بازگشت

شخصيت و جنايتهاي معاويه چه بود


اصل و نسب معاوية بن ابي سفيان چيست و آيا از دشمني او با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي معصومين عليهم السلام شواهد تاريخي نيز وجود دارد؟ ديدگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد وي چه بود؟

پاسخ:

معاويه فرزند ابوسفيان بن حرب و مادرش هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبدشمس است. او همچون پدرش ابوسفيان با بغض و كينه ي اسلام بزرگ شد و 21 سال به آزار و اذيت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرداخت. در جنگ هاي كفر و اسلام، از پرچمداران كفر بود و سرانجام پس از 21 سال پس از رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، در سال 8 هجري در تسخير مكه جبرا ادعاي مسلماني كرد.

مادر ابوسفيان حمامه، از زنان ناپاك و صاحب پرچم فحشاء بود. [1] و ابوسفيان از اين طريق به دنيا آمد، و خود نيز ناپاك زيست و رفتار ناشايست او با سميه مادر ابن زياد، چهره ي تاريخ را سياه كرد. معاويه خود در مجلس رسمي و سلطنتي شام، به طور علني پسر


سميه را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند. هند مادر معاويه نيز وضعيت خوبي نداشت. او نخست با فاكه بن مغيرة درآميخت و با او زندگي كرد، ولي در كنار وي، به ديگران دل بست و رفت و آمدها شروع شد. فرمان فاكه صادر گرديد كه به خانه ي پدرت برگرد. هند خانه ي پذيرايي داشت. از واردين به گرمي استقبال مي نمود و شهرت او مكه را فراگرفته بود. فرزند او معاويه، از جهت پدر مجهول است و به چهار نفر نسبت داده شده است؛ هر چند ابوسفيان، اين فرزند شيطان را ربود [2] و هند را تصاحب گشت، ولي چيزي نگذشت كه اين بي عفتي ها به جايي رسيد كه ابوسفيان نيز با آنهمه فسادش، نتوانست با مادر معاويه زندگي مشترك خود را ادامه دهد و همچون فاكه وي را رها كرد.

ابن ابي الحديد از قول ابوعثمان مي نويسد: اميه جد اعلاي معاويه و سر سلسله ي امويان، خلاف اخلاقي را مرتكب شد كه در تاريخ عرب سابقه نداشت. وي در حيات خود، همسرش را در اختيار فرزند خويش اباعمرو قرار داد و از او فرزندي بنام ابومعيط به دنيا آمد. [3] ناگفته نماند از همين ابومعيط، فرزندي بنام عقبه متولد شد كه در كنار خانه ي خدا به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم آب دهان انداخت و كثافات حيواني را بر سر و صورت آن حضرت مي ريخت؛ كه آيات 27 تا 29 سوره ي فرقان در همين رابطه نازل شد. [4] .

از معاويه سخناني نقل است كه نشاندهنده ي روح عداوت و دشمني او با اسلام و پيامبر خدا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است؛ برخي از آنها را ذيلا ذكر مي كنيم:

ابن ابي الحديد كه خود سني مذهب است، در كتاب خود مي نويسد: گروهي از بني اميه به معاويه گفتند: تو در حكومت خويش به نهايت آرزوهايت رسيده اي، بهتر است خصومت و دشمني ات را در مورد علي عليه السلام كم كني. او گفت: نه؛ والله آن چنان تلاش خواهم كرد كه نونهالان با دشمني علي بزرگ شوند و بزرگسالان با بغض او دنيا را


ترك كنند و اساسا يك نفر هم پيدا نشود كه از علي ياد كند. [5] .

روزي مغيرة بن شعبه به معاويه گفت: اي معاويه! اين خاندان علي و بني هاشم با تو قرابتي دارند، بهتر است تو حقوق قرابت را كمي مراعات كني و دست از فشار بر آنان برداري؛ زيرا تو به قدرت و سلطنت رسيده اي و آنان مزاحمتي ندارند و... معاويه در پاسخ گفت: اي مغيرة! هنوز نمي فهمي. ابوبكر و عمر سالها به اين ملت خدمت كردند، ولي نامي از آنها باقي نماند؛ اما براي فرزندان عبدالله هر روز در اذان پنچ مرتبه مي گويند اشهد ان محمد رسول الله. مادرت به عزايت بنشيند با اين اوضاع چه چيزي براي ما مي ماند؟ بايد كاري كرد كه نام محمد فراموش شده و دفن گردد. [6] .

