بازگشت

تحريف ستيزي كاروان اسيران


حركت كاروان اسيران از كربلا به سوي كوفه و شام با همه غم و اندوهي كه براي امام زين العابدين و حضرت زينب و عزيزان فاطمه داشت اين خوبي و نقش مهم و بنيادي را نيز داشت كه نقشه جارچيان حكومتي را در وارونه جلوه دادن قيام امام حسين(ع) نقش بر آب كرد و آموزه هاي راستين شيعي را پراكند و اسلام اموي را به انزوا راند و به مردم كوفه و شام و بين راه فهماند آنچه معاويه و فرزند او از اسلام مطرح كرده اند با اسلام ناب محمدي(ص) فرسنگها فاصله دارد. اسلامي كه امويان مطرح كرده و مي كنند با شرك و كفر دورويي و دغل كشتار و غارت گري سازگاري دارد و مي توان بر پايه اسلام اموي با معصوم در افتاد خاندان رسالت را برانداخت فسق و فجور انجام داد و….

در اين كاروان بيدارگر امام زين العابدين و حضرت زينب(ع) نخستين مشعل افروزانِ بيداري و مبارزه عليه تحريف عاشورا و قيام اباعبدالله(ع) بودند. آن دو بزرگوار قهرمانانه با دروغ پراكني امويان درافتادند و از تحريف جلوگيري كردند و به تحريف زدايي پرداختند.

امويان پيش از عاشورا و آفريدن آن فاجعه بزرگ و حركت شوم عليه زبان گوياي اسلام و نماد راستين آن و پاسدار وحي حضرت اباعبدالله(ع) تبليغات و هياهوي گسترده اي به راه انداختند و پس از خاموش كردن چراغ پر فروغ وحي در تاريكي مطلق و در شب ترين شب تاريخ دروغ پراكني و تحريف نهضت عاشورا را در حجم گسترده تري پي گرفتند و از هرگونه افترا بر آن حضرت دريغ نورزيد. گفتند و پراكندند

1. آشوب گر و تفرقه انداز است. جارچيان هرزه دراي و ژاژخاي اموي در هر كوي و برزن در هر قريه ديه و شهر اين سخن ياوه را جار زدند و بر بوقها و شاخها دميدند: هان مردمان بدانيد و آگاه باشيد عليه حكومت مشروع آشوب گر و تفرقه انگيزي به نام حسين! برخاسته است و بر آن است آشوب پديد آورد آرامش را از بين ببرد خون ريزي به راه بيندازد هرج و مرج پديد آورد و….

در همين راستا نماينده پاك و راست آيين ناب انديش و شجاع آن حضرت مسلم بن عقيل را در كوفه ياغي سركش و برهم زننده نظم اجتماعي معرفي كردند و از مردم خواستند از دور او پراكنده شوند و پس از آن كه به دردناك ترين وجه او را از پاي درآوردند جارچيان عليه او به دروغ پراكني پرداختند و چهره او را زشت و كدر نماياندند:

وقتي مسلم بن عقيل را دستگير و پيش ابن زياد آوردند گفت وگويي بين اين مرد نابكار و مسلم بن عقيل روي داد كه مي تواند بيان گر شگردهاي تبليغي امويان و تحريف گريها و فريبكاريهاي حكومت گران و كارگزاران اموي باشد. و به روشني مي نماياند كه حكومت گران اموي براي درهم كوباندن حركت والا و راستين امام از چه ابزار و ترفندهايي بهره مي برده و چگونه مردم را در باتلاق جهل نگه مي داشته اند تا به دنيا و هدفهاي شوم خود دست يابند.

ابن اعثم كوفي گزارش مي دهد:

(عبيدالله گفت: با عاق و با شاق بر امام وقت بيرون آمدي و اجماع امت و مسلمانان را خلاف كردي و فتنه انگيختي.

مسلم گفت: دروغ مي گويي اي پسر زياد. هرگز معاويه به اجماع امت خلافت مسلمانان نكرد بلكه به حيله و تقلّب بر وصيّ پيغمبر درآمد و به غصب خلافت از او بگرفت و حال يزيد هم همچنان است.

اي پسر زياد بدان كه فتنه تو انگيختي و پيش از تو پدر تو فتنه انگيخت.) [1] .

