بازگشت

علم امام حسين نسبت به واقعه ي كربلا چگونه بوده است


علم امام حسين عليه السلام به شهادت خود و اصحابشان چگونه بوده است؟ آيا اصلا علمي داشته اند؟ اگر داشته اند، علم اجمالي بوده يا تفصيلي؟

پاسخ:

بطور قطع، امام حسين عليه السلام با توجه به علم امامتشان، به شهادت خود و يارانشان و نيز به اسارت درآمدن اهل بيت عليهم السلام واقف بوده اند. همچنين علم آن حضرت به اين وقايع تفصيلي بوده و از جزئيات واقعه نيز مطلع بودند. حتي اگر علم امامت را هم ناديده بگيريم، اخباري كه از زمان ولادت ايشان توسط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اطرافيان داده مي شد، ايشان را نسبت به ماجراهايي كه پيش خواهد آمد، آگاه كرده بود. همچنين سخنان علي بن ابيطالب عليه السلام و امام حسن مجتبي عليه السلام در خصوص واقعه عاشورا، مؤيد اين نظر است. هر چند خبري كه آنها مي دادند، تفصيلي و از جزئيات نبود، اما بطور قطع علم تفصيلي بدان واقعه داشتند و اگر نيازي بود، بطور حتم بيان مي كردند.

روايات بسياري وجود دارد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از شهادت امام حسين عليه السلام خبر داده بودند. علامه ي اميني بخشي از اين نقلها را در كتاب «سيرتنا و سنتنا» فراهم آورده اند. كتابهاي اهل سنت نيز مملو از اين اخبار و آثار است. علاوه بر اين روايات كه خود جنبه ي


تاريخي دارد، اخباري نقل شده كه بصراحت يا اشارت وقوع حادثه ي كربلا را قبل از اتفاق افتادن آن، خبر داده است. اين اخبار در كتب تاريخي نقل شده است كه بخشي از آنها را ذيلا نقل مي كنيم:

1 - عبدالله بن عباس نقل مي كند: هنگامي كه امام حسين عليه السلام عازم عراق بود، به ديدنش رفتم و به او گفتم، اي فرزند رسول خدا! تو را بخدا سوگند مي دهم كه به عراق نروي و از ا ين سفر درگذري. امام فرمود: «اي پسر عباس! مگر نمي داني كه خاك عراق جايگاه شهادت اصحاب باوفاي من است؟ گفتم: اين خبر از كجا به شما رسيده است؟ فرمود: «اين رازي است كه من از آن آگاهي دارم و علمي است كه به من عطا شده است» [1] .

2 - بيهقي در تاريخ خود نقل كرده كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسين عليه السلام فرمود: «از براي تو در بهشت درجه اي است كه جز به شهادت به آن نمي رسي». بنابراين امام حسين عليه السلام هنگامي كه سپاه دشمن براي جنگ با آن حضرت تجهيز شدند، مي دانست كه كشته مي شود. از اين جهت به صبر كوشيد و هرگز بي تابي و ناشكيبايي نكرد تا توفيق شهادت نصيبش شد. بهترين و والاترين درودها بر او باد. [2] .

3 - علامه ي مجلسي رضي الله عنه مي گويد: امام عليه السلام هنگامي كه عزم حركت از مدينه نمود، ام سلمه نزد امام آمد و گفت: اي فرزندم! با رفتن خود بسوي عراق، مرا اندوهناك مساز؛ بدرستي كه از جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي گفت: «فرزندم حسين در عراق و زميني كه آن را كربلا مي نامند، كشته خواهد شد». امام حسين عليه السلام در جواب فرمود: «اي مادر! بخدا سوگند كه من از سرانجام اين كار به نيكي آگاهم، ولي چاره اي جز ادامه ي اين راه - جهت احياي سيره ي جدم - ندارم. بخدا سوگند! مي دانم در چه روزي و در كجا كشته خواهم شد و باز مي دانم نام آن كسي كه مرا خواهد كشت و مي دانم مكاني را كه مرا در آن بخاك خواهند سپرد و حتي مي دانم چه كساني از اهل بيت و شيعيانم با من كشته خواهند شد. و اگر در تو اشتياقي هست كه اين منظره را تماشا كني، پس ببين!» كه امام با


دست مبارك خود به طرف كربلا اشاره كرده و ام سلمه بي تابي اش بيشتر شد و با گريه و زاري او را به خداي بزرگ سپرد. [3] .

