بازگشت

دو نمونه از نقل هاي متناقض


و ما براي توضيح اين مطلب دو مثال ذكر كنيم:

مثال اول: [آيا علي عليه السلام تنها يك ضربت خورد؟]

عالم جليل بي نظير و عديل شيخ مفيد - رحمه اللَّه - در كتاب ارشاد در سياق ذكر معجزات قاهرات و آيات باهرات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفته:

وَ مِنْ آياتِ اللَّهِ الْخَارِقَةِ لِلْعَادَةِ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ لَمْ يُعْهَدْ لأَِحَدٍ مِنْ مُبَارَزَةِ الأَقْرَانِ وَ مُنَازِلَةِ الأَْبْطَالِ مِثْلُ مَا عُرِفَ لَهُ عليه السلام مِنْ كَثْرَةِ ذَلِكَ عَلَي مَرِّ الزَّمَانِ. ثُمَّ إِنَّهُ لَمْ يُوجَدْ فِي مُمَارِسِي الْحُرُوبِ إِلَّا مَنْ عَرَتْهُ بِشَرٍّ وَ نِيلَ مِنْهُ بِجَراحٍ أَوْ شَيْنٍ إِلَّا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَإِنَّهُ لَمْ يَنَلْهُ مَعَ طُولِ زَمَانِ حُروبِهِ جِراحٌ مِنْ عَدُوٍّ وَ لا شَيْنٌ، وَ لا وَصَلَ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِسُوءٍ حَتَّي كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَعَ ابْنِ مُلْجَمٍ [لَعَنَهُ اللَّهُ] عَلي اِغْتِيَالِهِ [اِيَّاهُ] مَا كانَ. وَ هَذِهِ اُعْجُوبَةٌ اَفْرَدَهُ اللَّهُ بِالآْيَةِ فِيهَا وَ خَصَّهُ بِالْعِلْمِ الْبَاهِرِ فِي مَعناها وَ دَلَّ بِذَلِكَ عَلَي مَكَانِهِ مِنْهُ وَ تَخَصُّصِهِ بِكَرَامَتِهِ الَّتِي بَانَ بِفَضْلِهَا مِنْ كَافَّةِ الأَنَامِ. [1] .

حاصل ترجمه آنكه:

مدت زمان محاربه و مجادله آن حضرت در ميدان معركه با دشمنان از ايام محاربه از همه شجاعان و هژبران روزگار بيشتر بود، و پيدا نشود از دليران كه پيوسته ايام مشغول كارزار بودند كسي، مگر آنكه صدمه از عدوي خود خورده، و جراحتي به او رسيده، يا عيب و نقصي در اعضايش پيدا شده كه به آن بدشكل و سيما شده جز اميرالمؤمنين عليه السلام كه با اين طول ايام مقاتله، از عدو جراحتي و عيب و نقصي در بدن مباركش نرسيد، و از دشمن بدي و مكروهي نديد جز ضربتي كه از ابن ملجم به مكر و حيله به آن حضرت رسيد. و اين آيه باهره اي است كه خداي تعالي آن جناب را به آن امر عجيب در ميان تمام دليران روزگار ممتاز فرموده.

و آنچه فرموده مؤيد است به خبري كه شيخ شاذان بن جبرئيل در كتاب فضايل نقل كرده در قصه ولادت آن جناب كه: حوا و مريم عليهما السلام و دو زن ديگر حاضر شدند و آن جناب را معطر نمودند و در جامه پيچيدند، پس جناب ابوطالب خواست در آن حال ختنه كند به عادت عرب كه طفل را در كودكي ختنه كند. پس يكي از آن زنان گفت: اين مولود متولد شده پاك و پاكيزه كرده شده، حرارت آهن نخواهد چشيد مگر بر دست مردي كه خداي تعالي و رسولش و ملائكه و آسمان ها و زمين و كوه ها و درياها او را دشمن دارند و آتش جهنم مشتاق اوست. پرسيد كيست؟ گفت: ابن ملجم مرادي - الخ. [2] .