و يا در آغازين روزهاي حركت آن گاه كه امام مكه را ترك گفت و راهي كوفه شد كارگزاران اموي امام را از رفتن به كوفه پرهيز دادند و گفتند به مكه برگرد. وقتي حضرت نپذيرفت گفتند:

(الا تتقي الله تخرج من الجماعة وتفرق بين هذه الامّة…) [2] .

آيا از خدا بيم نداري كه از گروه مسلمانان جدا مي گردي و بين امت اسلامي پراكندگي پديد مي آوري.

2. خارج از دين و خروج كننده بر امام است. دستگاه خلافت امويان يزيد و پيرامونيان وي با اين كه به گواه امام حسين(ع) و همه اسلاميان و مؤمنان و آگاهان آن عصر با اسلام و دين بيگانه بودند و دين را بازيچه قرار داده بودند و وسيله و ابزاري براي رسيدن به قدرت و معاويه و پس از او يزيد با تمام توان بر آن بودند كه نام محمد(ص) را از دلها و ذهنها و صفحه روزگار بزدايند و بر اين گواه ها و دليلها بسيار است؛ اما در رويارويي با امام براي اين كه بتوانند در اين آوردگاه پيروز شوند و اين صخره بزرگ را از سر راه خود بردارند دست به شگرد ناجوانمردانه مي زنند و آن حضرت را خارج از دين و خروج كننده بر امام و خليفه مسلمين (يزيد) وانمود مي كنند.

امويان براي مشروع جلوه دادن كار خود و جنايتي كه آفريده بودند دست به كار شدند و در يك شبيخون تبليغاتي و دروغ پراكني و شايعه گستري نه تنها حسين(ع) كه پدر بزرگوارش كه نُماد اسلام بود و اسلام بر دوش او اوج گرفت و دامن گسترد خارج از دين شناساندند و يزيد در مجلس جشني كه براي پيروزي بر حسين(ع) و ياران آن گرامي ترتيب داده بود به زينب گفت:

(انما خرج من الدين ابيك واخيك.) [3] .

عمرو بن حجاج زبيدي براي انگيزاندن سپاه اموي عليه امام(ع) مي گفت:

(يا اهل الكوفة الزموا طاعتكم وجماعتكم ولا ترتابوا في قتل من مَرَق من الدين و خالف الامام.)

هان اي كوفيان! بر شماست پيروي و همبستگي و به گمان نيفتيد در كشتن كسي كه از دين خدا بيرون رفته و به مخالفت با امام برخاسته است.

امام حسين(ع) در پاسخ وي فرمود:

(يا عمرو بن الحجاج! أعليَّ تحرِّضُ الناس؟ أنحن مَرَقنا وانتم ثَبتُّم عليه. أما واللّه لتعلَمُنَّ لوقد قُبضَت أرواحكم مُتُّم علي اعمالكم أيّنا مرق من الدّين ومن هو أولي بِصلّيِ النار.) [4] .

هان اي عمرو بن حجّاج! مردم را عليه من برمي انگيزاني؟ آيا ما از دين بيرون رفته ايم و شما بر دين پايداريد؟

هان! به خدا سوگند آن گاه جانهاي شما از كالبدهاتان جدا شوند و بر اين كردار خود بميريد درخواهيد يافت كه كدام يك از ما از دين خدا بيرون رفته و چه كسي به سوختن در آتش سزاوارتر است

3. حركت برخلاف خواست خداوند:امويان با تكيه به انديشه سست و ناسازگار با مباني اسلامي جبرگرايي چنين وانمودند كه حكومت آنها موهبتي است آسماني و مقدر از سوي خداوند و كشته شدن حسين(ع) نيز بنابر خواست و اراده خدا بوده و سرنوشت او چنين رقم خورده است كه به دست خاندان بني اميه كشته شود و خاندانش به اسارت گرفته شوند تازيانه بخورند خيمه ها در آتش بسوزند و….

روي اين عقيده سخيف وقتي زينب قهرمان وارد كاخ ابن زياد مي شود و رو در روي آن مرد پست قرار مي گيرد ابن زياد به وي مي گويد:

(كيف رأيت صنع الله باهل بيتك.) [5] .

