بازگشت

حكايت خواب روضه خوان دروغگو


صورت آن چنانچه در كتاب دارالسلام نقل كرديم اين است كه:

سيد فاضلي [1] از معتبرترين روضه خوانان شبي در خواب ديد كه گويا قيامت برپا شده و خلق در نهايت وحشت و حيرت، و هر كس به حال خود مشغول، و ملائكه ايشان را مي رانند به سوي حساب، و با هر تني دو موكل بود. و من چون اين داهيه [2] را ديدم در انديشه عاقبت خود [شدم] كه با اين بزرگي امر به كجا خواهد كشيد. در اين حال دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيين صلي الله عليه وآله. چون مآل كار خطرناك بود مسامحه كردم، قهراً مرا كشاندند، يكي در پيش، ديگري در عقب و من در وسط. هراسان و ترسناك سير مي كرديم كه ديدم عماري بسيار بزرگي بر دوش جماعتي از طرف راست راه مي روند. با الهام الهي دانستم كه در آن عماري سيده زنان عالم است - صلوات اللَّه عليها - و چون به عماري نزديك شديم فرصت را غنيمت دانسته از دست موكلان فرار و خود را به زير عماري رساندم، آن را قلعه اي محكم و محل منيعي ديدم كه پيش از من جمعي از گناهكاران به آنجا پناه برده بودند، و موكلين را ديدم از عماري دور و قدرت بر نزديك شدن به عماري ندارند، و به همان اندازه دوري با ما سير مي كنند، و به اشاره التماس كردند برگرديم قبول نكرديم، آنگاه به اشاره ما را تهديد كردند. چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ما نيز ايشان را تهديد مي كرديم.

و با همين قوت قلب سير مي كرديم كه ناگاه رسولي از جانب رسول خداصلي الله عليه وآله رسيد و به آن معظمه از جانب آن جناب گفت كه جمعي از گناهكاران امت به تو پناه آوردند، ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم. پس آن مخدره اشاره فرمود كه موكلان از هر طرف رسيدند و ما را به موقف حساب كشاندند.

در آنجا منبري ديديم بسيار بلند كه پله هاي زيادي داشت و سيد انبياءصلي الله عليه وآله بر بالاي آن نشسته و اميرالمؤمنين عليه السلام بر پله اول آن ايستاده و مشغول است به رسيدن حساب خلايق، و آنها در پيش روي آن حضرت صف كشيده. چون نوبت حساب به من رسيد مرا مخاطب كرد و به نحو سرزنش و توبيخ فرمود: چرا ذلت فرزندم حسين را خواندي و او را به مذلت و خواري نسبت دادي؟ پس در جواب متحير شدم و جز انكار چاره اي نديدم، پس منكر شدم كه نخواندم، پس ديدم دردي به بازويم رسيد گويا ميخ آهني در آن فرو رفته، ملتفت شدم به طرف خود مردي را ديدم كه در كَفَش طوماري است، آن را به من داد، گشودم ديدم صورت مجالس من در آن بود و در هر جا هر وقت هر چه خوانده بودم در آن ثبت شده بود، و از آن جمله همان فقره كه از من سؤال كردند.

پس حيله اي ديگر به خاطرم آمد، گفتم: مجلسي - رحمه اللَّه - آن را در جلد دهم بحار ذكر كرده. پس به يكي از خدام حاضرين فرمود: برو از مجلسي آن كتاب را بگير، پس ملتفت شدم ديدم از طرف راست منبر صفوف بسياري است كه اول آن جنب منبر و آخر آن خداي داند كه به كجا منتهي مي شود، و هر عالمي مؤلفاتش در پيش رويش گذاشته، شخص اول در صف اول مرحوم مجلسي است. چون رسول حضرت پيغام را به او رساند، در ميان كتب آن كتاب را برداشت به او داد، گرفت آورد، اشاره فرمود به من دهد، گرفتم و در بحر تحير فرو رفتم، زيرا كه غرض از آن حيله و افتراء خلاصي از آن مهلكه بود.

پس پاره اي اوراق آن را بيهوده به هم زدم، در آن حال حيله اي ديگر به خاطرم آمد، پس گفتم: آن را در مقتل حاجي ملا صالح برغاني [3] ديدم. باز به خادمي فرمود: برو به او بگو كتاب را بياورد. و رفت و گفت، در صف ششم يا هفتم شخص ششم يا هفتم حاجي مذكور بود، كتاب را خود برداشت و آورد. پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب پيدا كنم. دوباره خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد، بيهوده مشغول برگرداندن اوراق بودم با قلب هراسان.

تا آنكه مي گويد چون از خواب بيدار شد، جماعتي از اهل صنف خود را جمع كرد و آنچه در خواب ديده بود نقل نمود و گفت: اما من پس در خود قوه اقامه شروط روضه خواني را نمي بينم، آن را ترك مي كنم و هر كه مرا تصديق مي كند، سزاوار است كه او نيز دست از آن بكشد. با آنكه ساليانه مبالغ خطيري از اين راه به او مي رسيد، از آن چشم پوشيده و دست از روضه خواني كشيد. [4] .

تنبيه سيم

در ذكر چند شبهه كه سبب تجرّي اين جماعت بلكه بعضي از ارباب تأليف شده در نقل كردن اخبار و حكايات بي اصل و مأخذ و اخباري كه احتمال صدق در آنها نمي رود و يا آن احتمال به غايت ضعيف است، بلكه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حكايات متضمن پاره اي مصائب وارد نشده محض گريانيدن مؤمنين و رونق دادن مجالس تعزيه، و جواب از آن اوهام. و عمده آن دو چيز است:


پاورقي

[1] فاضل - ص.

[2] امر عظيم و حادثه وحشتناک.

[3] وي داراي سه کتاب در مقتل است به نام‏هاي: معدن البکاء و مخزن البکاء و منبع البکاء (ر.ک: فوائد الرضوية، ص 211).

[4] دارالسلام، ج 2، ص 236 - 234.