4 - روايت شده كه امام حسين عليه السلام چون به كربلا رسيد، از اسم آن مكان سؤال كرد. به ايشان گفته شد كه اين وادي كربلا نام دارد. حضرت فرمود: «كرب و بلا است. وقتي با پدرم به صفين مي رفتيم، به اين مكان رسيديم. پدرم ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. [4] در پاسخش گفتند: كربلا. پدرم فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنان و اينجا محل خون آنان است. و هنگامي كه اطرافيان از معناي اين جمله پرسش كردند، فرمود: همينجا عده اي از آل محمد فرودخواهند آمد». [5] .

5 - امام حسين عليه السلام در جواب عبدالله بن زبير فرمود: «بخدا سوگند كه اگر من در سوراخي پنهان شوم، آنها مرا بيرون كشند و به كشتن من فرمان دهند. بخدا سوگند آنها ستمي را بر من روا خواهند داشت، همانگونه كه قوم يهود در روز شنبه در نافرماني و طغيان كوشيدند». [6] .

6 - روايت كرده اند كه امام حسين عليه السلام بارها مي فرمود: «بخدا سوگند كه اين گروه - بني اميه - مرا رها نمي كنند تا آنكه خونم از رگهاي بريده جاري گردد و بعد از آن، خداوند


كسي - حجاج بن يوسف ثقفي - را بر آنها مسلط خواهد كرد كه خوارشان گرداند». [7] . [8] .


7 - ابراهيم بن سعيد كه از همراهان زهير بن قين بود، زماني كه در ميان راه به ياران امام حسين عليه السلام پيوست، شنيد كه امام حسين عليه السلام به زهير بن قين مي گويد: «اي زهير! من از محل شهادتم آگاهم». سپس به سر مبارك خود اشاره كرد و فرمود: «اين را زحر بن قيس به شام نزد يزيد خواهد برد به اميد آنكه جايزه اي بگيرد، ولي يزيد به او چيزي نخواهد داد». [9] .

8 - امام حسين عليه السلام، روز عاشورا به خواهرش فرمود: «اي خواهر! ديشب جدم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، پدرم علي عليه السلام، مادرم فاطمه عليهاالسلام و برادرم حسن عليه السلام را در خواب ديدم كه مي گفتند تو به زودي به سوي ما خواهي آمد. اي خواهر! بدون شك و به خدا قسم كه وقت آن نزديك است». [10] .

اين نكته را نيز بايد توجه داشت كه خواب ديدن آن حضرت، مؤيد قيام و نهضتش بود؛ نه علت قيام.

خريدن اراضي كربلا در روز سوم محرم توسط امام حسين عليه السلام [11] و خبر دادن از شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام در شب عاشورا [12] و مواردي از اين قبيل كه در تاريخ ذكر شده است، از جمله دلايلي است كه مي توان در خصوص احاطه ي علم امام نسبت به وقوع حادثه ي كربلا بدان استدلال كرد.



پاورقي

[1] دلائل الامامة، ص 74.

[2] مقتل الحسين خوارزمي، ص 170.

[3] بحارالأنوار، ج 44، ص 332.

[4] اگر گفته شود؛ که امام علم داشتند، پس چرا از نام اين محل سؤال کردند؟ در پاسخ مي‏گوييم: امام در مواقع ضروري از علم الهي خود استفاده مي‏کردند. در حقيقت علم غيب امام، در صورتي براي امام حاصل مي‏شود که امام از خداوند آن را بخواهد، که به مجرد درخواست، اين علم به آن حضرت داده خواهد شد. اما اينکه در همه جا چنين رفتاري داشته باشند، اينگونه نبود و از راه طبيعي، بر احوالات افراد و اماکن و وقايع احاطه مي‏يافتند. البته امامان حق استفاده از علم غيب و دعاي مستجاب در امور شخصي را نداشتند، چرا که در اينصورت ديگر نمي‏توانستند براي ما الگو باشند؛ لذا اينگونه سؤال کردن از اطرافيان به همين خاطر بوده است.

[5] اخبار الطول، ص 253.