با اين حال كلام آن شيخ معظم و مضمون اين خبر را نتوان باور كرد و به ظاهرش واگذاشت، چه آن منافات دارد با اخبار بسيار كه بعضي از آن را خود آن شيخ معظم روايت كرده و به اختصار به جمله اي از آنها اشاره مي شود:

اول: شيخ جليل مذكور در كتاب اختصاص روايت كرده كه چون آن حضرت از جنگ احد برگشت، هشتاد جراحت در بدن مباركش بود و قتيله ها را چون در زخمي داخل مي كردند از زخم ديگر بيرون مي آمد به نحوي كه آن دو زن كه جراح بودند و معالجه مي كردند چنانچه خواهد آمد، عرض كردند كه اين قسم فتيله ها از زخمي به زخمي مي رود و بر جان او مي ترسيم، و آن جناب درد را كتمان مي كرد و مانند گوشت جويده شده بود، و بر روي پوستي جنابش را گذاشته بودند. چون چشم حضرت رسول صلي الله عليه وآله بر او افتاد، گريست - الخ. [3] .

دوم: شيخ معظم مذكور ايضاً در آنجا روايت كرده كه بعد از وفات آن جناب شمردند اثر جراحاتي كه در بدن مباركش بود، از فرق تا قدم، پس عدد آن به هزار رسيد. [4] .

سيم: ايضاً آن عالم كامل در آن كتاب و شيخ صدوق در كتاب خصال حديثي طولاني از حضرت امام محمّد باقرعليه السلام و از محمّد بن الحنفيه روايت كردند كه يكي از علماي يهود شرفياب خدمت آن حضرت شد بعد از جنگ نهروان و آن جناب ذكر كردند براي او هفت موضع كه خداي تعالي آن جناب را امتحان نمود در حيات پيغمبرصلي الله عليه وآله، و هفت موضع ديگر بعد از وفات آن حضرت، و در همه مواضع صبر نمود. در چهارم از هفت اول اجمالي از غزوه احد را بيان فرمود و در آخر آن فرمود:

مجروح شدم در پيش روي رسول خداصلي الله عليه وآله به هفتاد و چند جراحت، كه از آنهاست اين و اين. و رِدا را از خود انداختند و دست مبارك را بر اثر يك يك از آن جراحات كشيدند - الخ. [5] .

چهارم: ايضاً در اين دو كتاب در همان خبر شريف طولاني مذكور است كه در موضع پنجم از قسم اول، اجمالي از غزوه خندق و چگونگي مبارزات خود را با عمرو بن عبدود بيان نمود پس فرمود:

به من اين ضربت را زد، و اشاره كرد به فرق مباركش - الخ. [6] .

پنجم: شيخ طبرسي در تفسير مجمع البيان روايت كرده كه در روز احد علي عليه السلام را آوردند خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله در حالتي كه در بدن شريفش بود زياده از شصت جراحت كه از طعن نيزه و ضربت شمشير و پيكان تير رسيده بود. پس رسول خداصلي الله عليه وآله دست مبارك به آن جراحات مي ماليد و آنها ملتئم مي شد به اذن خداي تعالي، تا آنكه چنان شد كه گويا جراحتي نبود. [7] .

ششم: شيخ جليل مقدم علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود به سند معتبر روايت كرده، در ضمن ذكر قصه جنگ احد كه اصحاب آن حضرت همه فرار كردند و اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته با مشركين مقاتله مي نمود تا آنكه در روي مبارك و سر و سينه و شكم و دو دست و دو پاي آن جناب نود جراحت رسيد. پس آن جماعت ترسيدند و از او كناره كردند و شنيدند منادي از آسمان كه مي گفت لا فَتي إِلّا عَلِيٌّ، لا سَيْفَ إِلّا ذُوالْفَقار. [8] .



نديده، نبيند دگر روزگار

جوان چون علي، تيغ چون ذوالفقار



هفتم: عالم نبيل قطب راوندي در كتاب خرايج روايت كرده كه در جنگ احد چهل جراحت به بدن اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. پس رسول خداصلي الله عليه وآله آبي در دهان مبارك كرد و بر آن جراحات ريخت، پس گويا هيچ جراحتي در آن حال نبود. [9] .