كار خدا را با خاندان خويش چگونه ديدي؟

ابن زياد با اين سخن واهي در عين حال آزاردهنده و گزنده بر آن است جنايت آدمكشي و در به در كردن اهل بيت را كه به دست خون آلود و فكر و طرح كثيف و اهريمنانه خود او انجام گرفته به خداوند نسبت بدهد و چنين وانمود كند كه او و مانند او حكومت گرانِ جنايت پيشه اموي دست خدا بوده اند در زمين كه مي بايد اين كار را انجام مي داده اند و گريزي از آن نبوده است.

در برابر اين انديشه سخيف و پليد و اين حركت تبليغاتي شوم و ناجوانمردانه و غبارآلود جلوه دادن عقايد و باورهاي راستين اسلامي زينب كبري قهرمانانه مي ايستد و مي فرمايد:

(مارأيت الاّ جميلا هؤلاء قوم كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم وسيجمع الله بينك وبينهم فتحاج وتخاصم فانظر لمن الفلح يومئذ ثكلتك امك يا ابن مرجانة.) [6] .

نديدم مگر خوبي. خانواده من كساني بودند كه شهادت براي آنان نوشته شده بود و به آرامگاه خود شتافتند. زود است كه خداوند تو و آنان را در يك جا گرد آورد تا محاجه و اقامه دعوا كنيد. پس بنگر كه در آن روز بهروزي و رستگاري از آن كيست. مادرت به عزايت نشيند اي پسر مرجانه.

همين انديشه در مجلس يزيد نيز بازتاب مي يابد. يزيد دستور مي دهد مجلس را بيارايند و جشن پيروزي برپا كنند. در اين جشن اسيران نور ديدگان رسول الله را به نزد او مي آورند. سر مقدس امام حسين(ع) را برابر او قرار مي دهند. وي پس از خواندن اشعار كفرآميز مي گويد:

(أتدرون من أين أتي هذا؟ قال: أبي عليّ خير من أبيه وفاطمة أمّي خير من أمّه وجَدّي رسول الله خير من جَدّه وانا خير منه وأحق بهذا الامر منه. فامّا قوله: ابوه خير من ابي فقد حاجّ ابي اباه الي اللّه وعلم الناس أيّهما حُكم له. وأمّا قوله: أمي خير من أمّه. فلعمري فاطمة بنت رسول الله خير من أمّي.

وامّا قوله: جدّي رسول خير من جدّه. فلعمري ما أحد يؤمن باللّه واليوم الآخر يري لرسول الله فينا عدلا و لابدّاً ولكنّه إنّما أُتي من قِبَل فقهه ولم يقرأ: قل اللهم مالك الملك….) [7] .

آيا مي دانيد اين مرد از كجا آسيب ديد؟

مي گفت: پدرم بهتر از پدر يزيد است. مادرم فاطمه گرامي تر از مادر اوست.

نيايم پيامبر خدا برتر از نياي اوست و خودم نيك تر و سزاوارتر از اويم

امااين كه گويد: پدرم بهتر از پدر يزيد است پدرم پدر او را به داوري خدا سپرد و مردمان مي دانند كه رأي به سود كدام يك داده شد.

اما اين كه گويد: مادرم فاطمه گرامي تر از مادر اوست به خدا فاطمه دخت پيامبر خدا بهتر از مادر من است.

اما اين كه گويد: نيايم پيامبر خدا برتر از نياي وي است به خدا در ميان ما كسي نيست كه به خداوند و روز رستاخيز باور داشته باشد و گمان برد كه پيامبر خدا را در ميان ما مانند و همتايي است.

او از رهگذر دانش ديني خود آسيب ديد و شايد به ياد نياورد كه خدا مي گويد:

بار پروردگارا بخشنده پادشاهي تويي؛ آن را به هركه خواهي مي دهي و از هر كه خواهي باز مي ستاني.

ييزيد مي خواست در جامعه آن روز كه سخت از كشته شدن پسر فاطمه دختر رسول الله در بهت و حيرت فرو رفته بود و مردمان پديدآورنده اين فاجعه بزرگ را يزيد و فرومايگان پيرامون او مي دانستند و به آنان لعن و نفرين مي كردند چنين وانمود كند كه من باور دارم كه مادر حسين فاطمه زهرا(ع) از مادر من بهتر است و در برتري نياي او بر همه كس جاي گفت و گو نيست و كسي هم نمي تواند ادعا كند بر پيامبر برتري دارد اما آنچه بر سر حسين آمد از سوي خود او بود چرا كه به آيه شريفه: (قل اللهم مالك الملك…) [8] توجه نكرده بود كه پادشاهي را خدا مي بخشد و خدا مي ستاند. اين كه من در اين مقام قرار دارم موهبتي است از سوي خدا و اين كه حسين(ع) اين مقام را

نداشت خواست خدا بود و تلاش او براي برگرداندن اين خواست و به زير آوردن من از اريكه قدرت و به دست گرفتن قدرت خواست خدا نبود از اين روي زمين گير شد و شكست خورد و از بين رفت.