[6] کامل ابن‏اثير ج 4، ص 38.

[7] کامل ابن‏اثير ج 4، ص 39.

[8] که چنين هم شد؛ همانگونه که امام عليه‏السلام فرمود، پس از جريان عاشورا، مردم کوفه بجز يک دوران موقت، روي خوشي و آرامش نديدند؛ زيرا بلافاصله گروهي از مردم اين شهر تحت عنوان توابين قيام کردند و پس از مدتي، جريان خروج مختار پيش آمد. که همه اين جريانات با قتل و خونريزي همراه بود و موجب اضطراب مردم کوفه و در نهايت به مجازات کساني که در کربلا بودند، منجر گرديد. اين اضطراب‏ها در طول تاريخ خلافت بني‏اميه و قسمت مهمي از تاريخ خلافت عباسيان در عراق و مرکز آن کوفه، استمرار داشته است که امام فرمود: «لا ترض الولاة عنهم ابدا».

ولي بدترين دوراني که بر مردم کوفه گذشت و تلخترين روزهايي که تاريخ کوفه بخود ديد، عبارت است از دوران بيست ساله‏اي که حجاج بن يوسف ثقفي، فرمانرواي عراق و قسمتي از ايران گرديد. در دوران حکومتش - سالهاي 75 تا 95 قمري - مردم عراق بخصوص مردم کوفه را تحت فشار قرار داد و آنچنان در دل آنها رعب و وحشت ايجاد کرد که تاريخ عراق بدتر از آن بخود نديده است.

چون حجاج بن يوسف به فرمانروايي عراق منصوب و به کوفه - مقر حکومتش - وارد شد، در اولين سخنراني‏اش که توأم با تهديد و ارعاب و بدون ذکر بسم الله بود، قيافه‏ي خونخوار خويش را نشان داد و گفت: «اي مردم عراق! اي اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات؛ بخدا سوگند من در ميان شما گردنهايي برافراشته و سرهايي که هنگام درو کردنش فرارسيده است، زياد مي‏بينم و اين کاري است که از من ساخته است» (مروج الذهب ج 3، ص 134 - کامل ابن‏اثير ج 4، ص 34).

آنگاه دستور داد که بايد همه‏ي شما در بيرون شهر اجتماع کنيد و به ياري «مهلب» که در بصره با مخالفان حکومت درگير است، بشتابيد و هر کس از اين فرمان خودداري کند، گردنش را خواهم زد و خانه‏اش را ويران خواهم نمود. روز سوم که خود حجاج ناظر حرکت مردم کوفه بسوي بصره بود، پيرمردي از سران قبائل کوفه بنام «عمير بن ضابي» به نزد وي آمد و گفت: بعلت پيري مرا از حضور در اين جنگ معاف بدار. هنوز کلام پيرمرد تمام نشده بود که حجاج دستور داد گردن او را زدند و ثروتش را مصادره کردند. با ديدن اين فشارها، مردم کوفه چنان شتابان به خارج از شهر روانه بودند که چندين نفر از بالاي پل به داخل فرات افتاده و غرق شدند. (مروج الذهب ج 3، ص 137).

وي در يک روز جمعه در ماه رمضان به مسجد جامع بصره آمد و هفتاد هزار نفر را يکجا از دم تيغ گذراند. (الامامة و السياسة ج 2، ص 32).

بنا به نقل مورخان، حجاج که پس از 20 سال امارت از دنيا رفت، آمار کساني که به دست وي در اين مدت - بجز جنگها به قتل رسيده بودند، به 120000 نفر مي‏رسيد، به هنگام مرگ وي، 50000 نفر مرد و 30000 نفر زن در زندانهاي وي وجود داشتند که 16000 تن از زنان برهنه بودند! نقل است که حجاج زن و مرد را در يک محل زنداني مي‏کرد و زندانهاي وي سقف نداشت تا زندانيان از تابش آفتاب در تابستان و رسيدن بادها و باران و سرماي سوزان در زمستان در امن نباشند. (مروج الذهب ج 3، ص 137).

[9] دلائل الامامة، ص 74.

[10] الفتوح ج 5، ص 175.

[11] مجمع البحرين ج 5، ص 465.

[12] نفس المهموم، ص 230.