بازگشت

شواهدي از تبيين هاي عقلاني


1. نويسنده در تحليلِ شكل گيري و تكوين پديده ي تاريخي عاشورا به ريشه هاي اين پديده، به عنوان پيش شرط اين تحليل مي پردازد. امام حسين(ع) را به عنوان نماد و نشانه ي روشن حقيقت اسلام و يزيد را به عنوان نشانه و نماد اسلام موجود بررسي مي كند و به دو جريان فكري و سياسي و دو نوع تعبير از اسلام، كه عاشورا نقطه ي تقابل آن بود، نظر دارد. وي اركان تبيين عقلاني تاريخي در موارد مذكور را رعايت مي كند و با التزام به شاخص هاي تبيين عقلاني به برداشت هاي عقلاني مي پردازد. توجه به كنش ها و واكنش هاي امام حسين(ع) و يزيد و معيارها، اهداف و اعمال آنها در رخ دادهاي عاشورا، دليل بر تبيين عقلاني مؤلّف است. (ص 19 ـ 21)

2. يكي ديگر از مصاديق تبيين هاي عقلاني تاريخي، بررسي دگرگوني ارزش ها و باورهاست كه يكي از زمينه هاي شكل گيري عاشوراست. بيان انگيزه و رسالت پيامبر(ص) در از بين بردن نظام و ارزش هاي جاهلي و قبيله اي و بيان انگيزه ي معاويه در تلاش براي بازگرداندن نظام و ساختار قبيله اي، كه از درون و برون متلاشي شده بود، با انگيزه ي نهادينه كردن سازمان سياسي خويش بر بنيان آنها، شاخصه هاي تبيين عقلاني در تحليل هاي مؤلّف در زمينه ي موضوع مذكور است.

3. در تحليل ريشه هاي حادثه ي كربلا به بررسي و پژوهش كارگرداني معاويه و مروان بن حكم در قتل عثمان توجه دارد. آنان عثمان را در موقعيت كاملاً شكننده اي قرار دادند، در ياري رساندن به عثمان كوتاهي و در خون خواهي اش شتاب كردند و از قتل عثمان به عنوان مهم ترين ابزار تحكيم سلطنت و كياست و گسترش حوزه ي حكومتي خويش استفاده كردند.

در اين تحليل تبيين انگيزه و نيّات معاويه در قتل عثمان و عملكرد و اعمال وي در اين زمينه ي تاريخي، شاخص ها و اضلاعِ يك برداشت عقلاني تاريخي را تشكيل مي دهد.

4. تشريح و تحليل جريان سلطنت معاويه و رابطه ي آن با سبّ علي(ع) يكي از شواهد تبيين تاريخي عقلاني است. انگيزه ي معاويه از سبّ علي(ع)، از ميان برداشتنِ يك ميزان بود؛ زيرا حضرت علي(ع) از جهت سيره و حكومت يك ميزان بود. معاويه مي خواست با سبّ علي(ع) طاقت ياران علي(ع) را سلب و در درون آنها زخمي ايجاد نمايد. وي دشنام گويي به علي(ع) را به عنوان يك برنامه ي حكومتي در دستور كارش قرار داد و آن را تبديل به يك فرهنگ و هنجار اجتماعي و از بارزترين سلاح هاي تبليغاتي سياسي خويش كرد.

مؤلّف در تبيين و تحليل پديده ي تاريخي فوق، از ديد عقلاني به انگيزه ها، اهداف، كنش ها و تمايلات و گرايش هاي ساده و عمومي و ويژه ي معاويه پرداخت كه از شاخص هاي تبيين عقلاني تاريخي است. (ص 87 ـ 88)

5. انگيزه ي امام حسين(ع) از حركت تاريخي اش، چه از لحاظ ويژگي اثباتي و چه سلبي، يكي ديگر از مصاديق تبيين عقلاني تاريخي ايشان است. انگيزه و هدف امام از حركت انقلابي اش اصلاح امت رسول الله(ص)، عدم سرمستي و سركشي و مفسده جويي، خود را در مسير حق قرار دادن، اصلاح امت به عنوان شعار و پرچم حركت ايشان، احياي معروف و نهي از منكر و برگرداندن هر دو به موضع اصلي اش در جامعه، و در نتيجه، احياي دين و براندازي مباني حكومت يزيد بود. تحليل حركت تاريخي امام از زاويه و نگاه انگيزه اي، كنش هاي امام در برابر يزيد، گرايش هاي عمومي امام حسين(ع) در برخورد با حكومت فاسد بني اميه و توجه به معيارهاي حركت امام با توجه به علل و دلايل عقلاني آنها از شاخصه هاي تبيين عقلاني تاريخي است. (ص 176 ـ 177)

