بازگشت

حكايت خواب يك روضه خوان


شخصي در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل، جامع فريد، آقا محمّد علي [1] صاحب مقامع و غيره - قدس اللَّه روحه - رسيد و عرض كرد: در خواب مي بينم به دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت سيد الشهداءعليه السلام را مي كَنم. آقا او را نمي شناخت، سر به زير انداخت و متفكر شد، پس به او فرمود: شايد روضه خواني مي كني؟ عرض كرد: بلي، فرمود: يا ترك كن، يا از كتب معتبره نقل كن.

تنبيه دوم [تشبيه دروغ سازي برخي روضه خوانان به مسناي يهوديان]

مستور نماند كه علماي يهود چنين اعتقاد دارند و دعوي كنند كه در آن چهل شب و روز كه جناب موسي عليه السلام در بالاي كوه طور سينا با خداوند - تبارك و تعالي - مكالمه داشت الواح تورات بر او نازل شد، و در آن ششصد و سيزده حكم بيش مكتوب نبود. و نيز قانون و مطالب عديده لساناً بر او القا شد و در سينه آن جناب ثبت شد، و آنها به منزله معاني و شرح آن قانون مكتوبي بود. و چون از مناجات فارغ و از كوه طور مراجعت نمود هارون را در خيمه طلبيد، اولاً آن قانون مكتوب يعني تورات را به او تعليم نمود، آنگاه قانون زباني و روايات لساني را به او آموخت.

و هارون پس از آموختن آن دو قانون برخاست و بر طرف راست جناب موسي عليه السلام نشست، آنگاه دو پسر هارون: اليعازار و ابتامار داخل شدند و آنها نيز مثل پدر خود هر دو قانون را آموختند، آنگاه يكي در طرف چپ جناب موسي عليه السلام نشست و ديگري در طرف راست جناب هارون نشست، آنگاه هفتاد شيخ كه ايشان را مشايخ سبعين مي گويند آمدند و هر دو قانون را ياد گرفتند و در خيمه نشستند. آنگاه كساني كه شايق تعلم بودند آمدند و ياد گرفتند، به اين طريق كه هارون برخاست و هر دو قانون را برايشان خواند، پس هر دو پسرش برخاستند و آن دو را بر آنها خواندند، پس مشايخ سبعين يك مرتبه آن را خواندند و آن اشخاص چهار مرتبه آن دو قانون را شنيدند و حفظ كردند و رفتند.

و مي گويند جناب موسي عليه السلام به دست خود سيزده نسخه از آن قانون مكتوبي نوشت و به هر فرقه نسخه اي داد. و اما آن روايات زباني را پس به يوشع تفويض نمود. و يوشع را چون وفات رسيد به مشايخ سپرد، و مشايخ به پيمبران، تا آنكه رسيد به جناب ارميا و او به يارخ داد و يارخ به عزرا سپرد و عزرا به شمعون صادق و شمعون به ايتيني كونوس و او به يوئي بن يختان و او به موسي بن يوسير و او به تتهان اربلي و يوشع بن برخيا و اين دو به يهودا بن يحيا و شمعون بن شطاه و اين دو به شمايا و ابي طليون و اين دو به هلل و او به پسرش شمعون و او به پسرش كملئيل كه در عصر جناب عيسي عليه السلام بود، و او به پسرش شمعون و او به پسرش كملئيل و او به پسرش شمعون و او به پسرش يهودا حق دوش يعني مقدس. [2] .

پس از طول اين مدت كه آن روايات و قانون از سينه به سينه سير مي كرد اين يهودا آنها را در مدت چهل سال با مشقت زياد در كتابي جمع كرد و نام او را مَسنا [3] گذاشت. و اين كتاب را يهود به غايت تعظيم كنند و معتقدند كه تمام آن از جانب خداوند و واجب التسليم است، و در ميان ايشان رواج تام دارد به درس و تدريس، بلكه گويند قانون مكتوب - يعني تورات - به منزله آب است و مَسنا به منزله شراب ممزوج به ابازير [4] مناسب آن. و گاه تشبيه كنند اول را به نمك و دوم را به فلفل و ابازير گوارا.