هشتم: رشيدالدين محمّد بن شهر آشوب در كتاب مناقب روايت كرده كه در روز احد شانزده ضربت به علي عليه السلام رسيده، در آن حال كه در پيش روي رسول خداصلي الله عليه وآله مشركين را از آن حضرت دفع مي كرد، و در هر ضربت بر زمين افتاد، پس جبرئيل آن جناب را بلند مي كرد. [10] .

نهم: نيز در آنجا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: در روز احد شانزده ضربت به من رسيد كه در چهار از آن بر زمين افتادم پس مرد خوشروي نيكوموي خوشبويي به نزد من آمد و بازوي مرا گرفت و برپا داشت و گفت: حمله كن بر ايشان كه تو در اطاعت خداوند و رسول اويي، و هر دو از تو راضي اند. پس به نزد پيغمبرصلي الله عليه وآله آمدم و آنچه ديدم گفتم، فرمود: خداوند چشمان تو را روشن كند، آن مرد جبرئيل بود. [11] .

دهم: امين الاسلام شيخ طبرسي در مجمع البيان به سند معتبر روايت كرده از حذيفه كه در روز خندق عمرو بن عبدود از اسب فرود آمد و شمشير از نيام كشيد كه گويا شعله اي بود از آتش. پس خشمناك رو كرد به جانب علي عليه السلام، پس آن حضرت رو به او آورد با سپر كه بر سر كشيده بود. پس عمرو ضربتي بر آن حضرت زد كه سپر را دو نيم كرد و شمشير از آن گذشت و بر فرق مباركش رسيد و آن را مجروح كرد. [12] .

يازدهم: علي بن ابراهيم در تفسير خود قريب به همين را روايت كرده و بعد از آن ذكر نمود كه بعد از كشته شدن عمرو، علي عليه السلام سرش را بريد پس روانه شد به سوي پيغمبرصلي الله عليه وآله و خون از سر مباركش مي ريخت از ضربت عمرو، و از شمشير آن حضرت خون مي چكيد. [13] .

دوازدهم: ايضاً ابن شهر آشوب در كتاب مناقب روايت كرده كه سر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خندق از ضربت عمرو بن عبدود مجروح شد، پس آمد به نزد رسول خداصلي الله عليه وآله پس آن زخم را بست و در آن دميد پس ملتئم شد، و فرمود: كجايم من در آن وقت كه خضاب شود اين از اين (يعني محاسن يا رخسارش از خون)؟ [14] .

سيزدهم: ابو علي پسر شيخ طوسي - رحمه اللَّه - در امالي خود روايت كرده از حضرت رضاعليه السلام از آباء گرامش از حضرت سجادعليه السلام كه فرمود در ضمن حديثي در كيفيت شهادت جد بزرگوارش: و اما ابن ملجم پس واقع شد ضربت او در حالي كه آن حضرت در سجده بود بر سر مباركش، بر همان ضربتي كه در آنجا بود. [15] .

چهاردهم: ابن شهر آشوب در مناقب نقل كرده از كتاب ابان بن عثمان و او روايت نمود كه در جنگ احد زياده از شصت جراحت به بدن اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. پس پيغمبرصلي الله عليه وآله امر كرد ام سليم و ام عطيه را كه آن جراحت ها را مداوا نمايند. پس هر دو عرض كردند كه ما بر او ترسيده ايم (يعني اين زخم ها جنابش را هلاك خواهد نمود) پس پيغمبرصلي الله عليه وآله و مسلمين داخل شدند بر آن جناب در حالتي كه يك قرحه داشت (يعني به جهت اتصال زخم ها به يكديگر گويا يك زخم محسوب مي شد). پس آن حضرت دست مبارك بر آنها مي ماليد و مي فرمود: مردي كه چنين بلاها ببيند در راه خداوند، پس ميان خود و خداوند نيكي و احسان را به غايت رسانده و عذر را تمام كرده. پس آن جراحت ها به هم ملتئم شد. [16] .