ييزيد حكومت خويش را خواست خدا مي داند و كشته شدن حسين را هم خواست خدا و خود را در پديد آوردن اين پديده ها بي نقش مي انگارد.

يزيد قيام امام را با اين سخن و برداشت نادرست از آيه شريفه تحريف كرد و حركت قهرمانانه او را عليه ستم و بيداد برخلاف خواست خدا نماياند و حكومت ضدانساني ضد اسلامي شوم و نفرت انگيز خود كه همه نشانه هاي دين را محو كرده و فرهنگ و آيين جاهليت را گسترانده بود برابر خواست خدا خواند!

حضرت زينب در دشوارترين برهه از زمان در هنگامه اي بس دردناك در مجلس اهريمني يزيد در برابر اين تحريف و سخن نابخردانه يزيد برخاست و او را در برابر اين رفتار جنايت بار مسؤول دانست و يادآور شد كه: سزاوار عذاب خداست. اين رفتار نه تنها خواست خدا نبوده كه مورد غضب و خشم خدا هم هست. در خطبه رسا كوبنده و روشن گر خود اين آيه شريفه را تلاوت كرد:

(ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأي ان كذّبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن.) [9] .

سپس فرجام آن كسان كه بدي كردند آن بود كه سخنان خداي را دروغ داشتند و بدان ريشخند مي كردند.

بني اميه با رواج جبرگرايي بر آن بودند كه به مردمان بفهمانند حكومت هماني است كه بايد باشد و حسين بن علي وظيفه اي نداشت كه در برابر آن بايستد. قيام عليه حكومتي كه خواست خداست در حقيقت قيام در برابر خواست خداست.

اهل بيت حضرت سجاد و حضرت زينب با شجاعت تمام نگذاشتند اين فرهنگ تار و پود جامعه را از هم بدرد و حكومت گران اموي براي فرار از مسؤوليت به اين مقوله پناه ببرند و خود را بري از هر گونه گناه جلوه دهند.

4. دروغ گو خواندن امام حسين: امويان پس از به شهادت رساندن امام حسين(ع) از خشم و نفرت مردم به هراس افتادند. در برابر سيل پرسشهاي مردم و بيان سخنان درست و روشن او در مكه بين راه و كربلا از امويان بازخواست مي كردند كه كدام سخن او نادرست بود و بر خلاف واقع و حقيقت كه شما او را در هم كوبيديد؟ دست به كار شدند و او را دروغ گوخواندند. يعني او برنامه اي جز اينها داشت. او به هدف امر به معروف و نهي از منكر اصلاح امور پياده كردن اسلام و احكام قرآن مبارزه با ستم زنده كردن اسلام و قرآن به قدرت رساندن محرومان و مستضعفان و سپردن كارها به دست صالحان و شايستگان و… برنخاسته بود. دروغ مي گفت كه چنين هدفهايي دارد. كاروان اسيران در برابر اين موج سهمگين ايستاد. امام زين العابدين و حضرت زينب هدف امام را به روشني بيان كردند.

البته در برابر اين موج افزون به امام سجاد و حضرت زينب كه نقش

كليدي در تحريف زدايي داشتند دلاور مردان ديگري نيزقد افراشتند و دست به روشن گري زدند و از چهره سياه و نفرت انگيز نابكاران اموي نقاب افكندند.

ييكي از آن دلاور مردان عبد اللّه عفيف ازدي بود؛ جانباز جبهه حق. همو كه دو چشم خود را در دفاع از حكومت عدل و داد علي(ع) فدا كرد؛يكي در جنگ جمل و ديگري را در جنگ صفين.

او اين بار در دفاع از حسين علي جانش را فدا كرد.

