بازگشت

اهل بيت، در قصر عبيدالله بن زياد


عبيدالله بن زياد (لعنت الله عليه) در قصر خود، سر مقدس امام را در برابر خود نهاد و دستور داد تا اهل بيت عليهم السلام را به نزدش ببرند. زينب عليهاالسلام در بين زنان بصورت ناشناس و بااحترام اطرافيانش به مجلس وارد شد و در گوشه اي نشست.

ابن زياد متوجه شد و پرسيد: اين زن كه بود كه در آنجا با گروهي از زنان نشست؟

زينب عليهاالسلام پاسخ نداد كه براي بار دوم و سوم سؤال خود را تكرار كرد تا يكي از كنيزان گفت: «هذه زينب بنت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم».

ابن زياد رو به حضرت زينب عليهاالسلام كرد و گفت: خداي را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و گفته هاي شما نادرست از كار درآمد.

زينب عليهاالسلام خاموش نماند و پاسخ داد: خداي را سپاس كه ما را به پيامبر خود، محمد صلي الله عليه و آله و سلم گرامي داشت و ما را از پليدي ها پاك گردانيد. فاسق است كه رسوا مي شود و نابكار است كه دروغ مي گويد و او ما نيستيم، بلكه ديگري است. [1] .

ابن زياد گفت: كار خدا با برادرت و اهل بيت را چگونه ديدي؟

زينب عليهاالسلام فرمود: «ما رأيت الا جميلا» من چيزي جز زيبايي و شايستگي از جانب خداوند نديدم.

حضرت زينب عليهاالسلام سخنان ديگري نيز ايراد نمود كه موجب خشم ابن زياد شد؛ بحدي كه تصميم به قتل حضرت زينب عليهاالسلام گرفت، كه عمرو بن حريث به عبيدالله گفت: او زن است و زن را به سخنش ملامت نكنند!

عبيدالله رو به حضرت سجاد عليه السلام كرد و گفت: اين كيست؟ و بعد از آنكه متوجه شد امام سجاد، علي بن الحسين عليه السلام است، دستور داد تا ايشان را گردن بزنند، ولي زينب مانع شد. عبيدالله به گمان اينكه بيماري آن حضرت، موجب مرگ او خواهد شد، از كشتن آن


حضرت صرف نظر كرد و بعد از سخنان امام سجاد عليه السلام دستور داد تا آنان را در خانه اي كه در كنار مسجد قرار داشت، جاي دهند [2] .

از جمله وقايعي كه در مجلس كوفه رخ داد و مورخان نقل كرده اند، اين است كه ابن زياد با چوب دستي خود به چشمان و بيني و دهان مبارك حضرت امام حسين عليه السلام مي زد و مي گفت: چه زيبا دندانهايي دارد! كه به نقلي زيد بن ارقم - از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه مي گريست فرياد زد: چوبت را از لب و دندان حسين بردار كه من با چشم خود ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لبان مبارك خود را بر همين لب و دهان گذارده بود. و نيز گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه حسنين را بر زانوهاي خود نشانده بود و دست مبارك خود را بر سر آنها نهاده بود و مي فرمود: «خدايا! اين دو عزيز و شايسته ي مؤمنين را به تو سپردم»؛ و تو - اي ابن زياد - با امانت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين مي كني؟ [3] در اين هنگام رباب، همسر امام حسين عليه السلام از جاي برخاست و سر مطهر امام را برداشت و در دامان خود نهاد و مرثيه خواند. [4] .

عبيدالله بن يزيد نامه اي نوشت و آنچه را كه در كربلا اتفاق افتاده بود، براي يزيد بيان كرد. بعد از آنكه نامه به يزيد رسيد و از مضمون آن اطلاع يافت، دستور داد سر مقدس امام و سرهاي ساير شهداء را به همراه اسيران به شام ببرند. [5] ابن زياد، نيز به اطرافيان خود دستور يزيد را ابلاغ كرد.

كاروان اسراء 20 منزل را از كوفه تا شام گذراندند. هنگامي كه نزديك دروازه ي دمشق رسيدند؛ ام كلثوم عليهاالسلام به شمر (لعنت الله) فرمود: ما را از دروازه اي وارد كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنان جلب شده، به نواميس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نگاه نكنند. كه شمر ملعون بر خلاف نظر ام كلثوم عليهاالسلام


عمل كرده و كاروان در روز اول ماه صفر از دروازه ي ساعات كه براي ورود كاروان اسراء تزيين شده بود و مردم زيادي در آنجا اجتماع كرده بودند، وارد دمشق كرد و اهل بيت عليهم السلام و سرهاي مطهر شهدا را در اين دروازه نگهداشت تا در معرض تماشاي مردم قرار گيرند. سپس كاروان را در نزديكي درب مسجد جامع دمشق در جايگاهي كه اسيران را نگاه مي دارند، جاي داد. [6] .


پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 115.

[2] لهوف ص 68 - قصه‏ي کربلا، ص 443 الي 446.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 118.

[4] نفس المهموم، ص 408؛ به نقل از تذکرة الخواص. قصه‏ي کربلا، ص 447.

[5] لهوف، ص 71.

[6] قصه‏ي کربلا ص 480؛ به نقل از ملهوف، ص 73.