بازگشت

شيوه ي تاريخي


يكي از روشهائي كه براي كشف وقايع و حوادث تاريخي به كار گرفته مي شود، شيوه ي تاريخي است. در اين شيوه مورخ مي كوشد وقايع را از طريق منابع تاريخي همانگونه كه اتفاق افتاده، معرفي كند در اين روش مورخ مثل محدث فقط به جرح و تعديل در اسناد دست اول و دوم بجا مانده از واقعه مي پردازد. بنابراين شيوه مورخ همان شيوه ي محدثاني است كه اعتبار حديث معصوم را فقط در گرو اعتبار سندي آن


جستجو مي كنند و روايت صحيح را روايتي مي دانند كه راوي آن عادل باشد و ديگر به مضمون حديث كاري ندارند.

مورخان همواره در صدد نقل حوادث تاريخي از منابع معتبر هستند وقتي كه مطلبي را از يك منبع معتبر اخذ كردند، هر چه باشد، آن را نقل مي كنند و ديگر كاري ندارند كه اين مطلب با عقل و شرع وفق مي دهد يا نه؟

اغلب مورخان و «وقايع نگاران» تنها به نقل حادثه ي عاشورا اكتفاء كرده و از اظهار نظر درباره ي آن خودداري كرده اند. ولي عده اي ديگر از آنان و نويسندگان اهل سنت، نهضت امام را يك نهضت ابتدائي و نسنجيده در شرائط نامساعد پنداشته اند. وگفته اند: «حسين بن علي عليه السلام» آن چنانكه بايد و شايد در ارزيابي قدرت حكومت و سنجش قدرت خويش دقت نكرد. اين نويسندگان روي استنباط خود بر امام خرده گيري كرده و عمل آن حضرت را بر خلاف مصلحت دانسته اند و بعضي از آنان در اعتراض و انتقاد تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام را براي خود او و براي اسلام و مسلمين تا روز قيامت زيان بار دانسته اند!! مثلا مؤلف «العواصم من القواصم» قاضي «ابوبكر بن عربي» (م 540) ضمن اظهار تأسف از اين كه چرا امام حسين عليه السلام چنين قيامي كرد؟ مي گويد:


«اگر حسين بن علي عليه السلام كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ امت و عالي ترين شخصيت امت و پسر شريفترين شخصيت امت بود، در خانه ي خود مي نشست يا به زراعت يا دامداري مي پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود و اگر هم مردم حتي «ابن عباس» و «عبدالله بن عمر» از او درخواست قيام به حق مي كردند، از آنان نمي پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مي آورد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از صلح «حسن بن علي» ستايش كرده و اگر او تنها به اين نكته توجه مي كرد كه حسن بن علي عليه السلام با آن همه نيروي نظامي خود حكومت و خلافت را از دست داد در اين صورت چگونه او مي تواند به كمك اوباش خلافت را قبضه كند؟!، حادثه ي تأسفباري هرگز اتفاق نمي افتاد» [1] .

«ابن خلدون» (متوفي 808 ه) ضمن اين كه اهليت امام حسين عليه السلام را براي قيام و زعامت مسلمانان تصديق مي كند، ولي مي گويد: ارزيابي امام درباره ي نيروي نظامي خويش دقيق نبوده است او مي نويسد:

«اما درباره ي حسين عليه السلام بايد بگويم: وقتي كه فسق يزيد نزد همه ي مردم زمانش ظاهر گشت، پيروان اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در كوفه از حسين بن علي عليه السلام درخواست كردند به كوفه برود و آنان در قيام برضد يزيد او


را ياري نمايند. حسين با توجه به فسق يزيد قيام بر ضد او را خصوصا بر كسي كه قدرت قيام دارد واجب دانست، در اين زمينه او را گمان بر اين بود كه هم اهليت قيام و هم قدرت آن را دارد. گمان وي درباره ي اهليت خود صحيح بود، بلكه او بيش از آن كه شرط خلافت بود، اهليت داشت. ولي در ارزيابي قدرت نظامي كه مي تواند با چنين نيروئي در قيامش پيروز گردد، دچار اشتباه شده بود خدايش رحمت كند» [2] .

