بازگشت

فرق بين ضعيف اصطلاحي با موهون


و بالجمله فرقي است ظاهر ميان اخبار موهونه بي پا و اخبار ضعيفه به اصطلاح متأخرين از علما. چه بسيار اخبار ضعيفه به اين اصطلاح كه موهون نباشد بلكه به ملاحظه بعضي قراين در نهايت اعتبار است، مثل قريب به نصف اخبار كتاب شريف كافي و بسياري از اخبار من لا يحضره الفقيه و اخبار كتاب نهايه شيخ طوسي كه بي سند است و در اصطلاح آن را مُرسَل گويند و در عداد ضعيف مندرج است.

و هكذا اخبار كتب بسياري از معتمدين مثل ابن شهر آشوب و قطب راوندي و ابن طاووس و امثال ايشان كه از قسم ضعاف است ولكن موهون نيست و نقل از آنها در آن ابواب گذشته جايز و مورد اذن علما است، و در آن رقم سخني نيست، بلكه سخن در آن اخبار موهونه و كتب غير معتمده است كه سابقاً در ميان بود و از نظر بزرگان علما، گذشته و به آنها اعتنا نكردند و مراجعه ننمودند حتي مثل علامه مجلسي و محدثين عصر او و قبل از او و بعد از او نه آن است كه آنها را نديده و بر آن كتب واقف نشدند. قصه زعفر جني و عروسي قاسم از نظر ايشان مخفي نشده بود و هر دو در روضه كاشفي موجود، [1] و دوم در منتخب شيخ طريحي [2] كه مشتمل است بر موهون مثل دفن كردن دشمنانْ جناب عبدالعظيم حسني را زنده در ري، [3] و غير موهون كه گاهي علامه مجلسي در بحار از آن قسم نقل مي كند به اين عبارت كه «ديدم در مؤلفات بعضي از اصحاب ما».

و از آن رقم موهون اعراض فرموده كه از جمله آنهاست قصه عروسي كه قبل از روضه در هيچ كتابي ديده نشده از عصر شيخ مفيد تا آن عصر كه بحمد اللَّه مؤلفات اخبار ايشان در هر طبقه فعلاً موجود و ابداً اسمي از آن در آن كتب برده نشده، چگونه مي شود قضيه اي به اين عظمت و قصه اي چنين آشكارا محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اين جماعت نرسيده باشد حتي مثل ابن شهر آشوب كه تصريح كرده اند كه هزار جلد كتاب مناقب نزد او بود؟

و علاوه بر آنكه به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حديث و انساب و سير نتوان براي حضرت سيد الشهداءعليه السلام دختر قابل تزويج بي شوهري پيدا كرد كه اين قصه - قطع نظر از صحت و سقم آن - به حسب نقلْ وقوعش ممكن باشد. و اما قصه زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن، كه در السنه عوام داير شده پس آن از خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب رموز حمزه [4] و ساير كتاب هاي مجعوله نوشت و شواهد كذب بودن آن بسيار است و تمام علماي انساب متفقند كه قاسم بن الحسن عليه السلام عقب ندارد.

به هر حال نظير اين دو قصه در بي پايي و اعراض بزرگان فن حديث از آن زياد است و از اين جهت بر وهن و بي پايي او افزوده شود. و اگر علاوه بر اين معارضه كند با آنها نقل علماي اخيار به اينكه خلاف او را نقل كرده باشند ايضاً بر وهن افزوده شود. و اگر علاوه بر آن، مضمون آن خبر بي پا خلاف امور عاديه باشد و به حسب عادت نشود آن را باور كرد - مثل آنكه عدد لشكر مخالفين قريب پانصد هزار بود بلكه ششصد هزار سواره و دو كرور [5] پياده، و در آنها مطابق خبر معتبرْ شامي و حجازي نبود و همه از كوفه بودند! و حال آنكه تهيه چنين عسكري براي شداد و نمرود در مدت طولاني ميسر نبود چگونه در ظرف چند روز براي پسر مرجانه كه هنوز استقرار تمام پيدا نكرده بود ميسور مي شد! مصارف عسكر و جمع آوري مأكول و علوفه دواب و حفظ آنها نيز به حسب عادت محال است - البته سستي و ضعف به غايت خواهد رسيد.

و چون اين رقم اخبار ضعيفه بي اصل و مأخذ با اين اسباب وهن در كتابي جمع شود به جهت بعضي اغراض فاسده مثل اظهار كثرت تتبع و اطلاع، و آوردن مطالب تازه، و برتري بر مقاتل سابقه، مسنائي براي اين مذهب پيدا شود كه نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن وهني باشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب سخريه و استهزا و خنده به دست مخالفين، و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را به اين اخبار موهونه و قصص كاذبه. تا كار به آنجا رسيد كه در كتب خود نوشته اند كه شيعه بيت كذب است. و اگر كسي منكر شود كافي است ايشان را براي اثبات اين دعوي آوردن كتاب اسرار الشهادة را به ميدان، چه رسد به نظاير آن.

مثلاً اگر از بزرگان دين ما بپرسند كه شيخ جليل علي بن الحسين مسعودي كه از شماست و در عصر كليني بوده نهايت مبالغه كه در كشته هاي حضرت سيد الشهداءعليه السلام كرده در كتاب اثبات الوصية آن است كه گفته: «وَ رُوِيَ أَنَّهُ قُتِلَ بِيَدِهِ ذلِكَ الْيَوْم ألفًا و ثمانمأة». [6] .

