بازگشت

نقد نظريه سيد بن طاووس


پس مي گوييم: سيد معظم مذكور، جليل القدر، عظيم الشأن، صاحب كرامات باهره و مناقب فاخره است در نزد كافه علماي اعلام، و مؤلفات و تصانيفش مقبول و مطبوع اساتيد و ارباب فن، ولكن مخفي نيست بر متدبر منصف كه مؤلفات بزرگان دين چه در مطالبي كه محتاج به فكر صائب و نظر ثاقب است، و چه در اموري كه متوقف بر طولِ باع [1] و تثبت و اطلاع است در امتداد عمرشان همه بر يك وَتيره و نَسَق نباشد. كتابي كه در اوائل تحصيل و سن شباب نويسند در اتقان و ضبط و جامعيت غالباً مشابهتي با آنچه در ايام تكميل و اواخر عمر تأليف نمايند، ندارد، اگرچه در ذهن چنان مي آيد كه هر كتابي به هر عالمي نسبت دهند در زمان جلالت و بزرگي كه به تدريج شهور و سنين به آنجا رسيده تأليف نموده و حال آنكه چنان نيست، چنانچه پوشيده نيست بر ناظر در مؤلفات اوايل سن ايشان و اواخر آن. و اين سيد جليل كتاب لهوف را در اوائل سن تأليف نموده، و شاهد بر اين دعوي دو چيز است:

اول آنكه: طريقه ايشان در تمام مؤلفات كه موجود و علما از آنها نقل كنند بر ذكر مأخذ نقل و سند روايت است به قدري كه ميسور بود و بر آن واقف شدند، به خلاف سيره ايشان در اين كتاب و كتاب مصباح الزائر كه در اين دو ذكري از مأخذ و سند نيست، و وجهي جز عدم اتقان تام در آن ايام و قلت اطلاع ندارد. و از لهوف مختصرتر هم تأليف دارد مثل مجتني [2] و در آنجا ابداً نقلي بي ذكر مأخذ و مستند نكرده. پس اگر در نقل از آن كتاب ايرادي شود، منافات با بزرگي مقام و طول باع و كثرت اطلاعشان در احاديث و آثار ندارد، زيراكه آن درجات بعد از آن به تدريج پيدا شده.

دوم آنكه: سيد معظم مذكور در كتاب اجازات چون در مقام ذكر مؤلفات خود برآمدند، تصريح نمودند كه: من كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليف نوشتم. [3] .

و در اول لهوف فرموده كه:

چون من «مصباح الزائر» را نوشتم و زائر از حمل آن مستغني است از برداشتن مزار كبيري يا صغيري، خواستم چون زائر به جهت زيارت عاشورا مشرف مي شود با خود مقتلي نبرد اين مختصر را كه مناسب تنگي وقت زوار است در مقتل نوشتم، كه به آن كتاب منضم شود. [4] .

و اين كلام صريح است در آنكه لهوف به منزله متمم مصباح الزائر و در اوائل تكليف تأليف شده و اين خود كافي است براي وضوحِ نبودن آن در اتقان و استحكام مثل ساير مؤلفات جليله ايشان.

چون اين مقدمه مكشوف شد مي گوييم: رسيدن اهل بيت در اربعين به كربلاي معلي به نحوي كه سيد در لهوف ذكر نموده، منافي است با امور بسيار و جمله اي از اخبار و تصريح جمعي از علماي اخيار. و به اختصار به آنها اشاره مي شود:

اول آنكه: سيد معظم مذكور بعد از مدتي خود ملتفت به بعضي از خرابي هاي اين نقل از آن راوي مجهول شده، لهذا در كتاب اقبال در اعمال روز بيستم صفر بعد از اشاره به آنچه در لهوف سابقاً نوشته بود، فرموده كه اين بعيد است، زيراكه عبيداللَّه بن زياد - لعنه اللَّه - نوشت به يزيد واقعه كربلا را و از او اذن خواست در حمل اهل بيت به سوي شام، و ايشان را حمل نكرد تا جواب رسيد، و اين محتاج است به نحو بيست روز يا زياده. و وجه ديگر آنكه چون اهل بيت را به شام فرستاد مروي است كه يك ماه ايشان را در مكاني جاي دادند كه از سرما و گرما ايشان را نگاه نمي داشت. و صورت حال مقتضي است كه وصول ايشان به مدينه يا كربلا متأخر باشد از اربعين. [5] .