او ماند تا در شب ترينِ شب تاريخ در روزگار فتنه ها غبار آلوديها در آميختن حق و باطل طلسم شب را بشكند و موجي از نور پديد آورد آن گاه به مولاي خود امير المؤمنين(ع) و سرور شهيدان حسين بن علي بپيوندد.

واقعه دردناك از اين قرار بود. پس از به شهادت رسيدن حسين و ياران در دشت نينوا ابن زياد. شادمانه و مغرورانه به عنوان فاتح به مسجد كوفه رفت و در برابر انبوه مردم برخاست و گفت:

(الحمد للّه الذي اظهر الحق واهله ونصر امير المؤمنين يزيد وحزبه وقتل الكذّاب بن الكذّاب الحسين بن علي وشيعته.) [10] .

سپاس خدا كه راستي و درستي را آشكار ساخت و پيروان آن را پايدار بداشت و سرور خداگرايان يزيد و يارانش را ياري كرد و دروغ گوي دروغ گوزاده حسين بن علي و پيروانش را برانداخت.

عبد اللّه عفيف ازدي هراسي به دل راه نداد و در برابر اين ناحق گويي ابن زياد برخاست. ابن زياد گمان كرد در جوّ رعب و هراسي كه پديد آورده هرناروايي را مي تواند به زبان براند. مي پنداشت مي تواند در پناه خنجرهاي آخته اجامر ننگ و نكبت كشتن فرزند رسول الله را از دامن خود بسترد و چنين

وانمود كند كه با يك دروغ گو به نبرد برخاسته است.

گمان نمي كرد در اين فضاي خشن و خون آلود در برابر اين همه خنجرهاي آخته و نگهبانان درّنده و خونخوار كسي برخيزد و او را رسوا كند و سخن او را به سُخره گيرد و او را پسر مادرش (زنازاده) خطاب كند و كشنده پسر پيامبر و دروغ گوي دروغ گوزاده!

بله عبدالله بن عفيف ازدي وقتي اين سخنان ياوه ابن زياد را شنيد به دفاع از حسين بن علي برخاست و گفت:

(يا ابن مرجانة! انّ الكذّاب ابن الكذّاب انت وابوك والذي ولاّك وابوه يا ابن مرجانة! اتقتلون أبناء النبيّين وتتكلّمون بكلام الصّديقين.) [11] .

پسر مرجانه! دروغ گوي دروغ گوزاده تو هستي و پدرت و آن كه شما را بر گردن مردم سوار كرد و پدرش.

پسر مرجانه! فرزندان پيامبر را مي كشيد و گفتار پرهيزكاران و راست گويان بر زبان مي رانيد!

ابراهيم آيتي پس از نقل اين رويداد مي نويسد:

(اين هوشياري و فراست تاريخ هميشه كار خود را كرده است و مي كند و در هر موقعي كه دستي براي تحريف تاريخ از آستين بيرون آمده در همان جا در فكر چاره افتاده و سندي قاطع و صريح و كافي براي نشان دادن واقع به وجود آورده است.) [12] .

5. ساختن حديث: حكومت نامشروع يزيد براي اين كه از خشم و نفرت مردم عليه يزيد و كارگزاران نابكار وي بكاهد شماري از عالمان دين به

دنيا فروش را گرد آورد و آنان را با نواله اي به كار ساختن حديث و نشر آن واداشت. از آنان خواست: عاشورا اين غم و حزن بزرگ و ناكران پيدا كه هر سال تكرار مي شود و مردم را برمي انگيزاند و موجي از خشم و نفرت پديد مي آورد و بنيان حكومت يزيد را از هم مي گسلد به روز عيد و شادي و بركت دگر كنند تا هم آن غم و اندوه از دلها برود و هم در ذهنها چنين افكنده شود كه روز عاشورا با كشته شدن حسين بن علي در آن روز بركت و عيد گرديده است.

عبدالله بن فضل هاشمي مي گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم:

(يا ابن رسول الله فكيف سمّت العامة يوم عاشورا يوم بركة؟ فبكي(ع) ثمَّ قال: لمّا قتل الحسين(ع) تقرّب الناس بالشام الي يزيد فوضعوا له الاخبار وأخذوا عليها الجوائز من الاموال فكان مما وضعوا له أمر هذا اليوم وأنّه يوم بركة ليعدل الناس فيه من الجزع والبكاء والمصيبة والحزن الي الفرج والسّرور والتبرّك والاستعداد فيه حكم الله بيننا وبينهم.) [13] .

