بازگشت

مردم كوفه و رخداد كربلا


در منابع تاريخي و در ميان مردم، اهل كوفه، اهل غدر و خيانت دانسته شده و گفته


شده است كه وفاي به عهد در ميان آنها امر نادري است. مردم كوفه عجول بودند و همين امر موجب ضرر براي خود آنها بوده است. زود رنج بودن، زود قانع شدن، زود تسليم شدن و زود سركشي كردن، از روحيات آنها بشمار مي آيد.

و اما موضع گيري آنها در قبال قيام كربلا و تصويري كه از كوفه در آن زمان مي توان ارائه داد، بطور خلاصه چنين است:

يزيد كسي بود كه گرچه براي مردم شام تحملش آسان بود، اما براي مردمي چون مردم عراق تحملش قدري مشكل مي نمود. هنگامي كه روي كار آمد، شيعيان كوفه مخالفت هاي خود را آغاز كردند. بسياري از مردم كوفه نيز كه جانشين مناسبي براي جايگزيني يزيد نداشتند، بر اثر جو عمومي، حسين بن علي عليه السلام را برگزيدند؛ علاوه بر اينكه عراق در شرايط طبيعي، مايل به پذيرش حكومت شام نبود. وقتي كه دعوت از ناحيه ي شيعيان آغاز شد، نه تنها عوام مردم پشتيباني خود را اظهار كردند، بلكه كساني هم كه موقعيت خود را در خطر مي ديدند، تحت تأثير روحيه ي ديگر مردم قرار گرفته و اظهار حمايت از حسين بن علي عليه السلام كردند. نتيجه ي آن، پيدايش جو كاذب، اما عمومي در حمايت از امام حسين عليه السلام بود. جوي كه بخاطر خلأ سياسي پس از مرگ معاويه، بني اميه براي مدتي نتوانستند جاي آن را پر كنند. بويژه با حاكمي چون نعمان بن بشير كه فردي سهلگير بود، اين جو گسترش يافت و تا وقتي كه ابن زياد به كوفه نيامده بود، بسرعت رو به فزوني بود.

وقتي نعمان بن بشير حاكم كوفه بود، مردم براحتي اظهار تشيع مي كردند و زماني كه مسلم بن عقيل به كوفه آمد، بشدت از او حمايت كردند. عوض شدن حاكم و جايگزيني ابن زياد به جاي ابن بشير، اوضاع را بكلي عوض كرد. خشونت ابن زياد بسياري از مردم را به هراس انداخت و كساني كه زودرنج بودند و عجولانه تصميم گيري مي كردند، نه تنها از ناحيه ي ابن زياد خود را در معرض تهديد ديدند، بلكه در اثر تبليغات ابن زياد داير بر آمدن قريب الوقوع سپاه شام، به كلي خود را باختند.

هنوز چندي نگذشت كه عقب نشيني هواداران مسلم شدت يافت. اشراف شهر كه اكنون تثبيت امويان را آشكار مي ديدند، به روشني به حمايت از امويان پرداختند. اين


افراد در طول اين مدت ساكت مانده بودند. به طور طبيعي بسياري از مردم نيز مخالفت با رؤساي قبايل را چندان به مصلحت خود نمي دانستند. وقتي كه مسلم به قصر ابن زياد حمله كرد، همين اشراف با تهديد و تطميع، ياران او را به حداقل رساندند و قدرت خود را بر مهار مردم نشان دادند.

در برابر استبداد ابن زياد، حتي اگر يكي از رؤسا مخالفتي مي كرد، افراد قبيله اش جرأت حمايت از او را نداشتند. اين وضع كوفه در شرايط جديد بود.

هنگامي كه هاني بن عروه را دستگير كردند، او رئيس بني مراد بود و به گفته ي مورخين 4000 اسب سوار و 8000 پياده حامي او بودند. اگر هم پيمانان و هم قسمان بني مراد از كنده به آنها اضافه مي شدند، جمعا 30000 نفر بودند. با اين حال زماني كه او را دستگير كرده و در بازار روي زمينش مي كشيدند، كمتر دادرسي براي او يافت مي شد. [1] اندكي بعد نيز او را به شهادت رساندند و كسي مخالفت نكرد!

فتواي شريح قاضي نيز تأثير بسزائي در برگرداندن رأي و نظر مردم كوفه داشت. ابن زياد او را به حضور طلبيد و از او خواست تا حكمي دهد و خون امام حسين عليه السلام را مباح اعلان نمايد. شريح وقتي اين پيشنهاد را شنيد، از شدت ناراحتي و خشم، دوات را از روي ميز برداشت و محكم بر سر خود زد و گفت: كار خلاف و ستم شما به جايي رسيده كه از من مي خواهيد خون فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و سرور جوانان اهل بهشت را مباح اعلام كنم؟ وي بعد از اين سخن، از دارالعماره بيرون رفت. عبيدالله كه براي حكم قتل حسين بن علي عليه السلام مبلغ 100000 دينار طلا براي شريح پيشنهاد داده بود، نقشه اي كشيد و تأثير نقد و نسيه و وعده و عمل را با خود سنجيد و به اين نتيجه رسيد كه دينارها را شبانه به خانه ي شريح بفرستد و دستور داد مأموران حمل طلا و دينار، آنها را در برابر شريح به زمين بريزند تا تأثير بيشتري داشته باشد. قاضي كوفه، همان شب كه طلاها را ديد، دين خود را فروخت و صبح زود به نزد ابن زياد رفت و چنين اظهار داشت: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده هر كس در ميان مردم اختلاف كند، قتل او واجب است و آنگاه چنين


نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم. در نزد من ثابت شده كه حسين بن علي، به اميرالمؤمنين و رئيس مسلمين يزيد بن معاويه، خروج كرده و بر تمام مسلمانان واجب است او را سر جاي خود نشانده و به قتل برسانند! شمر بن ذي الجوشن اين حكم را سر تا سر كوفه به چشم و گوش مردم رسانيد و آنان را براي نبرد و قتل امام حسين عليه السلام تحريك كرد.

جاي تعجب است، تمام كساني كه در واقعه ي كربلا و به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام سهمي داشتند، جنايت خود را به گردن ديگري انداختند، ولي شريح گفت: او از مسير اسلام خارج گشته و به شمشير جدش به قتل رسيده است. شريح قاضي تا پايان عمرش - سال 87 يا 97 هجري در سن 167 سالگي - با بغض و دشمني آن حضرت به سر برد. [2] .


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 3، ص 59.

[2] ثمرات الانوار ج 3، ص 182.