اين خلاصه كلام ايشان است در اقبال، والعجب كه در لهوف استيذان پسر مرجانه را از يزيد و حمل او اهل بيت را بعد از آمدن جواب ذكر كرده و با اين حال آن قصه را از آن راوي نقل فرموده! اين دو هرگز با هم جمع نشود.

دوم آنكه: احدي از اجلّاء فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ، در سياق ذكر مقتل اشاره به اين قصه نكردند با آنكه ذكر آن از جهاتي شايسته و محل اعتنا بود، بلكه از سياق كلامشان انكار آن معلوم مي شود.

شيخ مفيد در ارشاد گفته:

ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ يَنْزِلْنَ فِي دارٍ عَليحِدَّةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِيُّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَأُفْرِدَ لَهُمْ دارٌ يَتَّصِلُ بِدارِ يَزيد، فَاَقامُوا اَيّامًا ثُمَّ نَدَبَ يَزيدُ النُعْمانَ بْنَ بَشيرٍ وَ قالَ لَهُ: تَجَهَّزْ لِتَخْرُجَ بِهؤُلاءِ النِّسْوَةِ اِلَي الْمَدينَةِ - اِلي اَنْ قالَ - وَ اَنْفِذْ مَعَهُمْ فِي جُمْلَةِ النُّعْمانِ بْنِ بَشيرٍ رَسُولاً تَقَدَّمَ اِلَيْهِ اَنْ يَسيرَ بِهِمْ فِي اللَّيْل وَ يَكُونُوا اَمامَهُ حَيْثُ لايَفُوتُونَ طَرْفَهُ، فَاِذا نَزَلُوا اِنْتَحي عَنْهُمْ وَ تَفَرَّقَ هُوَ وَ اَصْحابُهُ حَوْلَهُمْ كَهَيْئة الْحَرْسِ لَهُمْ، وَ يَنْزِلَ مِنْهُمْ بِحَيْثُ اِنْ اَرادَ اِنْسْانٌ مِنْ جَماعَتِهِمْ وَضُوءاً وَ قَضاءَ حاجَةٍ لَمْ يَحْتَشِمْ. فَسارَ مَعَهُمْ فِي جُمْلَةِ النُّعْمانِ وَ لَمْ يَزَلْ يُنازِلُهُمْ فِي الطَّريقِ وَ يَرْفِقُ بِهِمْ - كَما وَصّاهُ يَزيدُ - وَ يْرعاهُمْ حَتّي دَخَلُوا الْمَدينَةَ. [6] .

حاصل ترجمه مقدار شاهد مقام آنكه: [7] .

يزيد به نعمان بن بشير (و او از آن ده نفر صحابي است كه با معاويه بودند) گفت: تهيه سفر ببين و اين زنان را به مدينه برسان. و او را وصيت كرد [8] كه در شب سير كند و در عقب اهل بيت باشد به نحوي كه از نظر او بيرون نروند، و در منازل از ايشان دور شوند كه اگر كسي از مخدرات حاجتي دارد شرم نكند، و در اطراف ايشان متفرق شوند به منزله نگاهبانان. و نعمان [9] به وصيت يزيد عمل نمود و اهل بيت عصمت را به آرامي و مدارا برد تا داخل مدينه شدند.

و نشود كه ايشان در سير خود به كربلا روند و جابر را ملاقات كنند و چند روز عزاداري كنند و شيخ مفيد آن را در محل معتمدي نديده باشد يا ديده و در اين مقام اشاره به آن نكند. و قريب به همين عبارت را ابن اثير در كامل التواريخ [10] ذكر كرده و طبري نيز در تاريخ خود كه از تواريخ معتبره است، مختصري در اين مقام گفته، [11] و در هيچ كدام ذكري از سفر عراق نيست.

سوم آنكه: شيخ مفيد در مسار الشيعة در وقايع ماه صفر فرموده:

وَ فِي الْيَوْمِ الْعِشْرينَ مِنْهُ كانَ رُجُوعُ حَرَمِ سَيِّدِنا وَ مَوْلانا أَبِي عَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنِ عليه السلام مِنَ الشّامِ اِلَي مَدينَةِ الرَّسُولِ صلي الله عليه وآله، وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي وَرَدَ فيهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّه الأْنصارِي، صاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله مِنَ الْمَدينَةِ اِلي كَرْبَلا لِزِيارَةِ [قَبْر] اَبِي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام، وَ كانَ [12] اَوَّلَ مَنْ زارَهُ [مِنَ الْمُسْلِمينَ]، وَيُسْتَحَبُّ زِيارَتُهُ. [13] .