مؤلف گويد كه: اين اختلافات در عدد جراحات آن حضرت در روز جنگ احد قابل جمع است به نحوي كه مخالفتي در اخبار نباشد و بايد در محل خود ذكر شود.

پانزدهم: روايت معروفه مشهوره كه در قديم الايام محل گفتگو بود و حاصل آن - چون مأخذ اصل آن فعلاً در نظر نيست - آنكه: در يكي از غزوات - و ظاهراً جنگ صفين باشد - پيكاني در پاي مباركش فرو رفت كه در بيرون آوردنش رنج بسيار بر وجود مباركش مي رسيد، پس در حال نماز كه نفس مقدسه اش اصلاً به بدن التفاتي نداشت، آن را بيرون آوردند.

و به جهت باور نكردن ظاهر كلام شيخ اجل در ارشاد و آن خبر اين مقدار از اخبار صريحه كه اعيان علماي فن نقل كردند، كافي است. پس ناچار بايست آن را تأويل كرد به اينكه مراد جراحاتي باشد كه منافي با قوت قلب و شجاعت باشد، مثل جراحاتي كه در طرف پشت باشد كه علامت فرار كردن صاحب جراحت است از صف هيجا و ميدان معركه؛ يا جراحاتي كه به آن عيبي و نقصي در بدن پيدا شود و غالباً براي صاحب آن اسمي مخصوص باشد، مثل: اعلم: آنكه لب بالايش شكافته شود. و اثرم: آنكه دندانش شكسته شود. و اقصم: آنكه دندان پيش رويش شكسته. و اشتر: آنكه پلك زيرين چشمش منقلب شود. و اخرم: آنكه ديوار بينيش بريده شده باشد. و اعور: آنكه يك چشمش كور شود. و اعمي: هر دو چشم كور و امثال آن بسيار است و شايد براي متأمل، محامل ديگر به نظر برسد.

و اما خبر كتاب فضايل پس پوشيده نماند كه مؤلف آن اگرچه از اجله علماء است، ولكن ظاهراً اين كتاب را در اوائل سن نوشته، و لهذا مبني بر اتقان و اِحكام نيست و در آن اخبار غريبه منفرده بسيار يافت مي شود، لهذا اساتيد فن چندان اعتنايي به آن ندارند. علاوه بر اين در متن اين خبر عيب بزرگي است كه بالمره خبر را از اعتبار انداخته و آن، آن است كه تمام قصه ولادت آن حضرت و آمدن آن خواتين معظمه به جهت اعانت فاطمه بنت اسد و جمله اي از كرامات و گفتگوي جناب ابوطالب با آنها همه را در خانه ابوطالب نقل كرده، و اين مخالف است با اخبار بي شمار و نص علماي اخيار و مضامين خطب و اشعار در تمام اعصار كه ولادت باسعادت آن حضرت در داخل كعبه معظمه بود، و اين از خصايص آن جناب است كه احدي از انبياء و اوصياء در آن شركت ندارند، و بعيد نيست كه از ضروريات مذهب اماميه باشد كه پيوسته به آن افتخار مي كنند. پس اصل كه خراب شد، براي فرع محلي نخواهد ماند، چه رسد به معارضه با آن همه اخبار معتمده.


پاورقي

[1] الارشاد، ص 162.

[2] الفضائل، ص 58.

[3] اختصاص، ص 158.

[4] همان.

[5] اختصاص، ص 168؛ خصال، ص 368.

[6] همان.

[7] مجمع‏البيان، ج 1، ص 509، ذيل آيه 140 سوره آل‏عمران.

[8] تفسير قمي، ج 1، ص 122.

[9] بحارالانوار، ج 20، ص 78، به نقل از خرائج، و در خرائج يافت نشد.

[10] مناقب، ج 2، ص 240.

[11] همان.

[12] مجمع‏البيان، ج 4، ص 343.

[13] تفسير قمي، ج 2، ص 184 و 185.

[14] بحارالانوار، ج 42، ص 195، به نقل از مناقب، و در مناقب يافت نشد.

[15] امالي طوسي، ج 1، ص 375.

[16] مناقب، ج 2، ص 119.