و علماي بزرگ يهود دو تفسير براي مَسنا نوشتند، يكي در قرن سيم در اورشليم يعني بيت المقدس، و ديگري در اول قرن ششم در بابل. و اين دو تفسير را كمرا اورشليم و كمرابابل گويند، و كمرا به معني كمال است، يعني كمال تورات است. و مجموع اين دو تفسير را كمرالان گويند، و چون با مسنا جمع شوند آن را طالموت [5] گويند. و به جهت تميز گاهي گويند طالموت اورشليم و طالموت بابل. و به جهت اغلاق اول و سهولت دوم، رغبت يهود به ثاني بيشتر و اعتناي ايشان به آن زيادتر است.

اين خلاصه معتقد ايشان در اين مقام. و حاصل آن آنكه كلمات بسياري از جانب خداوند - تبارك و تعالي - در شب طور بر قلب جناب موسي عليه السلام نازل شد و تا قريب به دو هزار سال محل اين كلمات صدور انبيا و اوصياعليهم السلام بود و از سينه به سينه نقل مي كرد و چون در منزل آخر به سينه يهودا حق دوش رسيد آنها را از سينه خود بيرون آورد و در كتابي كه نام آن مَسنا است جاي داد. و صدق تمام اين اعتقاد و دعوي و كذب آن يا صدق بعضي و كذب بعضي بر ما معلوم نيست و از اهل بيت عصمت عليهم السلام در اين باب چيزي به نظر نرسيده.

بلي صدوق در كتاب خصال روايت كرده از ابن عباس كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود كه:

خداوند - عزوجل - راز گفت به يكصد و بيست و چهار هزار كلمه در سه شبانه روز با موسي عليه السلام، و در آن مدت طعامي و شرابي نخورد، و چون برگشت به سوي بني اسرائيل از شنيدن سخنان آدميين مشمئز شد به جهت حلاوت كلام حق تعالي كه در مسامعش جاي گرفته بود. [6] .

و اين خبر في الجمله تصديقي از اصل دعواي ايشان مي كند.

به هر حال بر اخوان مؤمنين مخفي نماند كه به ملاحظه اخبار متواتره در ميان مسلمين كه رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: آنچه در امت هاي سابقه گذشته نظير آن در اين امت واقع خواهد شد، [7] و در اخبار اهل بيت عليهم السلام به بعضي از آن وقايع و نظير آن اشاره شده و علماي اعلام نيز به فكر ثاقب بعضي وقايع و قصص اين امت را منطبق كردند بر وقايع امم سالفه خصوص بني اسرائيل، بايست براي اين قصه مذكوره نظيري در اين امت باشد، و تا قريب به عصر ما نبود و احدي را نديدم به آن اشاره نمايد، ولكن جماعت روضه خوانان چشم ما را روشن، و روي ما را سفيد، و صدق اخبار نبويه را در مورد مذكور واضح و هويدا نمودند و به اقوال و افعال خود نظير آن واقعه را در اين امت به مقام حس و عيان درآورند.

توضيح اين اجمال آنكه: روايات بسياري در اين باب به زبان عربي - كه بهترين اسباب صحت سند و قوت متن خبر است در نزد بسياري از اين جماعت، كه بعضي از آنها در نهايت فصاحت و بلاغت است - در السنه روضه خوانان داير، و آنها را با تمام قوت قلب بالاي منابر خوانند و براي جمله اي از آنها راوي مخصوصي معين كنند و نام برند و مجالس ماتم را به آن اخبار و حكايات رونقي تازه دهند و دل ها را بسوزانند و چشمان را بگريانند و ناله ها را بلند نمايند.