در روز بيستم از ماه صفر رجوع حرم حضرت ابي عبداللَّه الحسين عليه السلام بود از شام به سوي مدينه طيبه، و آن روز روزي است كه وارد شد جابر بن عبداللَّه از مدينه به كربلا به جهت زيارت قبر حضرت ابي عبداللَّه عليه السلام، و او اول كسي است كه آن جناب را زيارت كرده.

و قريب به همين عبارت را شيخ طوسي در مصباح المتهجد [14] و علامه حلي در منهاج الصلاح [15] و كفعمي در دو موضع از مصباح خود [16] ذكر كرده، و ظاهر عبارت آن است كه روز اربعين از شام بيرون آمدند نه آنكه وارد مدينه شدند. چنانچه بعضي توهم كردند، چه از دمشق تا مدينه كمتر از يك ماه سير قافله متعارف نشود خصوص آن قافله حسب دستورالعمل يزيد به نعمان كه با آن رفتار نمود، و بعد مابين اين دو بلد زياده از دويست فرسخ است. و اگر مراد آن بود، تغيير عبارت نمي داد و در حق جابر كه اختلافي در ورود او در روز اربعين نيست به «ورود»، و در اينجا به «رجوع» تعبير نمي فرمود. و در هر حال اين كلمات صريحي است در نيامدن ايشان به كربلا، والا ذكر آن در وقايع ماه صفر از جهاتي اولي بود.

چهارم آنكه: تفصيل ورود جابر در كربلاي معلي در دو كتاب معتبر موجود است و ابداً ذكري از ورود اهل بيت طهارت و ملاقات ايشان با جابر در آنجا نيست:

اول: شيخ جليل القدر عمادالدين ابوالقاسم طبري آملي كه از تلامذه ابوعلي پسر شيخ طوسي است، در كتاب بشارة المصطفي صلي الله عليه وآله كه از كتب نفيسه موجود است، مسنداً روايت كرده از اَعمَش كه از بزرگان محدثين است و او از عطية بن سعد بن جناده عوفي كوفي جدلي - كه او نيز از روات اماميه است و اهل سنّت در رجال خود تصريح كردند كه او راستگو بود و در سنه 111 وفات كرد [17] - روايت كرده كه گفت:

با جابر بيرون رفتيم به جهت زيارت حسين بن علي - صلوات اللَّه عليهما -. آنگاه شرح داد كيفيت ورود خود و جابر را به كربلا، و اجمال آن آنكه:

جابر غسل كرد و خود را شبيه مُحرِمان نمود و به سُعد خوشبو كرد، و چون نابينا بود، عطيه دستش را به قبر مطهر رساند، پس بيهوش شد، آب بر او پاشيد، به حال آمد، پس به سوز دل سخناني جگرسوز به آن حضرت عرض كرد، آنگاه بر شهدا سلام كرد و در آخر كلامش گفت كه ما نيز شريك بوديم در آن امري كه داخل شديد (يعني مجادله و مقاتله و نصرت ذريه خاتم الانبياءصلي الله عليه وآله و شهادت). عطيه گفت: ما رنجي نكشيديم و شمشيري نزديم، و سرهاي اين گروه از بدن جدا و زنانشان بيوه و فرزندانشان يتيم شدند، چگونه در اجر با ايشان شريك باشيم! جابر در جواب، حديث نبوي را كه خود شنيده بود، ذكر نمود كه:

هر كس دوست دارد عمل قومي را، با ايشان در ثواب آن عمل شريك باشد و گفت: نيت من و اصحابم بر همان نيت حسين عليه السلام و اصحاب اوست. آنگاه فرمود: مرا ببريد به طرف خانه هاي كوفه. چون قدري از مسافت راه طي شد، فرمود: اي عطيه! آيا تو را وصيتي بكنم؟ و گمان ندارم بعد از اين سفر ديگر تو را ملاقات كنم. پس امر كرد او را به دوستي دوستان آل محمّدصلي الله عليه وآله و دشمني با دشمنان ايشان. [18] .