معاويه با استفاده از حماقت مردم شام تا آنجا پيش رفت كه خود را بالاتر از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم معرفي كرد و مردم هم تأييد كردند! وي بعد از صلح امام حسن عليه السلام و مراجعت به دمشق گفت: اي مردم! خداوند مرا به وزارت پيامبر برگزيده است. هر چند وحي بر پيامبر خدا نازل مي شد، ولي كتابت آن در اختيار من بود و محمد نمي دانست من چه مي نويسم؛ زيرا بين من و خدا، كسي از مخلوقاتش واسطه نبوده است. [7] .

از جنايتها و خيانتهاي معاويه، بطور كلي مي توان موارد ذيل را برشمرد:

لعن و سب اميرالمؤمنين علي عليه السلام، جعل حديث عليه اميرالمؤمنين علي عليه السلام، كشتن بي گناهان، ايجاد جو امتياز نژادي و فضيلت عرب بر عجم و قريش بر غير قريش، دشمني با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و سعي در از بين بردن نام آن بزرگوار، به بازي گرفتن مقدسات و احكام مذهبي، استخدام ابلهان و ناپاكان در مناصب حكومتي، موروثي كردن خلافت در بين خاندان خود و تبديل خلافت به سلطنت.

معاويه مرتكب اعمال خلاف شرع نيز مي شد؛ كه موارد بسياري را در تاريخ ضبط كرده اند. شرابخواري، رباخواري، تمام خواندن نماز در سفر، قرار دادن اذان در نماز عيد


فطر و قربان، فتواي جواز جمع بين دو خواهر در ازدواج، تغيير ديه ثابت در شرع مقدس، ترك تكبر در نماز، ترك تلبيه در حج، تقديم خطبه بر نماز عيد فطر و قربان، ترك مجازات دزد، پوشيدن لباس ابريشم، استعمال ظرف طلا و نقره و... [8] .

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي مصلحت اسلام و مسلمين و نيز تأليف قلوب و كم كردن شيطنت آل اميه، با اسلام ظاهري خاندان اموي كنار آمد، ولي درون آنان را فاش ساخت و از آينده ي آنان خبر داد. گفتار آن حضرت در خصوص معاويه چنين نقل شده است: «هان اي مسلمانان! معاويه در پايين ترين و گداخته ترين جايگاه آتش جهنم قرار خواهد گرفت. هر گاه او طمعي در خلافت كرد و در منبر من قرار گرفت، او را بكشيد». سپس افزودند: «چون معاويه در دوزخ بسوزد، صدا به ناله بلند كرده و التماس و استغاثه مي نمايد» كه در جواب آيه ي 91 سوره ي يونس را قرائت نمودند كه: «تو اكنون ناله مي زني، در حالي كه در دنيا خدا را نافرماني نموده و فساد و تباهي به راه انداختي» [9] .

اميرالمؤمنين عليه السلام نيز معاويه را شيطاني خوانده، كه نه تنها ايمان نداشته است، بلكه از راههاي گوناگون مردم را فريب داده و به فساد مي كشانيد. آن حضرت در نامه اي به زياد بن ابيه كه معاويه برايش نامه اي نوشته بود، چنين نوشتند: «اطلاع يافتم كه معاويه براي تو نامه اي نوشته تا عقل تو را بلغزاند و اراده ي تو را سست كند. از او بترس كه شيطان است و از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ بسوي انسان مي آيد تا در حال فراموشي، او را تسليم خود سازد و شعور و دركش را بربايد». [10] .

حضرت در جايي ديگر فرمودند: «به خدايي كه دانه را شكافت و پديده ها را آفريد، آنها - معاويه و خاندان او - اسلام را نپذيرفتند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر خود را پنهان داشتند و آنگاه كه ياوراني يافتند آن را آشكار ساختند». [11] .



پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 2، ص 125.

[2] همان ج 1، ص 336.

[3] همان ج 15، ص 207.

[4] ر. ک: ذيل همين آيات، تفاسير الميزان، نمونه و مجمع البيان.

[5] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 4، ص 57.

[6] همان ج 5، ص 129؛ همچنين: سفينة البحار ج 2، ص 290.

[7] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد ج 4، ص 72.

[8] تفصيل اين موارد را رجوع کنيد به الغدير ج 10، صفحات: 215 ، 213 ، 211 ، 205 ، 201 ،199 ، 191 ، 190 ، 184 ، 179، و 216.

[9] همان ج 15، ص 176.

[10] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 44.

[11] نهج‏البلاغه، نامه‏ي 16.