همچنين شيخ «محمد طنطاوي» مصري مي گويد:

«حسين بن علي در ارزيابي قدرت نظامي خويش و سنجش نيروي حكومت دقت نكرد و از روي خوش باوري، به كساني كه اطراف او جمع شده بودند و شديدا او را براي قيام و قبضه كردن خلافت تحريك و تشويق مي كردند، اطمينان پيدا كرد و قيام نمود ولي از طرفي قدرت بني اميه و شدت عمل دستگاه حكومت را به حساب نياورد و از طرف ديگر فريبكاري مردم عراق را كه قبلا پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت» [3] .

البته نظر رجال و سياستمداران آن روز هم همين بود و لذا سعي مي كردند امام را از سفر به عراق منصرف كنند. «محب الدين خطيب»


مصري اظهار نظر چند نفر از كساني را كه مي خواستند امام را از رفتن به عراق مانع شوند و تلاشي را كه در اين باره از خود نشان دادند، نقل مي كند و آنگاه مي گويد:

«اين همه كوششي كه اين افراد خيرخواه براي منصرف كردن حسين بن علي عليه السلام از سفر كوفه كردند، بي نتيجه ماند و سرانجام، حسين اقدام به سفري كرد كه براي خودش و براي اسلام و امت اسلامي تا امروز و تا روز قيامت زيان آور بود و همه ي اين زيانها به سبب جنايتي بود كه شيعيان وي مرتكب شدند زيرا شيعيان او بودند كه از روي ناداني و غرور چنين فتنه انگيزي و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن علي را براي قيام و سفر عراق بر انگيختند» [4] .

آنچه اين نويسندگان از راه دلسوزي مي گويند، اين است كه در ارزيابي اوضاع (العياذ بالله) اشتباه روي داد و قساوت قلب و سختي بني اميه و نيروي نظامي مقتدر حكومت به حساب نيامد وامام درمعرض آنهمه ظلم و ستم وجنايت قرار گرفت.

آري آنها كه به قيام امام حسين عليه السلام اعتراض مي كنند، منشأش همين است كه هدف قيام را حكومت و خلافت مي دانند و چون با بررسي عميق تاريخي اوضاع را مساعد با چنين قيامي نمي بينند زبان به


اعتراض باز كرده گاهي مردم كوفه را مقصر قلمداد مي كنند كه به امام وعده هاي فريبنده دادند و به وعده هاي خود عمل نكردند گاهي هم آرزومند مي شوند كه كاش امام به قول آنها - با آن سوابق بي وفائي كه داشتند - اعتماد نكرده بود. فرضا اگر هم وفيان پاي قول خود مي ايستادند باز هم آنان تاب مقاومت در مقابل نيروهاي متشكل حكومتي كه بيت المال كشورهاي اسلامي در اختيار آنان بود، نداشتند. آنها اين نقطه يعني عدم موازنه در ميان نيروي وعده اي و فرضي امام و نيروي بني اميه را مسلم مي گيرند» [5] .

به نظر همين نويسندگان اساس قيام امام براي طب حكومت بود و شكست آنهم مستند به اشتباه در ارزيابي نيروي كوفه و موازنه ي قوا مي باشد. و همين نويسندگان موضوع را يك موضوع تاريخي محض مي دانند و نتيجه مي گيرند كه چون امام با عدم امكان پيروزي ظن به پيروزي پيدا كرد، معذور مي باشد.

غافل از اينكه امام از قدرت مادي و نظامي بني اميه آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمني اين دودمان را با خاندان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه ي بي وفائي مردم كوفه هم براي او كاملا معلوم بود. و رأي و نظر بزرگان و ناصحان را رد نمي كرد، بلكه گاهي صريحا قبول


مي كرد كه آنها از جنبه ي عاطفي و علاقه اي كه نسبت به امام داشتند، مصلحت دنياي او را مي گفتند ولي امام مصلحت دين و مصلحت اسلام را بر مصالحت دنيوي ترجيح مي داد و مسئوليتي كه داشت، از نظر او بسيار بسيار خطير بود و لذا نمي توانست از مصالح ديني براي حفظ جان خود و كسانش صرف نظر نمايد. پس امام با سران كوفه و مدينه اختلاف نظر نداشت و همه قيام او را تحسين مي كردند. [6] نهايت اين كه او خود را مأمور به امري مي دانست كه بايد انجام مي داد و آنان هم در برابر اين منطق امام حرفي نداشتند جز اينكه براي امام و خاندانش دلسوزي مي كردند.