مصداقي از تبيين روايي: تبيين و تحليل ماهيت و مباني ساختار سلطنت معاويه يكي از مصاديق تبيين هاي روايي مؤلّف است. وي در تشريح ماهيت و مباني ساختار سلطنت معاويه، كه آن را يكي از عوامل شكل گيري پديده ي عاشورا مي داند، از مؤلّفه هاي تبيين روايي كمك گرفته است. البته مؤلّف در تبيين واقعه ي مذكور از هر دو تبيين عقلاني و روايي در عرض هم بهره برده است. (فصل چهارم)

نتيجه و محصول تبيين هاي تاريخي مؤلّف، با توجه به عنصر هدف و آرمان در اين حركت تاريخي، مبتني بر «نظريه انقلاب» است. البته نظريه ي انقلاب ايشان با نظريه ي مرسوم انقلاب تا حدودي تفاوت دارد. در نظريه ي انقلاب، گاه انقلاب در سازمانِ حكومت رخ مي دهد و هدف آن تغيير شكل موجود حكومت است، گاهي انقلاب به سازمان حكومت صدمه اي وارد نمي كند، بلكه با حفظ شكل حكومت خواستار تغيير مهره هاي قدرت است؛ و گاهي انقلابْ ماهيت حكومت را از لحاظ شدت و ضعف قدرت تحت تأثير قرار مي دهد و به تعبير هانتينگتون [1] انقلاب يك تحوّل داخلي سريع، بنيادين و خشونت آميز در زمينه ي ارزش هاي مسلّط و اسطوره ي يك جامعه است. نظريه ي انقلاب در حادثه ي تاريخي عاشورا به اين معناست كه حركت امام حسين(ع)، اين توان و امكان را بايد پيدا مي كرد كه با ايجاد پايگاه وسيع مردمي، نظام حاكم اموي را ساقط و نظامي تازه برپا نمايد. طبق اين نظريه امام در حركت تاريخي خود به براندازيِ خلافت اموي نظر و تأكيد دارد و هدف اصلي امام در اين حركت تاريخي همين است. لازمه ي نظريه ي انقلاب مبتني بر اين است كه براندازي حكومت اموي و امكان براندازي آن با توجه به مدارك و شواهد تاريخي به اثبات رسيده باشد، در غير اين صورت، طرح نظريه ي انقلاب در حركت امام مفهومي نخواهد داشت؛ امّا شواهد تاريخي خلاف نظريه ي انقلاب است؛ زيرا نه توده هاي مردم جذب شدند و نه اين حركت اين امكان و توان را يافت كه به براندازي حكومت اموي منجر شود و نه پايه هاي حكومت اموي آن اندازه سست بود كه با يك انقلاب سريع داخلي فرو ريزد؛ با اين حال، اتخاذ نظريه ي انقلاب با توجه به عنصر هدف و آرمان در حركت امام از ديدگاه مؤلّف تنها از جهت يك تحوّل داخليِ سريع و برانداز نبود، بلكه به اعتقاد مؤلّف، عاشورا از اين لحاظ انقلابي است كه در حقيقت، چهره ي اسلام و جامعه ي اسلامي و ساختار حكومت بني اميه را دچار تغيير و تحوّل كرد، امّا نه دفعي و سريع، بلكه تدريجي و با ايجاد دگرگوني در عمق ريشه ها. تغيير مباني ارزش هاي جامعه ي آن روز زمينه ي اصلي انقلاب عاشورا بود كه با تغيير انديشه و آرمان به ساختار بني اميه نيز تسرّي يافت. عاشورا در حالات روحي انسان ها تغييري به وجود آورد كه هيچ حادثه ي تاريخي ديگري به وجود نياورد و عاشورا سيطره ي بني اميه را از درون فروپاشيد؛ لذا اتخاذ نظريه ي انقلاب از جانب مؤلّف، با توجه به تصريح ايشان، اگر چه واقعه ي عاشورا در شكل ظاهري، مختصات يك انقلاب را ندارد، امّا ماهيّت و غايت عاشورا يك انقلاب حقيقي است.


پاورقي

[1] samul. p. Huntington .