پس چگونه اهل سنت روز عاشورا را روز بركت مي شمارند؟

حضرت گريست و فرمود: چون حسين عليه السلام شهيد شد مردم شام به يزيد نزديك شدند و براي رسيدن به پول و جايزه به ساختن حديث روي آوردند. از جمله رواياتي كه براي او ساختند احاديث برتري و بركت اين روز بود. اين از آن روي بود كه مردم از گريه و اندوه دست بردارند و به شادماني و گردآوري و تهيه آذوقه روي آورند. خدا بين ما و ايشان حكم كند

امامان(ع) با برگذاردن مجلسهاي عزا و مرثيه سرايي با اين موج سنگين روايات جعلي كه بني اميه ساخته و رواج داده بودند به رويارويي برخاستند.

از باب نمونه ابوالفرج اصفهاني در الأغاني مي نويسد:

(علي بن اسماعيل تميمي از پدرش روايت كرده است كه: روزي در محضر ابوعبدالله جعفر بن محمد بودم كه حاجب او درآمد و براي سيد اسماعيل حميري اجازه ورود خواست. آن حضرت امر فرمود: او را به درون خانه راهنمايي كند. بانوان حرم را نيز پشت پرده نشانيد. سيد وارد شد و سلام كرد و نشست. جعفر بن محمد(ع) از او خواست چيزي از اشعار خود انشاد كند و او اين ابيات را انشاد كرد:



اُمرُر علي جَدَثِ الحسين

فقل لأعظِمهِ الزَكيَّه



آ أعظماً لازلتَ من

وطفاءَ ساكِبَةٍ رَويّه



واذا مَرَرت بقبره

فأطِل بهِ وقِفِ المطيّه



وَابْكِ المطهرَّ لِلمُطَهَّرِ

والمُطَهّرة النقيّه



كبكاء مُعوِلَة أتَت

ييوماً لواحدِها المنيّه



بر قبر حسين بگذر و به استخوانهاي معطّر او بگو:

اي استخوانها! پيوسته از ابري سنگين و باران ريز سيراب باشيد.

چون به قبر او گذشتي پس شتر خويش را مدتي در آن متوقف ساز

و بر آن پيكر پاك كه زاده آن مرد پاك و بانوي پاك است گريه كن.

چون گريه زن فرزند مرده اي كه روزي مرگ بر فرزند يگانه او درآمده است.

اسماعيل تميمي روايت كرده است كه ديدم اشكهاي جعفر بن محمد بر رخساره هايش فرو مي ريزد و بانگ شيون و گريه از خانه او برخاسته است. تا اين كه سيد را امر فرمود بس كند و او بس كرد.)

همو نقل مي كند:

(تميمي گويد: پدرم از فضيل بن رسان مرا حديث كرد كه قصيده سيّد را به مطلع ذيل:



لاُمِّ عمرو باللوي مربع

دراسـة أعـلامُـهُ بَلقَـعُ



ام عمرو را در لوي منزلگاهي است كه نشانه هاي آن فرسوده شده و بياباني خالي از سكنه گشته است.

در خانه جعفر بن محمد(ع) انشاد كردند و شنيدم صداي شيون از آن خانه برخاست.

مرا فرمود: اين شعر از كيست؟

عرض كردم: از سيّد است.

احوال او را پرسيد.

عرض كردم: وفات كرده است.

فرمود: خدا او را بيامرزد.) [14] .

دِعبل خُزاعي. با رفتن امام رضا(ع) به مرو مدينه را خالي از حجت مي بيند و مدارس آيات قرآن را خاموش. جانش از غم و اندوه خاندان رسالت شعله ور مي شود و قصيده مدارس آيات را مي سرايد. وقتي به محضر امام رضا(ع) در مرو بار مي يابد امام از او مي خواهد يكي از سروده هايش را

بخواند. او هم قصيده مدارس آيات را مي خواند تا به اين فراز از قصيده مي رسد كه شعله به جانها مي افكند:



اَفاطِمُ لو خِلْتِ الحسينَ مُجَدَّلاً

وقد مات عطشاناً بشطِّ فرات



اِذاً لَطَمتِ الخَدَّ فاطِمُ عنده

وأجرَيتِ دمعَ العين في الوَجَناتِ



أفاطمُ قُومي يا ابنَةَ الخيرِ واندُبي

نُجُوم سموات باَرض فلاةِ



قبور بكوفانٍ واُخري بطَيبةٍ

واُخري بفخٍّ نالَها صلواتي [15] .



