بازگشت

احياي جريان هاي اعتقادي انحرافي


در دوره اي كه آزادي انديشه و عقيده شديدا سركوب مي شد، تفكر انحرافي «مرجئه » مورد استقبال و حمايت شديد امويان قرار داشت. صاحبان اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافي است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمي شود. شهرستاني در «الملل و النحل » همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقي مي كند و معتقد است در حوزه مسائلي كه به امامت مربوط مي شود با خوارج توافق ندارند. [1] با رواج اين تفكر، معاويه موفق به مشروعيت بخشيدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حكومتي خود مي شد. در اين انديشه «نقد قدرت » جاي خود را به «تجليل حاكمان » داد و معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونه اي طراحي كردند كه مردم باور داشتند هر كاري كه آنان به عنوان خليفه مسلمانان انجام مي دهند، كاري درست و شايسته است و هر كس با آنان به مخالفت برخيزد، فارغ از اين كه چه كسي است و چه مي گويد، برخطا است و ريختن خون او منعي ندارد و اين تلقي بدون تدارك زمينه چنين اعتقادي، ميسر نبود. احمد امين وجه نامگذاري مرجئه را چنين بيان كرده است:

مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخير انداختن، زيرا آنان امر گروه هايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت. [2] .

نشاندن خليفه مسليمن به جايگاهي كه هاله اي از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وي، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعي آن، تاييد بلاقيد بني اميه بود. آن چيزي كه باعث شد جامعه اسلامي رخداد دلخراش و اسف بار عاشوراي 61 ق را به آساني و بي هيچ دغدغه اي بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتي اگر نوه پيامبر هم باشد چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تاييد است؛ براي نمونه توجيه «ابن العربي » درباره شهادت «حجربن عدي » چنين است:

در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد. [3] .


پاورقي

[1] شهرستاني، همان ج 1، ص‏114.

[2] احمد امين، فجر الاسلام(بيروت، دارالکتب العربي، 1975م) ص 279.

[3] ابن العربي، العواصم من القواصم(قاهره، بي‏نا، 1405ق) ص 29.