و از اين خبر شريف معتبر معلوم مي شود جابر چند ساعتي بيش در آنجا درنگ نكرد و كسي را ملاقات ننمود و به حسب عادت نشود كه اهل بيت وارد شوند و با جابر ملاقات كنند و عطيه در نقل چگونگي آن سفر زيارت با جابر ابداً اشاره به آن نكند.

دوم: سيد جليل مذكور - طاب ثراه - در كتاب مصباح الزائر در اعمال روز اربعين روايت كرده از عطا، و ظاهراً همان عطيه مذكور در خبر سابق است، گفت: من با جابر بودم روز بيستم صفر، چون به غاضريه رسيديم؛ آنگاه قصه غسل و سُعد و بيهوشي را ذكر نمود، پس از افاقه زيارتي از او نقل كرد كه به آن بر آن حضرت سلام كرد، و معروف است آن زيارت به زيارت آل اللَّه، و نيز زيارت مختصري براي علي بن الحسين عليه السلام و نيز مختصري براي شهداء، آنگاه رفت بر سر قبر ابي الفضل و زيارت كرد و نماز بجاي آورد و رفت. [19] و ابداً اشاره اي در آن خبر از آن قصه نيست.

و گمان ندارم صاحب عقل سليمي باور كند كه حضرت سجادعليه السلام به آنجا بيايد و در ظاهر، اول زيارتِ آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زيارتي و سخني از آن حضرت نقل نكند و از جابر نقل زيارت كند كه تاكنون شيعيان در آن روز به آن عمل كنند.

پنجم آنكه: ابو مخنف لوط بن يحيي از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سِيَر و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار، چنانچه از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مي شود، ولكن افسوس كه اصل مقتلِ بي عيب او در دست نيست و اين مقتل موجود كه به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضي مطالب منكره مخالف اصول مذهب، و البته آن را اَعادي و جهال به جهت پاره اي از اغراض فاسده در آن كتاب داخل كردند و از اين جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هيچ وثوقي نيست، و لهذا ما قصه ورود اهل بيت را به كربلا در اربعين به او نسبت نداديم و حال آنكه قريب به عبارت لهوف را او نيز دارد. و عالم جليل شيخ خلف آل عصفور در بعضي رسائل خود كه اجوبه سي مسئله است، زحمت بسياري در تطبيق اعظم منكرات آن كتاب بر اصول مذهب كشيده، ولكن بر متأمل در آن پوشيده نيست كه جز تكلف حاصلي ندارد.

به هر حال در اين اعصار براي آن مقتل نسخ مختلفه به زياده و نقصان ديده شده و آن نسخ در اين مطلب متفقند كه اهل بيت جلالت را زمان حركت از كوفه از راه تكريت و موصل و نصيبين و حلب به شام بردند. و آن راه، راه سلطاني است و غالباً آباد و به دهكده بسيار و شهرهاي معموره عبور مي كند. و از كوفه تا شام از آن راه قريب چهل منزل است، و قضاياي عديده و بعضي كرامات در ايام سير از آن راه در آنجا موجود، و نشود تمام آن از دسّ وضّاعين باشد سيما كه در بعضي از آنها داعي بر وضع نيست، و علاوه بر آن شواهد بسيار بر صدق اصل اين مطلب كه سير از آن راه بوده يافت مي شود از ساير كتب معتبره، مثل قصه دير راهب قِنَّسْرين و بروز كرامت باهره از سر مبارك در آنجا، چنانچه ابن شهر آشوب در مناقب خود [20] نقل كرده و (قنسرين در يك منزلي حلب است كه در سنه سيصد و پنجاه و يك به جهت غارت روم خراب شد)، و قصه يحيي يهودي حراني و شنيدن او تلاوت قرآن را از سر منور در وقت عبور از آنجا و اسلام و شهادت او، چنانچه فاضل متبحر جليل سيد جلال الدين عطاء اللَّه بن السيد غياث الدين فضل اللَّه بن سيد عبدالرحمن محدث معروف در كتاب روضة الاحباب نقل كرده و گفته: قبر يحيي در آنجاست و معروف است به يحيي شهيد، و دعا در سر قبر او مستجاب مي شود.

