بازگشت

بازهم با عمر سعد


3 / 15 - اي عمر! اتزعم انك تقتلني و يوليك الدعي بلاد الري و جرجان، و الله تتهنا بذلك عهد معهود، فاصنع ما انت صانع، فانك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة، و كاني براسك علي قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة و يتخذونه غرصا بينهم.... [1] .

«اي عمر سعد! آيا تو خيال مي كني با كشتن من (به جايزه بزرگي دست خواهي يافت و) اين فرومايه (ابن زياد) حكومت ري و گرگان را به تو واگذار خواهد نمود، به خدا سوگند! چنين حكومتي بر تو گوارا نخواهد گرديد و اين پيماني است محكم و پيش بيني شده، اينك آنچه درباره ما از دست تو بر مي آيد انجام بده كه پس از (كشتن) من نه در دنيا و نه در آخرت روي خوشي و راحتي نخواهي ديد و چندان دور نيست روزي كه در همين شهر كوفه، سر بريده تو را بر نيزه بزنند و كودكان آن را اسباب بازي قرار داده و سنگ بارانشان قرار بدهند».

حسين بن علي عليه السلام پس از سخنراني دوم در روز عاشورا، عمر سعد را گرفت و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت، به ناچار از صف دشمن فاصله گرفت و جلو آمد به طوري كه گردن اسب امام با گردن اسب وي مقابل هم قرار گرفت، آن حضرت براي آخرين بار با جملاتي كه ملاحظه فرموديد، با وي اتمام حجت فرمود و آينده تيره و تاريك او را ترسيم نمود، اما او از نصيحت و اتمام حجت امام بهره اي نگرفت و همانگونه كه آن حضرت فرمود به شقاوت و بدبختي دنيا و آخرت دچار گرديد.


پاورقي

[1] مقتل مقرم / 235. مقتل خوارزمي 2 / 8 و عوالم 17 / 253.