بازگشت

اعتبار مؤلف، دليل اعتبار كتاب نيست


مخفي نماند كه غايت آنچه از خبر شخص ثقه و نقل او بلكه نقل مؤمن عادل پيدا مي شود براي سامع، ظن يا اطمينان است به صدق خبر، چون ناقل مذكور عمداً دروغ نمي گويد و احتمال نسيان و خطا در آن امور محسوسه كه از آن خبر مي دهد بعيد است و اعتنايي به آن نيست. اگر واسطه بعد از او نباشد، و اگر واسطه يا وسايط عديده بعد از او باشد بلكه سلسله زياد و عهد طولاني و نقل از كتاب عالم ثقه شود و او از كتاب ديگر و هكذا، مثل ناقلين اين اعصار تا عصر ائمّه عليهم السلام و مؤلفين آن طبقه از روات و ارباب سِيَر و تواريخ، پس اسباب عدم اطمينان به آن خبر به جهت كثرت وجود خطا و نسيان و سقط در نسخ و تحريف و تصحيف كاتب و معلوم نبودن كتاب فلاني از مؤلفات آنكه به او نسبت مي دهند، و معلوم شدن عدم وثاقت صاحب كتابي كه ناقل به جهت عدم خبرت و بصيرت به او اطمينان داشته و غير اينها، بسيار شود.

لهذا ناقل متدين درستكار نبايد به مجرد ديدن خبري و حكايتي در كتابي كه به عالمي نسبت مي دهند قناعت كند، چه بسا شود كه آن كتاب را در اوائل سن نوشته و هنوز به مقام تميز دادن صحيح از سقيم و ثقه از غير ثقه نرسيده، چنانچه در تنبيه گذشته به آن اشاره شد، و از اين جهت اخبار موهونه و بي اصل و مأخذ و مخالف روايت ثقات، بلكه اخبار كاذبه يقيني در آن يافت مي شود، مثل كتاب محرق القلوب تأليف عالم جليل آقاخوند ملا مهدي نراقي كه از اعيان علماي دهر و يكي از مهديين خمسه عصر خود بود، [1] علاوه بر آنكه بزرگان دين اعتراف به علو مقام علم و فضل او كرده اند مؤلفات رشيقه او در فقه و غيره مثل لوامع و مشكلات العلوم و غير آن خود شاهدي است صادق و وافي در اثبات اين مرام.

با اين حال يافت مي شود در اين كتاب مطالب منكَره كه ناظر بصير متعجب مي شود از نوشتن چنان عالمي چنين مطالبي را.

مثلاً به اخبار جزمي بدون آنكه نسبت دهد به عالمي يا كتابي نوشته در قضاياي روز عاشورا كه:

چون بعضي از ياران به جنگ رفته، شهيد شدند. ناگاه از ميان بيابان سوار مِكمَل و مسلح پيدا شد، مركبي كوه پيكر سوار بود، خود عادي فولاد بر سر نهاده، و سپر مدور به سر كتف درآورده، و تيغ يماني جوهردار چون برق لامع حمايل كرده، و نيزه هيجده ذرعي در دست گرفته، و ساير اسباب حرب را بر خود آراسته كالبرق اللامع و البدر الساطع به ميان ميدان رسيد، و بعد از طريد و جولان روي به سپاه مخالف كرد و گفت: هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم هاشم بن عتبة بن ابي وقاص پسر عم عمر سعد! پس روي به امام حسين عليه السلام كرد و گفت: السلام عليك يا اباعبداللَّه، اگر پسر عمم عمر سعد به جنگ شما آمده، من آمده ام جان خود را نثار شما كنم.