و حران شهري بود در شرقي فرات در بلاد جزيره و آن بلادي است مابين فرات و دجله. و نيز قريه اي است از توابع حلب، و احتمال هر يك مي رود. و او نيز اكثر آن منازل را اسم برده و قضايا نقل كرده با اختلافي در آن با آنچه ابو مخنف گفته؛ و تصريح عالم جليل بصير عمادالدين حسن بن علي طبرسي صاحب مؤلفات رائقه مثل اسرار الامامة و غيرها در كتاب كامل السقيفة كه معروف است به كامل بهايي بر آنكه: در آن سير به آمِد و موصل و نصيبين و بعلبك و مَيافارقين و شَيزَر عبور نمودند. [21] و آمِد كنار دجله است مثل موصل. و چهارم در سه منزلي شام است، و پنجم نزديك به ديار بكر است كه از بلاد جزيره است، و ششم قريب به حماة بين حلب و شام است. و بعضي قصص و حكايات براي آن منازل نقل كرده و محل گذاشتن سر مبارك در معره كه در دو فرسخي حلب است و از قُراي اوست، چنانچه بعضي از علماي اعلام نقل كرده اند و ذكر اين منزل و چگونگي رفتار اهل آن با لشكر ابن زياد در آن مقاتل موجود است. و نيز فاضل اَلْمعي ملا حسين كاشفي قضاياي متعدده در حين عبور از بسياري از آن منازل در كتاب روضة الشهداء نقل كرده. [22] و غير اين مواضع كه حال در نظر نيست.

و غرض تمسك و استشهاد به هر يك از آنها نيست هر چند بعضي از آن در نهايت اعتبار است بلكه از مجموع آن، منصف اطمينان تام پيدا خواهد كرد كه سير از آن خط بود. علاوه معارضي و خلافي از اخبار و كلمات اصحاب تاكنون به نظر نرسيده. و چون عاقل تأمل كند سير از كربلا به كوفه و از آنجا به شام [را] با ملاحظه اقل ايام توقف در آن دو بلد و از شام تا به كربلا در مدت چهل روز، از ممتنعات خواهد شمرد.

و اگر از آنچه گفتيم اغماض كنيم و فرض نماييم كه سير از بريه و غربي فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق نظير اول است. چه از كوفه تا شام به خط مستقيم يكصد و هفتاد و پنج فرسخ است. روز دوازدهم ورود كوفه، سيزدهم انعقاد آن مجلس مَيْشوم، و ايام رفتن قاصد به شام و مراجعت به كوفه كمتر از بيست روز - چنانچه در اقبال - گفته نشود، و اين استيذان ابن زياد از يزيد و حمل اسيران را به شام بعد از آمدن جواب، سيد در لهوف نيز ذكر كرده، و ابن اثير در كامل نقل كرده كه:

چون آل حسين عليهم السلام به كوفه رسيدند ابن زياد ايشان را حبس نمود و قاصدي نزد يزيد فرستاد و اِخبار كرد به حال ايشان. روزي سنگي در آن محبس افتاد كه مكتوبي به آن بسته بود و در آن نوشته بود: قاصدي به جهت امر شما نزد يزيد رفته، روز فلان به آنجا مي رسد و روز فلان برمي گردد، پس اگر آواز تكبير شنيديد، پس يقين كنيد كه شما را خواهند كشت وگرنه شما را امان دادند. چون دو روز يا سه روز به آمدن قاصد مانده بود. باز سنگي كه به آن نوشته بسته بود، به آنجا افتاد و در آن نوشته بود وصاياي خود را بكنيد كه زمان رسيدن قاصد نزديك شده. چون قاصد رسيد معلوم شد يزيد امر كرده كه ايشان را نزد او فرستند. [23] .

و اما آنچه بعضي از افاضل علما در حواشي بر مزار بحار احتمال داده كه استيذان و جواب به توسط كبوتر بود كه ملوك سابق آن را به جهت قاصدي و بردن خط از بلدي به بلدي تربيت مي كردند، فاسد است زيرا كه در عصر بني اميه و اوايل بني عباس، اين كار متداول نبود، بلكه شهاب الدين احمد بن يحيي بن فضل اللَّه العمري [24] تصريح كرده در كتاب «تعريف» كه اصل آن قسم كبوتر كه آن را حمام هدي و حمام رسائلي مي گويند در موصل بوده و ملوك فاطميين بسيار به او اعتنا داشتند. و از كتاب نمائم الحمائم [25] محيي الدين ابن عبدالظاهر نقل كرده كه اول ملوك كه آن را از موصل نقل كرد نورالدين محمود بن زنگي بود در سنه 565.