پس به نص او هزار و هشتصد تن باشند؛ و ابن شهر آشوب با آن كثرت كتب و تبحر و اطلاع، و محمّد بن ابي طالب چنانچه در بحار نقل كرده عدد را به هزار و نهصد و پنجاه رساندند، [7] و در اين كتاب كه تقريباً هزار سال بعد از مسعودي تأليف شده مقتولين آن حضرت را به سيصد هزار، و كشتگان ابي الفضل را بيست و پنج هزار و از سايرين نيز بيست و پنج هزار رسانده، حكم اين تعارض چيست؟ غير از اعتراف به كذب صريح بودن ثاني چاره ندارند.

سبحان اللَّه! چه غرض در اين اغراقات و نقل اكاذيب است؟ اگر بيان اشجعيت بشريه آن جناب است، اثبات آن مطلب حق محتاج به تمسك به امثال اين اباطيل نيست. اگر در آن روز صد نفر را كشته بودند باز اشجع ناس بودند. سراج منير و چراغ عالم افروز[ي] كه خداوند منان براي بندگان مهيا فرموده زيت فتيله و مدد نور آن از عالم غيب و شجره مباركه زيتونه لا شرقيه و لا غربيه خواهد رسيد، محتاج به امداد به نفط گنديده سياه دزدي شده نيست! از كافر بت پرستي نكته گويي را بايد آموخت.

جيمز كارگرن هندوي هندي كتابي در تاريخ چين نوشته به زبان اردو كه زبان متعارف حاليه اهل هند است و آن را چاپ كرده اند. در جلد دوم در صفحه 111، چون به مناسبتي ذكري از شجاعت شده بود اين كلام كه ترجمه عين عبارت اوست، در آنجا مذكور است:

چون بهادري و شجاعت رستم مشهور زمانه است، لكن مرداني چند گذشته كه در مقابلشان نام رستم قابل بيان نيست، چنانچه حسين بن علي كه شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم يافته. چراكه شخصي كه در ميدان كربلا بر ريگ تفته با حالات تشنگي و گرسنگي، مردانگي به كار برده باشد به مقابل او نام رستم كسي آرد كه از تاريخ واقف نخواهد بود. قلمِ كه را ياراست كه حال حسين برنگارد، و زبانِ كه را طلاقت كه مدح ثابت قدميِ هفتاد و دو نفر در مقابله سي هزار فوج شامي [8] خونخوار، و شهادت هر يك را چنانچه بايد ادا نمايد! نازك خيالي كجا اين قدر رسا است كه حال دل هاي آنها را تصوير كند كه بر سرشان چه پيش آمد. از آن زماني كه عمر سعد به ده هزار سوار فوج [9] دور آنها گرفته تا زماني كه شمر ملعون سر اقدس را از تن جدا كرد؟

مثل مشهور است كه: «دواي يكي دو باشد». يعني از آدم تنها كار برنمي آيد تا دويمي برايش مددكار نباشد. مبالغه بالاتر از اين نيست كه در حق كسي گفته شود كه «فلان كس را دشمن از چهار طرف گير كرده است»، مگر حسين و هفتاد و دو تن را [كه] هشت قسم دشمنان تنگ كرده بودند، با وجود آن ثابت قدمي را از دست ندادند چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاي تيره طوفان ظلمت برانگيخته بودند.

دشمن پنجم گرمي و حرارت آفتاب عرب بود كه نظيرش در زير فلك صورت امكان نپذيرفته، گفته مي توان شد كه تمازت و گرمي عرب غير از عرب [10] يافت نمي تواند شد. دشمن ششم ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در تمازتْ آفتاب شعله زن، و مانند خاكستر تنورِ گرمْ سوزنده و آتش افكن بود، بلكه درياي قهاري مي توان گفت كه حباب هايش آبله هاي پاي بني فاطمه بودند.

واقعي دو دشمن ديگر كه از همه ظالم تر: يكي تشنگي، دوم گرسنگي، مثل همراهي دغاباز [11] ساعتي جدا نبودند. خواهش و آرزوي اين دو دشمن همان وقت كم مي شد كه زبان ها از تشنگي چاك چاك مي گرديدند. پس كساني كه در چنين معركه هزارها كفار را مقابله كرده باشند بهادري و شجاعت بر ايشان ختم است.

تمام شد محل حاجت از كلام متين اين هندوي بت پرست كه بجاي خال مشگين دلربايي است در رخسار سفيد كاغذ، و سزاوار است كه در ستايش او گفته شود: «به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را».

به امور محسوسه معلومه اشجعيت آن حضرت بلكه ساير انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت كرد بدون دست آويز نمودن به اموري كه در سستي چون خانه عنكبوت، و در بي ثباتي مانند حباب بر روي آب است. شجاعتْ قوت قلب و ثبات قدم است در صف كارزار، و از صفات نفسانيه است كه طريق معرفتش به همان آثار و علاماتي است كه گفته، نه به زيادي كشتار كه محتاج به مراجعت دفترهاي كهنه و اوراق بي پايه و مايه باشد كه در حاشيه كدام يك عدد مقتولين به فلان اندازه رسيده، آنگاه مانند غريق با دو دست به آن متشبث شد و علما بلكه عالَمي را مفتضح نمود!


پاورقي

[1] روضة الشهداء، ص 322.

[2] المنتخب، ص 365.

[3] همان، ص 10.

[4] کتابي است داستاني مانند شاهنامه در چند جلد که قصه‏خوانان عهد صفوي از آن مي‏خواندند. ر.ک: الذريعه، ج 11، ص 252.

[5] کرور: پانصد هزار نفر.

[6] اثبات الوصية، ص 164.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 50.

[8] کوفي - ظ.

[9] اختلاف عدد شايد به جهت آن باشد که مراد او از اول (سي هزار) تمام لشکر باشد، و مراد از دوم (ده هزار) آنان که به تناوب مشغول جنگ بودند. (منه).

[10] از غير عرب - ظ.

[11] حيله‏گر.