تا آخر قصه مبارزت و كشته شدن او كه تمام آن دروغ است جزماً، زيراكه هاشم از شجاعان معروف بود و از اين جهت او را مرقال مي گفتند، [2] و از خاصه ملازمان ركاب ظفر انتساب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و عَلَم بزرگ اردوي جلالت، و رايت عظماي عساكر منصوره در جنگ صفين. در دست او بود، و در همان روز كه از جنداللَّه عمار ياسر و جماعتي به درجه شهادت رسيدند و از لشكر معاويه ذوالكلاع معروف و عبيداللَّه پسر عمر هلاك شدند، هاشم نيز شهيد شد به اتفاق علماي رجال و مؤلفين غزوه صفين و در كتاب صفّين نصر بن مزاحم به روايات عديده كيفيت شهادت و شجاعت و قوت ايمان و جلادت او را ذكر كرده حتي بعض مراثي كه براي او گفتند. [3] و شبهه اي در كذب آنچه در محرق و قبل از او در روضه كاشفي است، نيست.

و از اين عجيب تر آنكه نوشته:

چون پسر سعد هزار سوار براي مقاتله با هاشم فرستاد، حضرت نيز برادر خود فضل را با ده نفر از انصار براي اعانت هاشم فرستاد.

الي آخر قصه مجعوله كه بايست از كتاب محو كرد. سبحان اللَّه! اين همه رنج و تعب علماي انساب و مؤلفين حالات ائمّه عليهم السلام كشيدند و فرزندان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را از ذكور و اِناث ضبط نمودند و اگر نادري فرزندي ديگر از آن جناب نام برده، به آن اشاره كردند، فضل نامي تاكنون در آن شماره ديده نشده.

و از اين رقم در آن كتاب مكرر است بلكه در ترجمه عبارت عربي گاهي كلامي دارد كه كاشف است از تأليف آن در اوايل سن قبل از دخول در مقامات علميه، مثل آنكه گفته: عابس را غلامي بود شوذب نام، تا آنكه مي گويد: غلام گفت: اي مولا - الخ.

و متن خبر اين است:

وَ جاءَ عابِسُ بْنُ شَبيبِ الشّاكِرِي وَ مَعَهُ شَوْذَبٌ مَوْلي شاكِرٍ - الخ. [4] .

شاكر قبيله اي است در يمن از طايفه همدان كه از اولاد شاكر بن ربيعة بن مالك اند و عابس از آن قبيله بود. و براي مولي معاني عديده در لغت عرب است، در هر جايي به مناسبت آنجا يكي از آنها اراده مي شود، ولكن چون آن را به طايفه و قبيله نسبت دهند مثل آنكه بگويند: «مولي بني اسد» «مولي ازد» «مولي ثقيف» مثلاً، مراد يكي از دو معني است:

اول: حليف، يعني همقَسَم، به اينكه شخصي از طايفه اي به جهت تقويت و حفظ خود از دشمنان نزد قبيله با قوت و شوكتي مي رود و با آنها همقسم مي شود به نحوي كه در جاهليت و اسلام در ميان قبايل عرب مرسوم بود. پس آن قبيله در وقت شدت و سختي و هجوم اعادي، او را ياري مي كنند.

دوم: نزيل، يعني آنكه از قبيله خود به جهت بعضي اغراض مثل وسعت معاش يا فرار از ناملايمات مثلاً هجرت مي كند و در قبيله ديگر منزل مي كند، و به رفتار و كردار و رسوم زندگي آنها عمل مي كند. و در بيشتر قواعد مرسومه، مواليان هر قبيله به اين دو معني، در حكم آن قبيله است.

و شوذب مولي شاكر يعني حليف يا نزيل طايفه عابس بود، و لهذا در آن سفر مبارك با او مصاحب بود، نه آنكه غلام و تابع او بود، چه به معني غلام هرگز نسبت به طايفه ندهند. و شايد مقام او از عابس بالاتر بود، چه در حق او گفته اند: و كان متقدماً في الشيعة و براي مثال همين يك مورد بس است.

