بازگشت

آغاز ماجرا


پس از شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام، شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعي اجتماع نموده و نامه اي به حسين بن علي عليه السلام نوشتند كه ضمن عرض تسليت به آن امام همام، آمادگي خود را برا پذيرش رهبري حضرت و اجراي فرامين ايشان اعلام نمودند. فرزندان جعده، نامه ي ديگري به امام نوشتند و از شوق و اشتياق مردم كوفه از سفر امام به آنجا، خبر دادند. امام حسين عليه السلام در پاسخ اين نامه ها - با اندك تفاوتي در نقل عبارات - نوشتند: «من اميدوارم كه رأي برادرم در صلح، و رأي من در جهاد با بيدادگران، هر دو در راه رشد و تعالي و رستگاري باشد. بر شما باد كه اين امر را از دشمنانتان و بيگانگان پنهان كنيد و تا معاويه زنده است، از جاي خود حركت نكنيد. اگر او مرد و من زنده بودم، نظر خود را به شما خواهم گفت. انشاء الله» [1] .

در همين ايام، دست نشاندگان معاويه به دستور او، سختگيري بيشتري نسبت به شيعيان مخصوصا در كوفه روا داشتند و بعضي از چهره هاي سرشناس را به بهانه هاي پوچ از ميان برداشتند كه يكي از آنها حجر بن عدي كندي و عمرو بن حمق خزاعي بود. شهادت اين دو بزرگوار تأثير زيادي در روحيه ي مردم گذاشت و موجي از نفرت نسبت به خاندان اموي، سراسر جامعه ي آن روز را فراگرفت.


در سال 56 هجري به دستور معاويه، مردم با يزيد بعنوان وليعهد او بيعت كردند. [2] معاويه همچنين هيئت هاي نمايندگي را به شهرهاي مختلف جهت گرفتن بيعت از مردم اعزام داشت.

او از بيعت مردم عراق و شام با يزيد اطمينان حاصل كرده بود، ولي از وضعيت مردم مدينه و خودداري آنها از بيعت با يزيد، شديدا احساي نگراني مي كرد؛ لذا به همراه 1000 نفر آهنگ حجاز كرد. در مدينه خطبه اي خواند و به مدح يزيد پرداخت. از جمله گفت: كسي سزاوارتر از يزيد به خلافت و همانند او در عقل و درايت نيست. و پس از آن، به تهديد مخالفان پرداخت و در پايان صحبتهاي تهديدآميز خود، اشعار رجزگونه اي را خواند. [3] .

هنگامي كه معاويه خاطرش از مدينه آسوده گشت، به طرف مكه حركت كرد و پس از انجام مراسم حج، دستور داد تا منبري در نزديكي كعبه قرار دهند و بعد به دنبال حسين بن علي عليه السلام و عبدالرحمن بن ابي بكر و ابن عمرو و ابن زبير فرستاد. هنگامي كه آنها حاضر شدند، معايه پس از سخناني گفت: در اينجا و در حضور شما - اي مردم - اين افراد را به بيعت با يزيد فرامي خوانم و مسلما خواهند پذيرفت و از من اطاعت مي كنند. اما معاويه با سكوت آنان مواجه شد. مردم شورش كردند تا معاويه اجازه دهد كه سر اين افراد را از بدن جدا كنند، ولي معاويه اجازه نداد.

گروهي كه شاهد ماجرا بودند به امام حسين عليه السلام و يارانش گفتند: شما كه گفته بوديد هرگز بيعت نخواهيد كرد، چه شد كه بيعت كرديد؟ آنها در جواب گفتند: ما بيعت نكرديم. و در پاسخ به اينكه پس چرا سخنان معاويه را انكار نكرديد؟ گفتند: او با ما از در نيرنگ درآمد و تصميم قطعي داشت تا در همان جا خون ما را بريزد، ما نيز مصلحت را اينگونه تشخيص داديم. [4] .



پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 32 - انساب الاشراف ج 3، ص 151.

[2] کامل ابن‏اثير ج 3، ص 53.

[3] کامل ابن‏اثير ج 3، ص 508.

[4] العقد الفريد ج 4، ص 162.