و بالجمله از اقبال گذشت كه يك ماه در حبس شام بودند و بعد از بيرون آمدن هفت روز مشغول عزاداري بودند، چنانچه در كامل بهائي است، [26] و محمّد بن جرير طبري در تاريخ خود گفته كه يزيد ده روز ايشان را در خانه خود نگاه داشت و بعد از آن ايشان را روانه كرد. [27] در مراجعت با نهايت اجلال و اكرام و تأني و وقار در شب سير مي كردند، چنانچه از كلام شيخ مفيد كه گذشت و ديگران معلوم مي شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقيم سير كرده باشند، مدت سير قريب به بيست و دو روز خواهد بود و حال آنكه از آن خط به جهت قلت آب و ساير مايحتاج سير ميسر نباشد، خصوص براي آن قافله زنان و كودكان و ضعيفان.

ششم آنكه: با رسيدن حضرت سجادعليه السلام در آن روز به كربلا و جماعتي از مردان بني هاشم و مشرف شدن ايشان به زيارت حضرت ابي عبداللَّه عليه السلام با جابر در يك روز بلكه در يك وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گويند و اين را از مناقب او شمرند. شيخ مفيد در مسار الشيعة چنانچه گذشت گفته: و هو اول من زاره. [28] .

و شيخ ابراهيم كفعمي در حاشيه فصل چهل و يكم جنه خود گفته:

وَ إِنَّما سُمِّيَتْ زِيارَةُ الأَْرْبعينَ لأَِنَّ وقْتَها يَوْمَ الْعِشْرِينَ مِنْ صَفَرٍ، وَ ذلِكَ لِاَرْبَعينَ يَوْمًا مِنْ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي وَرَدَ فيهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصارِيٍ صاحِبُ النَّبِيَ صلي الله عليه وآله مِنَ الْمَدينَةِ إِلي كَرْبَلا لِزِيارَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ هُوَ اَوَّلَ مَنْ زارَهُ مِنَ النّاسِ. [29] .

زيارت مذكور در متن كتاب را زيارت اربعين مي گويند، زيرا كه وقتش در روز بيستم صفر است كه چهل روز از شهادت حضرت ابي عبداللَّه عليه السلام گذشته، و آن روزي است كه وارد شد در آن روز جابر انصاري از مدينه به كربلا به جهت زيارت آن حضرت، و او اول كسي است كه آن جناب را زيارت كرده از مردمان.

و چه خوش گفته شاعر:



زائر اول جناب جابر است

جان فداي آنكه اول زائر است



هفتم آنكه: بر هر ناظري در كتب مقاتل مخفي نيست كه بعد از ندامت ظاهري رجس پليد يزيد و عذر خواستن و مخير نمودن آل اللَّه را بين ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلي مدينه طيبه، و اختيار كردن ايشان مراجعت را، اينكه به عزم مدينه از شام بيرون رفتند، و از عراق و كربلا ذكري در آنجا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود، و راه شام به عراق از خود شام از راه حجاز جدا مي شود و قدر مشتركي ندارند، چنانچه از مترددين شنيده شده، و از اختلاف طول اين سه بلد با يكديگر معلوم مي شود. پس هر كه خواهد از شام به عراق رود از آنجا عازم و به خط عراق خواهد سير كرد. و اگر اهل بيت از آنجا به اين عزم بيرون آمدند - چنانچه ظاهر عبارت لهوف است - بي اطلاع آن خبيث و بي اذن او هرگز براي ايشان ميسر نبوده، و نشود در آن مجالس ذكري از اين عزم نشود. و ظاهر است كه در سير به عراق جز زيارت تربت مقدسه مقصدي نداشتند. و گمان نمي رود با آن خبث سريره يزيد و پليدي فطرتش اگر اظهار مي كردند و اذن مي خواستند راضي شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان كند با آن دنائت طبع و بي حيايي كه دويست دينار دهد و بگويد: اين به عوض آنچه از شما رفته.

