بازگشت

منزل ذوحسم


در اين محل بود كه امام چون سپاه اعزامي از كوفه را ديد، ياران را به سمت ذوحسم هدايت نمود. حضرت و يارانشان در آن مكان اردو زدند. گويند در اين مكان بود كه حضرت با لشكر حر برخورد كرد. همه خسته و تشنه بودند. حضرت دستور داد تا لشكريان حر و حتي اسبهاي آنان را از آبهاي ذخيره سيراب كنند. هنگام ظهر، نماز جماعت برگزار شد كه حر و سپاه او نيز به امام اقتدا كردند. بعد از نماز عصر، حر به امام گفت: مأموريت داريم به محض رسيدن به شما، شما را نزد عبيدالله بن زياد ببريم. امام به او فرمودند: «مرگ بر تو، از اين پيشنهاد نزديكتر است» و چون امام و يارانش خواستند كه بازگردند، حر و يارانش مانع شدند. امام به حر فرمود: «مادرت به سوگت بنشيند. چه مي خواهي؟» حر گفت: اگر كسي غير از شما با من در اين حال چنين سخن مي گفت، از او درنمي گذشتم؛ ولي بخدا سوگند كه نمي توانم نام مادر شما را به جز نيكي ببرم. حر بن


يزيد رياحي در پاسخ امام مي توانست رعايت ادب ننموده و اهانت نمايد؛ ولي رعايت ادب كرد و موقعيت الهي امام، او را از جواب توأم با اهانت بازداشت. و شايد يكي از عللي كه در هدايت و نجات او و در پايان كار روي آوردن به امام و توبه ي او نقش بسزايي داشت، همين احترام و ادب آنجناب بوده است.

بهر حال حر مجددا گفت كه من بايد شما را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم كه امام فرمودند: «بخدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.» حر به امام گفت: من مأمور به جنگ با شما نيستم، ولي مأمورم از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه ببرم. حال اگر خودداري مي كنيد، راهي را انتخاب كنيد كه به كوفه ختم شود، نه مدينه.

امام به سمت «قادسيه» حركت كردند، كه حر نيز همراه امام حركت كرد.