف و معني واقعي تمام تاريخ مي دانند، مثلا طبري يك جا اين حديث را نقل


مي كند كه خداوند اولين چيزي كه آفريد، قلم بود. بدو گفت، بنويس. گفت: پروردگارا چه بنويسم؟ گفت: بنويس قدر، هماندم قلم به حركت در آمد و هر آنچه بود و بودني است، نوشتن گرفت [13] در واقع اين مورخ از نقل اين حديث نظر به بيان اين نكته دارد كه در جهان هر چه روي داده است و روي دادني است، معني و هدفي جز اراده و تقدير الهي ندارد [14] .

ابن خلدون نيز حادثه عاشورا و نهضت امام را مانند جبري مذهبان اراده و خواست خدا مي داند. بنابراين روش جامعه شناسي نيز مانند شيوه تاريخي شرط لازم است نه شرط كافي، به اين معني كه تنها با روش جامعه شناسي يا عقلاني نمي توان پي به ماهيت ماجراي عاشورا برد.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، الجزء الاول، ص 7 و 8 چاپ دارالمعارف.

[2] مقدمه ابن خلدون: (اصل عربي) چاپ قاسم محمد الرجب، ص 14.

[3] مقدمه ابن خلدون، (چاپ عربي» ص 9-10 همان چاپ، ترجمه فارسي، ج 1، ص 13.

[4] مقدمه ابن خلدون، ترجمه فارسي، ج 1، ص 30.

[5] رجوع به عقد الفريد جلد 8 زير عنوان «زواج المأمون ببوران» و هزار و يک شب، شب 279 تا شب 282 شود.

[6] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 35.

[7] همان مدرک.

[8] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 415.

[9] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 415.

[10] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 414 -415.

[11] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 415 پاورقي شماره 1.

[12] همان مدرک، ص 418.

[13] تاريخ الرسل و الملوک، طبري، طبع دخويه، ج 1، ص 30.

[14] دکتر زرين کوب، تاريخ در ترازو، ص 199.