به هر حال اين استبعادي است كه بالمرّه وثوق را از كلام آن راوي مجهول كه در لهوف از او نقل كرده - و البته يكي از اهل سِيَر و تواريخ است - مي برد و چون منضم شود به آن شواهد متقدمه، اساس اين احتمال از اصل خراب خواهد شد.

و با اين حال، اِخبار جزمي روضه خوانان به وقوع اين واقعه به مجرد كلام مذكور، كاشف از نهايت جهل و تجري است. و كاش به همان چند سطر لهوف يا مقتل ابي مخنف قناعت مي كردند و آن را مانند ريشه درخت در زمين شورزار قلب ويران نمي كاشتند، آنگاه اين همه شاخه و برگ از او نمي رويانيدند، پس از آن، اين همه ميوه هاي گوناگون اكاذيب از آن نمي چيدند، و از زبان حجت بالغه خداوند حضرت سجادعليه السلام اين همه دروغ در وقت ملاقات خيالي با جابر نقل نمي نمودند. كار به آنجا رسيده كه عطيه كوفي محدث تابعي را غلام مملوك جابر انصاري مدني كردند، آنگاه او را آزاد كنند. چون مژده ورود اهل بيت را براي جابر آورد. و لنعم ما قيل: ما اَجْرأَهُمْ عَلَي الرَّحْمنِ وَ عَلي انِتْهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَآلِهِ عليهم السلام! [30] .

چه خوش گفته است سعدي در اينجا: [31] اَلا يا اَيُّهَا السّاقِي أَدِركأْسًا وَ ناوِلْها.


پاورقي

[1] درازدستي، کنايه از مهارت و اطلاع فراوان.

[2] اين کتاب در سال 1413 ه. ق توسط انتشارات آستان قدس به چاپ رسيده است.

[3] بحارالانوار، ج 107، ص 39.

[4] لهوف، ص 6.

[5] اقبال، ص 589.

[6] ارشاد، ص 247 - 246.

[7] ترجمه قسمت اول اين است: پس دستور داد زنان را در خانه‏اي جداگانه منزل دهند. و برادرشان امام سجادعليه السلام هم با آنان بود. پس خانه‏اي متصل به خانه يزيد برايشان ترتيب داده شد، پس چند روزي ماندند، سپس....

[8] در اينجا قسمتي از نظر مرحوم مؤلف افتاده، و صحيح آن، چنين است: و شخصي را در ضمن همراهان نعمان فرستاد و او را وصيت کرد....

[9] و آن مرد.

[10] کامل، ج 3، ص 440.

[11] تاريخ طبري، ج 4، ص 353.

[12] فکان.

[13] مسار الشيعة، ضمن يک مجموعه، ص 62.

[14] مصباح المتهجد، ص 730.

[15] مختصر مصباح المتهجد است.

[16] مصباح کفعمي، ص 489 و 510.

[17] و کساني که او را تضعيف کرده‏اند تنها به خاطر تشيع وي بوده است که علي‏عليه السلام را بر تمام اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله تفضيل مي‏داده است.

[18] بشارة المصطفي، ص 75 - 74.

[19] مصباح الزائر، ص 151، (به نقل از بحار، ج 101، ص 329).

[20] مناقب، ج 4، ص 60.

[21] کامل بهايي، ص 291 و 292 و در آن «شبديز» است. و در نسخه چاپي «شيزر» بود، ولي صحيح همان است که در متن آورده شده.

[22] ر.ک: روضة الشهداء، ص 367 به بعد.

[23] کامل، ج 3، ص 437.

[24] مورخ و جغرافيدان، متوفي 749، صاحب کتاب التعريف بالمصطلح الشريف: (اعلام زرکلي، ج 1، ص 268).

[25] خ: تمام الحمائم.

[26] کامل بهائي، ص 302.

[27] در مصدر يافت نشد.

[28] ر.ک: همين کتاب، ص 147.

[29] مصباح کفعمي، ص 489.

[30] چه جرئتي دارند بر خدا و بر دريدن حرمت پيامبر و آل اوعليهم السلام! ظاهراً در نسخه تصحيفي رخ داده و اين جمله سر جاي خودش نيست، و در نسخه چاپي و خطي بعد از مصرعي که در متن آمده قرار گرفته است.

[31] خ: «در زليخا». اولاً شعر زير از حافظ است، ثانياً مناسبت آن با بحث مورد نظر معلوم نشد.