امام عليه السلام تصميم قطعي گرفته بود كه با يزيد بيعت نكند و به خوبي مي دانست كه اگر بيعت نكند، كشته خواهد شد و نيروي نظامي قوي و دهشتناك بني اميه كه با فساد عمومي و انحطاط فكري و بي ارادگي مردم و خاصه اهل عراق تأييد مي شد. او را از بين خواهد برد [7] .

جمعي از معاريف به عنوان خيرخواهي سر راه بر وي گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند ولي آن حضرت در پاسخ آنان فرمود كه من بيعت نمي كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضاء نمي نمايم و اين را مي دانم كه به هر جا روم، و در هر جا باشم، مرا خواهند كشت و


اينكه مكه را ترك مي گويم براي رعايت حرمت خانه ي خداست كه با ريختن خون من هتك نشود [8] .

اگر براي پي بردن به واقعيت عاشورا تنها به شيوه ي تاريخي و نقلي عمل كنيم، نتيجه همان خواهد بود كه اين نويسندگان به آن رسيده اند. و اگر بخواهيم به نتيجه ي درستي برسيم، بايد افزون بر عنايت به تاريخ، به قرينه هاي ديگر و روايات وارده، در امام شناسي نيز اهتمام ورزيده و علاوه بر اثبات اعتبار صدوري حادثه ي عاشورا، به اصول و قواعد حاكم بر آنها نيز توجه داشت.

و نظر ديگري كه شايد كمي از اين نظر مترقيانه تر به نظر برسد، نظر مؤلف كتاب پر سر و صداي «شهيد جاويد» است. وي مي گويد: «امام حسين عليه السلام آن وقت تصميم گرفت به كوفه برود كه شرائط پيروزي نظامي برايش فراهم بود و ارتش داوطلب امام از نظر نيروهاي آماده از ارتش يزيد ضعيف تر نبود و از نظر نيروهاي در شرف تكوين، از ارتش يزيد قوي تر بود، علاوه بر محبوبيت اجتماعي و لياقت شخصي بي نظيري كه آن حضرت داشت و يزيد نداشت» [9] .

منتهي يك سلسله حوادث پيش بيني نشده كه بيرون از حيطه ي


علم و اختيار است، باعث شكست امام شد.

به تعبير خود مؤلف «شهيد جاويد»:

«ولي حوادث پشت پرده كه از نظر مجاري طبيعي قابل پيش بيني نبود، باعث شد نيروهاي امام بر دشمن پيروز نشود». به عقيده وي، ارزيابي امام در موازنه قوا و شرايط قيام مطابق با واقع بود اما از حوادث پيش بيني نشده، آگاه نبود و همين باعث شكست قيامش شد. به عكس نظر ابن خلدون كه مي گويد: در ارزيابي قدرت و نيروي نظامي خود و حكومت (نعوذ بالله)، اشتباه كرد و جاهل به واقع اوضاع بود و بر اساس ظن به غلبه و قدرت نظامي قيام كرد و شكست خورد، از اين جهت معذور است. و به هر حال مقصر نيست و در حكم شرعي اشتباه نفرمود و كسي از آن حضرت عادل تر نبود [10] . صاحب شهيد جاويد هم مي گويد: امام به حوادث پيش بيني نشده آگاه نبود، و بدين جهت شكست خورد!

به هر حال اين نوع ارزيابي نهضت امام حسين عليه السلام بزرگترين توطئه عليه عاشورا و امام حسين عليه السلام است كه شهادت آن حضرت را پوچ و بي معنا مي گرداند. و آن را تا حد يك قيام شكست خورده پائين مي آورد.



پاورقي

[1] العواصم من القواصم، ص 232.

[2] مقدمه‏ي ابن خلدون: ص 216.

[3] مجله‏ي رسالة الاسلام: چاپ قاهره، سال 11، شماره‏ي 1، ص 85، به نقل شهيد جاويد، ص 236.

[4] پاورقي: «العواصم من القواصم»، ص 231.

[5] شهيد آگاه: ص 30.

[6] شذرات الذهب، ج 1، ص 68.

[7] شيعه در اسلام، علامه طباطبائي، ص 134.

[8] ارشاد مفيد، ص 201 - فصول المهمه: ص 168.

[9] شهيد جاويد: ص 240.

[10] مقدمه ابن خلدون: ص 390-388.