بازگشت

چرا امام حسن و امام حسين، با حاكمان جور، يكسان رفتار نكردند


چرا امام حسن عليه السلام با معاويه كه حاكم ظالم و خليفه ي جور بود صلح كرد، ولي امام حسين عليه السلام با يزيد مبارزه كرد؟ مگر هر دو فاسد نبودند؟ پس چگونه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح نمود، اما امام حسين عليه السلام با يزيد راه مبارزه را در پيش گرفت؟

پاسخ:

صلح و قيام امام معصوم عليه السلام بستگي به مؤلفه هايي چون اوضاع سياسي جامعه، ميزان اقتدار و نفوذ حاكميت، همراهي مردم با امام معصوم عليه السلام و تعداد ياران و ياوران دارد. امام حسن عليه السلام صلح نمود، چون اوضاع و شرايط سياسي بگونه اي بود كه مردم نسبت به فساد دستگاه حاكم و شخص خليفه - يعني معاويه - آگاهي لازم و باور كافي نداشتند. در نتيجه در آنها آمادگي قيام و جهاد وجود نداشت، ولي در زمان امام حسين عليه السلام مردم شناخت و آگاهي بهتري نسبت به دستگاه يزيد و شخص خليفه داشتند [1] .

امام حسن عليه السلام به اين دليل اقدام به صلح نمود كه خليفه ي وقت - يعني معاويه - شخصي


ظاهرالصلاح و بسيار زيرك و عوام فريب بود و ظواهر مسائل اسلامي را رعايت مي كرد و در نظر مردم، خود را فردي موجه و متشرع معرفي مي كرد؛ لذا ارزشهاي اسلامي و ديني كمتر در معرض خطر قرار داشت و اصل دين و اسلام باقي مي ماند و تنها به وظايف اسلامي عمل نمي شد. اما در زمان يزيد، ارزشهاي ديني به شدت مورد هجمه و حمله قرار گرفت و مباني و اساس مسائل اسلامي مورد تحريف و تغيير واقع مي شد و بدعت ها به سرعت در جامعه شيوع يافت. از همه بدتر، يزيد كه حاكم اسلامي بود، اصلا ظواهر اسلامي را رعايت نمي كرد و علنا به شرب خمر، ميمون بازي، سگ بازي و برگزاري مجالس لهو و لعب و امورات بيهوده و حرام مي نمود و اين براي جامعه ي اسلامي يك فاجعه بود و در چنين شرايطي تحمل آن وضعيت براي متدينين و بويژه اصحاب و خواص بسيار مشكل بود. به همين دليل بود كه امام حسين عليه السلام خود فرمودند: «اگر شخصي مثل يزيد حاكم اسلامي باشد، بايد فاتحه ي اسلام را خواند» [2] . در چنين وضعيتي بود كه امام قيام نمودند.

از ديگر تفاوت ها در زمان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، مي توان به مظلوميت امام حسن عليه السلام اشاره كرد. حضرت گرفتار گروهي سست ايمان و دنيادوست شدند و به دليل تنها بودن و بي كسي در اين جنگ كه در حقيقت جنگ فرهنگي بود، نتوانستند قيام نمايند. آن حضرت تا يك قدمي جنگ و مبارزه ي علني با معاويه پيش رفت، ولي ناگهان اطراف خود را خلوت ديد. آنقدر سياست هاي معاويه كارگر بود كه در خانه ي امام حسن عليه السلام هم جاسوس گماشته بود؛ آن هم جعده همسر آن حضرت. با اين اوضاع طبيعي بود كه امام حسن عليه السلام نتواند قيام كند و اگر قيام مي كرد، تأثير و نتيجه اي كه آن حضرت مي خواستند در پي نداشت. ولي بر عكس، امام حسين عليه السلام ياراني خداترس و مطيع داشت كه براي پاسداري از اسلام حاضر بودند هزاران بار جان خود را فداي اسلام و ارزشهاي ديني كنند. افرادي فداكار، باوفا و ايثارگر؛ لذا امام حسين عليه السلام با پشتوانه ي همين افراد معدود قيام نمود.


از جمله علل ديگر كه نقش مهمي را در پذيرش صلح از سوي امام حسن عليه السلام ايفا كرد، ضعف شناخت و سستي اعتقادات و مباني فكري مردم آن زمان بود.

در كمتر از پنج سال خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، سه جنگ برزگ رخ داد كه عموم مردم خسته شدند؛ لذا صلح را بزودي پذيرفتند. حال امام حسين عليه السلام با نسلي مواجه شده است كه بهره و شناخت كاملي از معارف اسلامي ندارند، از سوي ديگر افرادي پيدا شده اند كه افكار انحرافي و شبه ناك را القاء مي كنند. بدتر از همه، كار بجايي رسيده كه قرار است كسي بر جاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بنشيند، كه بطور علني بر خلاف دستورات آن حضرت رفتار مي كند! آيا زماني كه به محض ثابت شدن شرب خمر توسط شخصي او را تازيانه مي زدند، با زماني كه خليفه ي مسلمين هر روز شرب خمر مي كند، تفاوتي نداشت كه عكس العمل حضرت علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام يكسان باشد؟ در چنين شرايطي، اگر امام حسين عليه السلام مي گفت ايها الناس! گناه نكنيد، شراب نخوريد و... آيا كسي به سخن او توجه مي كرد؟ اگر در آن شرايط، امام حسين عليه السلام به تدريس و موعظه و مسأله گويي اكتفا مي كرد، چه تأثيري داشت؟ علاوه بر اين، مردم هم با شخصي مثل يزيد بيعت كرده بودند؛ نه تنها مردم شام، بلكه مردم مدينه نيز؛ البته غير از تعداد معدودي از شيعيان واقعي. و چون جامعه زيربناي فكري و اعتقادي ثابتي نداشت، اگر عده اي هم با يك استدلال ضعيف، يا راهنمايي و ارشاد، مطلبي را مي پذيرفتند، به دليل ضعف اعتقادي، به سرعت مضطرب مي شدند. بيعت شكني مردم كوفه به همين دليل بود.