اي فاطمه اگر به خاطر مي آوردي كه روزي حسين تو در كنار شط جاري فرات لب تشنه جان خواهد داد بي دريغ بر چهره مي كوفتي و سيل اشك از ديده جاري مي كردي.

فاطمه! اي گرامي دخت پيامبر نيكي برخيز و مويه كن مويه كن بر اختران سوخته آسمانِ نبوت و امامت كه چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد كه گفتي ديگر زمين هميشه شبي بي ستاره ماند.

برخيز و مويه كن بر گورهاي غريبي كه در كوفه و مدينه و فخّ است. درود و سلام من بر آنان باد.

شيخ صدوق در امالي به سند خود از امام رضا(ع) روايت كرده است:

(محرم ماهي است كه اهل جاهليت ظلم و ستم و جنگ را حرام كرده بودند. اما در همين ماه بود كه خون ما را حلال شمردند

حرمت ما را شكستند فرزندان ما را اسير ساختند خيمه هاي ما را به آتش كشيدند اموال ما را غارت كردند و حرمت رسول الله را رعايت نكردند. راستي كه شهادت امام حسين(ع) چشمان ما را زخم زده كرد اشكهايمان را جاري ساخت.

در سرزمين كربلا عزيز ما را خوار كردند و سرانجام محنت و رنج تا پايان دنيا براي ما باقي گذاشتند. آري براي چنين انساني همچون حسين(ع) همواره بايد گريست.) [16] .

پس از حادثه غم انگيز عاشورا بني هاشم با افراشتن رايتهاي عزا بر سردر خانه هاي خود پرهيز از هرگونه شادي و شادماني در برابر برنامه هاي امويان كه براساس احاديث ساختگي خود روز عاشورا را روز شادي و سرور اعلام كرده بودند ايستادند و نگذاشتند اين حماسه خونين و اين غم جانكاه در هياهوي پاي كوبيها دست افشانيها و شادخواريها گم شود و از يادها و خاطره ها برود.

از امام صادق(ع) روايت شده است:

(زنان بني هاشم پس از واقعه جانسوز عاشورا از كشيدن سرمه و خضاب خودداري كردند و از خانه هيچ يك از بني هاشم هرگز دودي كه حاكي از پختن غذا باشد ديده نشد؛ تا آن گاه كه عبيدالله بن زياد به قتل رسيد.) [17] .


پاورقي

[1] الفتوح ابومحمد احمد بن علي اعثم کوفي ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي (از محققان قرن ششم هـ.ق) مصحح غلامرضا طباطبايي مجد:862 علمي و فرهنگي تهران.

[2] تاريخ الامم والملوک محمد بن جرير طبري ج4 :289 چاپ قاهره.

[3] بحارالانوار علامه مجلسي ج45 :156 مؤسسة الوفاء بيروت.

[4] تاريخ الامم والملوک ج4 :331.

[5] مقتل الحسين عبدالرزاق موسوي مقرّم:324 دارالکتاب الاسلامي بيروت.

[6] همان.

[7] الکامل في التاريخ ابن اثير ج4: 85 دار صادر بيروت؛ برگردان محمدحسين روحاني ج5: 2264ـ 2265 اساطير تهران.

[8] سوره آل عمران آيه26.

[9] سوره روم آيه10

[10] الکامل في التاريخ ج4: 82 ـ83؛ ترجمه ج5: 2261.

[11] همان.

[12] بررسي تاريخ عاشورا محمد ابراهيم آيتي: 179.

[13] بحارالانوار ج44: 270.

[14] الاغاني ابوالفرج اصفهاني ترجمه محمدحسين مشايخ فريدني ج1: 781ـ782 علمي و فرهنگي.

[15] دعبل خُزاعي مصطفي قلي زاده: 75ـ76 سازمان تبليغات اسلامي تابستان73.

[16] سيره امامان محسن امين ترجمه حسين وجداني ج3: 103 سروش.

[17] همان:104.