بازگشت

تبديل خلافت به سلطنت


ابوالاعلي مودودي در كتاب ارزشمند «خلافت و ملوكيت در اسلام » ويژگي هاي نظام ملوكي معاويه را در مقايسه با خلافت پيش از وي چنين برمي شمرد:

1 - دگرگوني در روش تعيين خليفه: خلفاي قبل از معاويه، خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند، اما معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند و وقتي بركرسي خلافت تكيه زد كسي را ياراي مخالفت با او نبود و بايد بيعت مي كرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مي كند كه از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسئله بعدها به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.

2 - دگرگوني در روش زندگي خلفا: استفاده از روش زندگي پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.

3 - تغيير در شيوه اداره بيت المال: در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.

4 - پايان آزادي ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدي » آغاز شد.

5 - پايان آزادي قضات.

6 - خاتمه حكومت شورايي و به وجود آمدن حكومت ملوكي جديد.

7 - ظهور تعصبات نژادي و قومي و نابودي برتري قانون. [1] .

در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت، پاسخي در خورشان يافت. با نظري به شيوه انتخاب «خلفاي نخستين » در مي يابيم كه هيچ كدام از آن ها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمينه هاي آن را به طور ناخواسته فراهم كردند. در انديشه سياسي اهل سنت، توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايت عهدي، «نظريه استخلاف » مي باشد؛ شيوه اي از انتخاب خليفه كه عمر (خليفه دوم) نيز بدان طريق به خلافت رسيده بود. در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود. [2] اما از آن جا كه خلفاي نخستين نسبتا پرهيزكار و متقي بودند، هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند. ولي معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافت به سلطنت (حكومت موروثي) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف از سوي فقها و نظريه پردازان اهل سنت، شرح و بسط يافت و سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد.

ماوردي نظريه هاي گوناگون را در سه دسته جمع بندي كرده است: [3] نظريه اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اين كه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعت خليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي نافذ است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است ولي با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختي، جايز نمي داند. بسط نظريه استخلاف، به راحتي توانست اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در اين باره مي گويد:

درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود ولي آن چه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود... حقيقت امامت براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم در نگرد، چه او ولي و امين آنان است. [4] .

حكومت پادشاهي معاويه بدون آن كه يادي از سنت و سيره نبوي داشته باشد، مقوم حاكميت سلطنتي دنياطلبانه اي بود كه «عقيده » و پاي بندي به آن را كاملا ناديده گرفته بود؛ معاويه در يكي از خطابه هاي خود مي گويد:

... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما، به دست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام. كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه[ابوبكر] و عمر رضايت دهم اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بياييد حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت. و الله بر احدي كه شمشير ندارد شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد. [5] .

با اين انحرافات بنياديني كه از سال يازده تا 61 ق در جامعه اسلامي شكل گرفته بود، آيا وقوع رخدادي مثل سانحه عاشورا قابل پيش بيني نبود؟


پاورقي

[1] رسول جعفريان، تاريخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374) ص 407 به نقل از: خلافت و ملوکيت در اسلام، ص 188 و 207.

[2] ابن فراء، احکام السلطانيه، تحقيق محمد حامد الفقهي، (قم، چاپ افست، 1406ق) ص‏25.

[3] ماوردي، احکام السلطانيه (قم، چاپ افست، 1406ق) ص 10.

[4] عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص 404.

[5] ابن عبدربه، العقد الفريد(قاهره، 1953م) ج‏4، ص 147.