در آن زمان عده ي زيادي از مردم سكولار - معتقد به جدايي دين از سياست - بودند. معتقد بودند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام انسانهاي خوبي هستند، اما براي نماز، تفسير و حديث؛ نه حكومت. بلكه مي گفتند اختيار حكومت بايد به دست مردم باشد تا هر كه را خواستند، برگزينند. يعني حقشان بود كه رفتند با پدر زن پيامبر - ابوبكر - بيعت كردند؛ چون اين مسأله ربطي به دين نداشت. بسياري از كساني كه با امام حسين عليه السلام جنگيدند، مسأله حكومت و ولايت و اينكه با چه كسي بايد بيعت كنند را، يك مسأله ي دنيوي مي دانستند، نه مسأله ي ديني. غافل از اينكه مسأله ولايت بالاتر از نماز است. رأي دادن به يزيد، در حقيقت واگذاري اختيار خون و مال و جان و عرض و ناموس آدمي به او


بود. و اين امر ساده اي نيست. اين عقيده درست نيست كه چون رأي خودم هست، به هر كه خواستم رأي مي دهم. بلكه مسأله ي رأي و بيعت، يك تكليف الهي است؛ نه حق. مردم آن زمان بايد تحقيق مي كردند كه آيا كسي بهتر از يزيد براي بيعت كردن هست يا نه؟ ولي همانگونه كه گفتيم، آنها مي گفتند ما چندين سال در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با مشركين جنگيده ايم و در زمان علي عليه السلام نيز چند سال با برادران مسلمانمان در جنگ صفين و نهروان و جمل جنگيده ايم. حوصله ي جنگ نداريم. ما خواهان كسي هستيم كه فرمان جنگ ندهد و قدري به زندگي خودمان برسيم!! اما غافل از آنكه اهميت ولايت، از هر مسأله اي، حتي نماز بالاتر و بيشتر است: «و لم يناد بشي ء كما نودي بالولاية». [3] .

در زمان كنوني نيز اگر در مقابل مسائل حكومتي بي تفاوت هستيم، بايد منتظر عاقبتي مانند كوفيان باشيم. اگر شعار حمايت از ولي را سر مي دهيم، در صورتي مي توانيم بدان وفادار باشيم كه اعتقاد ما بر اساس دليل محكم و منطقي باشد. بايد دلايل وجوب اطاعت از ولي را بخوبي فرابگيريم؛ در غير اين صورت، به شبهه مبتلا شده و شك و ترديد، جاي ايمان را مي گيرد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «نجات اولياي خدا در مقابل شبهه، اين است كه از يقين برخودار هستند». [4] اگر در زمان ما، يك نوجوان 13 ساله نارنجك به كمر مي بندد و زير تانك مي رود، به اين دليل است كه يقين دارد هنگام شهادت، سرش در دامان اباعبدالله الحسين عليه السلام است. اما اگر چنين تفكري در جامعه ي ما رواج پيدا كرده كه اين حرفها شعارهاي احساسي است و جنبه ي تبليغاتي دارد، تفسير همان سخن ابوسفيان مي شود كه گفت: لا جنة و لانار. [5] . [6] امروز دشمن با شبهات جديد قصد سست كردن ايمان مردم بخصوص جوانان را دارد. تهاجم فرهنگي را حقيقتا بايد شناخت. نه اينكه بگوييم موسيقي جاز و پاپ هجوم فرهنگي است و بايد دوباره چنگ و


عود و تار و سه تار را زنده كنيم و به موسيقي اصيل ايراني برگرديم! عده اي حقيقتا اينگونه فكر مي كنند. اما آيا واقعا فهم آنها اينگونه است يا خودشان را به نفهمي مي زنند؟ آيا به صرف اينكه ما به جاي پيانو، ني زديم، به فرهنگ اصيل اسلامي برگشته ايم؟! [7] از جمله مظاهر تهاجم فرهنگي، آن مد لباس و شكل زندگي اي است كه با فكر دشمن سازگاري بيشتري دارد. امروز به سختي مي توان لباسي را يافت كه بروي آن حرف انگليسي نوشته نشده باشد و يا عكس هنرپيشه و حيوانات روي آن نباشد. مگر خط فارسي زشت تر از خط انگليسي است؟! اين است هجوم فرهنگي كه ما را از هويت خودمان تهي كنند، گوئي ما فرهنگ و علم و زبان و خط نداريم. [8] .



پاورقي

[1] گرچه بعد از شهادت امام حسن عليه‏السلام عده‏اي از مردم از امام حسين عليه‏السلام براي قيام دعوت نمودند، اما همانگونه که گفتيم و خواهيم گفت، شرايط ديگر که براي هر قيام و نهضتي لازم است، فراهم نبود.

[2] الفتوح ج 5، ص 17.

[3] اصول کافي ج 2، ص 18.

[4] شرح نهج‏البلاغه‏ي ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 298.

[5] همان ج 9، ص 53.

[6] با تغيير و تلخيص، برگرفته از در پرتو آذرخش.

[7] با استفاده از کتاب تهاجم فرهنگي، ص 108.

[8] با استفاده از سخنان آيت الله مصباح يزدي (حفظه الله تعالي).