بازگشت

عاقبت عمرسعد


مختار در آن روزهايي كه دست به انتقام خون شهداي كربلا زد، نسبت به عمرسعد بيش از همه حساس بود. از طرفي قبلا بخاطر مصالحي، امان نامه اي به عمرسعد داده بود و از طرف ديگر، عمرسعد هم بهانه اي بدست مختار نمي داد تا در شورش عليه مختار شريك نباشد و لذا مجازات وي به تأخير افتاد.

هنگامي كه عمرسعد متوجه شد كه مختار در صدد دستگيري و مجازات اوست، يك شب از كوفه پا به فرار گذاشت. مختار متوجه ي ماجرا شد؛ لذا خوشحال شده و اين حادثه را بهانه اي براي نقص پيمان بشمار آورد. از اين رو كسي را بدنبال فرزند عمر سعد يعني حفص فرستاد. از وي پرسيدند پدرت كجاست؟ گفت كه در منزل خود اوست. مختار ابوعمره را مأمور جلب عمرسعد كرد. وي نيز فورا اطاعت كرده و عمرسعد را براي مختار جلب كرد. عمرسعد قصد نبرد داشت كه ابوعمره فرصت نداد و شمشير خود را به فرق عمرسعد زد و او را به درك واصل كرد و سر از بدنش جدا كرده و براي مختار آورد. مختار رو به حفص كرده و گفت: آيا اين سر را مي شناسي؟ گفت اين سر پدرم است. سپس مختار دستور داد حفص را به پدرش ملحق كنند؛ كه سر وي را جدا كرده، كنار سر پدرش نهادند. [1] .


پاورقي

[1] تجارب الامم ج 2، ص 151 - قصه‏ي کربلا، ص 652.