ولكن در سنين متطاوله گذشته به قدر قوه و بضاعت و بذل ميسور همت در صدد پيدا كردن مآخذ آن اخبار و كتابي كه از آن اين طايفه روايات را برداشتند برآمده خود و جماعتي از اهل اطلاع و خبرت و ارباب دانش و بصيرت، تاكنون اثري از آن پيدا نشد و در كتب اساتيد فن حديث و خبر، و ارباب كتب بي حصر و حد در طبقات عصرهاي گذشته نشاني از آنها نيست حتي در كتب جماعتي كه نهايت مسامحه را در نقل اخبار ضعيفه در اين مقام داشتند، و مكرر سؤال از مأخذ شد، گاهي حواله كردند به كتاب بعضي از علما مثل سيد جزايري و امثال او كه از صنف مسامحين در اين مقامند؛ عمري صرف كرده و رنج بسيار كشيده آن كتاب به دست آمد، معلوم شد حواله بي محل بود. و گاهي حواله به كتابي كردند كه اصلاً ذكري از آن در اهل فن نيست؛ و گاه به مقتل عالمي جليل كه احدي در مؤلفاتش اسمي از مقتل نبرده، و گاهي حواله به بلادي مثل بحرين و قطيف كه راه تفحص به آن مسدود است. و به اين قسم ها و مانند آن از اعذار، طفره زنند و اين سِرّ را از اجانب مخفي نمايند.

و چون جمله اي از اين جماعت در عِداد معتبرين محسوب، و بناي ايشان بر تحرز از گفتن دروغِ جزمي است عمداً، ناچار، بايست به جهت حمل كار ايشان بر صحت به مقتضاي اخوت مسلماني، آن رشته مسنا را كه در بني اسرائيل بود و هست به اينجا بياوريم و بگوييم: اين روايات دست به دست و سينه به سينه در سلسله اين جماعت به اين طبقات رسيد و در اعصار قريب به عصر ما و در اين زمان اندك اندك بناي جمع آنها شد!

در كتاب گاهي به قول بعضي در مجموعه والد مرحوم و گاهي در جنگ استاد مغفور و گاهي در مقتل فاضل كذايي و گاه براي آنها اسم تازه گذاشته مي شود و گاه از آن مجموعه به اختلاف ترتيب در مجموعه ديگر و به جهت تعدد مأخذ خبر قوت مي گيرد و چون جمع شود مسناي اين امت مي شود. ولكن مسناي يهود كتاب معين معهودي است كه به ملاحظه آن دو تفسير از زيادي و نقصان مصون و محروس است، و اما روايات مسناي اين امت داراي قوه قويه نباتيه است كه چون از مجموعه اي به مجموعه ديگر نقل كند فوراً نمو كند و بابركت شود و شاخه ها و برگ هاي تازه باطراوت و نضارت براي آن پيدا گردد، و چون در سير به منزل منا برسد و موسم نقل آنها رسد قوه حيوانيه در او ظاهر گردد و بال و پر پيدا كند و چون طير خيال در هر لمحه به جهات مختلفه پرواز كند. و ما به جهت مثال به پاره اي از آنها اشاره كنيم به اينكه مختصري از او ذكر كنيم كه معلوم شود كدام خبر است، چه نقل تمام با وضع رساله مناسبت ندارد.


پاورقي

[1] فرزند علّامه آقا محمّد باقر وحيد بهبهاني. ر.ک: وحيد بهبهاني، تأليف علي دواني، ص 275 به بعد.

[2] نسخه‏ها در برخي از اين اسامي مختلف است، و اصطلاح آنها ممکن نشد.

[3] همان ميشناه (مِشنا) است که لغتي است عبري و به معناي بازخواني شفاهي و آموزش مي‏باشد.

[4] جمع الجمع بِزر: ادويه‏اي که در اغذيه مي‏ريزند مانند فلفل و دارچين و....

[5] همان تلمود است. ر.ک: نقد و نگرشي بر تلمود، ظفر الاسلام خان، ترجمه محمدرضا رحمتي.

[6] خصال، ص 642.

[7] به تفاسير روايي ذيل آيه 19 سوره انشقاق (لترکبن طبقاً عن طبق) مراجعه شود.