و گاه شود كه مؤلف كتاب به جهت اظهار طولِ باع، [5] و كثرت تبحر و اطلاع، و داشتنِ كتاب بي حصر و احصاء، و جامعيت كتاب، هر كس هر چه در هر كتابي نوشته ضبط كند و در آنجا ثبت نمايد و از مفاسد عظيمه مترتبه بر آن غفلت نمايد. و اهون آن مفاسد سخريه و استهزاء بيگانگان از دين و ايمان است بر متناقضات و اكاذيب واضحه جمع شده در آن، و تمسك كردن ايشان به خرابي جمله اي از اخبار موجوده در آن كتاب بر خرابي و بي پايي ساير اخبار اماميه.

چنانچه گاهي خود اين جماعت بيگانه بعضي كرامات از بِقاع مطهره ائمه طاهرين عليهم السلام جعل كنند و نشر دهند و بعد از مدتي معلوم شود دروغ و بي اصل بود، و غرضشان از اين افتراء و نشر و ظهور، خلاف نماياندن به عوام كالانعام است كه ساير كرامات و معاجز كه اين طايفه براي ائمّه خود نقل كنند، همه از اين رقم است.

پس چنين مطالب واهيه و اخبار بي اصل و پايه را در كتاب درج كردن و به دست خود، دشمن را بر خود چيره و مسلط كردن خلاف عقل و ديانت است.

و از اين رقم كتاب است جمله اي از مؤلفات آقايان برغاني قزويني [6] - رحمهم اللَّه - ولكن در بعضي از آنها كار را بر ناظر بصير سهل كردند، زيراكه در آنها مآخذ روايات و حكايات را ذكر مي كنند، لهذا معتبر و غير معتبر آن معلوم، و صحيح از سقيم جدا مي شود، و آنچه بي مأخذ است يا از ذكر آن از كثرت بي پايي شرم كنند آن رقم را به لفظ «به روايتي» و «در روايتي» و «بعضي گفتند» و امثال اينها بيان مي كنند، پس سبب اغراء ناظرين نشدند. ولكن بهتر آن بود كه اصلاً متعرض نشوند، چه هر ناظري بهره اي از تميز ندارد. لهذا علماي درستكار از آن روايات اعراض كردند با داشتن يا ديدن آن مآخذ و اشتغال به تأليف در تمام عمر. و گاه شود مؤلف كتاب از كثرت اخلاص و شوق نشر فضايل و گريستن بر مصائب سادات انام عليهم السلام با داشتن قوه تميز صحيح از سقيم، التفاتي به آنها نداشته و فرقي بين آنها نگذاشته، چه غرض او عِظَم دادن و بزرگ شمردن آن مصائب و سوزانيدن قلوب است، پس هر چه سبب آن باشد به قول بعضي از ظرفاء اين طايفه: «خوش آمد» بلكه كار را به آنجا رساند كه اخبار واهيه و حكايت كاذبه را به ذكر پاره اي اعتبارات ضعيفه و نكات سخيفه و استحسانات بارده به اعتقاد خود محكم كرده و در عِداد احاديث معتبره درج نمايد.


پاورقي

[1] مخفي نماند که پنج عالم در يک عصر بودند و نام هر يک مهدي است: اول علّامه طباطبايي سيد مهدي بحرالعلوم - طاب ثراه - دوم سيد جليل ميرزا مهدي خراساني شهيد جد آقاي عظام مشهد مقدس. (سوم ذکر نشده - م) چهارم فقيه نبيه آقاخوند ملا مهدي هرندي، پنجم عالم کامل جامع آقاخوند ملا مهدي نراقي کاشي (اعلي اللَّه تعالي مقامهم. (منه).

[2] مرقال به معناي «شتابان» است، يعني کسي که دلاورانه به ميدان مبارزه مي‏شتابد.

[3] کتاب صفين، ص 359 - 353.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 338.

[5] درازدستي، کنايه از مهارت و قدرت.

[6] ر.ک: همين کتاب، حاشيه ص 174.