بازگشت

تفسير جمله ي «قلوبهم معك و سيوفهم عليك»


در اين زمان بود كه همه ي شمشيرها بر ضد امام حسين عليه السلام به حركت درآمد. در حالي كه مي توان مطمئن بود كه اگر رضاي خود مردم در كار بود، آنها دست به چنين اقدامي نمي زدند و شمار فراواني چنين بودند. اكنون كلام فرزدق را در توصيف مردم كوفه بهتر مي فهميم كه به امام گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك» [1] .

از برخي اخبار چنين بدست مي آيد كه آن دسته از مردم كوفه كه بزور براي جنگ با امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاده مي شدند، از نيمه ي راه گريختند و بسياري از آنان در كربلا حاضر نشدند. ارقامي كه معمولا از سپاه ابن زياد در كربلا ارائه شده، آماري است كه موقع فرستادن آنها به كربلا تهيه شده است، اين در حالي است كه بسياري از آنها، از نيمه ي راه گريختند. طبعا مي بايد چيزي حدود 10000 نفر يا حتي كمتر در كربلا باشند، كه اين نسبت به جمعيت كوفه بسيار اندك است. گفته اند كه مسجد كوفه 40000 نفر را در خود


جاي مي داده است. [2] پس معلوم مي شود كه بسياري از مردم يا در كوفه مخفي شده و يا در نيمه ي راه فرار كرده اند.

بلاذري نوشته است: «فرمانده اي با 1000 نفر فرستاده مي شد، اما وقتي به كربلا مي رسيد، همراه سيصد يا 400 نفر و يا حتي كمتر بود. اين به علت كراهت مردم در رفتن بدان سمت بود» [3] . دينوري نيز مي نويسد: «وقتي ابن زياد فرمانده اي را همراه جمع زيادي به كربلا مي فرستاد، جمع كوچكي از سپاه به كربلا مي رسيدند و اين به سبب كراهت آنها از جنگ با حسين عليه السلام بود، لذا بازگشته و از سپاه جدا مي شدند» [4] .

علاوه بر فرار، گروهي نيز براي حمايت از امام حسين عليه السلام سعي داشتند به امام ملحق شود. هنگامي كه امام به كربلا رسيد، تا روز شهادت هشت روز مانده بود. بسياري از مردم گمان جنگ و شهادت امام حسين عليه السلام را به ذهن خويش راه نمي دادند. ديديم كه حر بن يزيد رياحي تنها صبح عاشورا بود، كه وضع را جدي ديد و به امام پيوست. شايد بسياري از مردم همان تصور حر را در ذهن داشتند. ديگران اگر اين فكر را هم مي كردند، نتوانستند تصميمي بگيرند. از اين رو شيعيان اگر هم مي خواستند حمايت كنند، شتاب نكردند و تنها افراد خاصي به فكر افتاده و در همان آغاز توانستند به امام ملحق شوند. نافع بن هلال مرادي، عمر بن خالد صيداوي، سعد از موالي عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذي از قبيله ي مذحج در همين ايام، به امام پيوستند [5] .

اين گريزها و پيوستن ها، ابن زياد را مجبور كرد تا جلوي مردم را بگيرد. به حصين بن نمير گفت تا منطقه ي بين قادسيه و قطقطانيه را مراقبت كند و اجازه ندهد در فاصله ي «قادسيه» تا «خفان» و «قطقطانيه» تا «لعلع» و نيز از «واقصه» تا راه «شام» و راه «بصره»، كسي به سمت كربلا و حجاز برود؛ چرا كه به اين بهانه ممكن بود كساني به امام


بپيوندند. [6] ابن زياد به والي خود در بصره نيز نوشت تا ديده باني بگذارد و تمامي راهها را كنترل كند و اگر كسي عبور كرد، او را دستگير نمايند. [7] واضح است كه منظور افرادي بودند كه احتمالا براي كمك به امام مي آمدند. به همين صورت ابن زياد دستور داده بود راههاي بين واقصه به طرف جاده ي شام تا جاده ي بصره را كنترل كنند و اجازه ندهند كسي تكان خورده و از آن طريق خارج شود. [8] .

يكبار حبيب بن مظاهر، قوم بني اسد را كه در همان نزديكي بودند، تحريك به همكاري با امام كرد، اما سپاه عبيدالله ميان 70 نفر از آنها و سپاه امام جدايي انداخت و اجازه نداد به امام بپيوندند. [9] .

اين كنترل شديد، عامل بسيار مؤثري در عدم حمايت مردم كوفه از امام به حساب مي آمد.

علاوه بر تهديد، تطميع نيز بسيار مؤثر بود كه توضيح آن را قبلا آورديم.

بهر حال جاي انكار نيست كه كوفيان امام را به شهادت رساندند، در حالي كه تنها يك نفر شامي در ميان آنها بود؛ [10] و از مجوسي و يهودي كسي بين آنها نبود. با ذكر اين نكته كه كوفيان از يك گروه واحد نبودند.

«ما اهل كوفه نيستيم، علي تنها بماند»؛ شعار زيبايي است، اما نه به اين آساني. بيش از 1100 سال حضرت مهدي (عج) منتظر 313 يار است كه كوفي نباشند. اول مي بايست كوفي نبودن خود را واقعا ثابت كنيم. با توجه به اين نكته كه علاوه بر حركت هاي سياسي و بيداري و هوشياري در مسايل جامعه، داشتن ارتباط معنوي با پروردگار و اهل بيت عليهم السلام و نيز رعايت تقوا و پرهيزگاري، انسان را در ياري امام زمان (عج) اميد بيشتري مي دهد.



پاورقي

[1] تاريخ طبري ج 4، ص 290 - الفتوح ج 5، ص 120 و 124 - اخبار الطول، ص 245 - انساب الاشراف ج 3، ص 165.

[2] تشيع در مسير تاريخ، ص 160.

[3] انساب الاشراف ج 3، ص 179.

[4] اخبار الطول، ص 254.

[5] انساب الاشراف ج 3، ص 172.

[6] اخبار الطول، ص 243.

[7] تاريخ طبري ج 4، ص 263.

[8] انساب الاشراف ج 3، ص 173 و 179 - تاريخ طبري ج 4، ص 295.

[9] انساب الاشراف ج 3، ص 180 - الفتوح ج 5، ص 159 و 160 - بحارالأنوار، ج 44، ص 386.

[10] کامل ابن‏اثير ج 4، ص 28.