بازگشت

تحريف شناسي در پرتو انسان شناسي


جامعترين و كارآمدترين شيوه اي كه براي تحريف شناسي عاشورا مي توان به كار گرفت، اسلوب انسان شناسي است. قرآن براي عنصر شاكله يا شخصيت، اهميت خاصي قائل است و رفتار آدمي را زاييده ي آن مي شناسد «قل كل يعمل علي شاكلته» [1] در آيينه انسان شناسي قرآن سه نوع از شخصيت آدمي را مي توان يافت: شخصيت مادي يا زيستي، شخصيت عقلاني يا عملي و شخصيت رباني يا نفس مطمئنه. مي توان گفت كه قرآن كتاب معرفي چهره هاي ياد شده و بيان اصول و قواعد انتقال از شخصيت مادي و عقلاني به رباني يا از خامي به پختگي و سوختگي است:



حاصل عمرم سه سخن بيش نيست

خام بدم پخته شدم سوختم



قرآن چهره هايي را معرفي مي كند كه «الد الخصام» - سرسخت ترين دشمن حق و عدالت - هستند [2] و نيز رجالي كه «لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله» [3] مرداني كه تجارت و داد و دهش دنيا آنان را از ياد خدا بازنمي دارد كه علي (ع) در نهج البلاغه نامشان را عالمان رباني گذاشت: «الناس ثلاثة فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاة...» [4] عالم يا شخصيت رباني در فرهنگ قرآن و سنت همان است كه از آن به انسان كامل تعبير مي شود. درباره ي اوصاف و ويژگيهاي انسان كامل در فرهنگ اسلام فراوان مي توان سخن گفت. علي (ع) در خطبه ي پارسايان بيش از هفتاد ويژگي براي متقين برمي شمارد، قرآن نيز در سوره ي مؤمنون، بقره و در مقام بيان اوصاف عباد الرحمن و آيات ديگر، ويژگيهاي فراواني را برشمرده است ولي اجمال آن همه تفاصيل در سه ويژگي خلاصه مي شود: عرفان، حماسه و اجتماعي بودن كه هر كدام نمايانگر وصفي از اوصاف الهي است. عرفان با سه وصف عشق، دانش يا انديشه عالي و قدرت برتر ملازمه دارد چنانكه حماسه و اجتماعي بودن از لوازم ثانويه ي آن است. البته ممكن است مشايين در معرفي انسان كامل به بعد عقلاني و اهل عرفان به بعد عشق و دنياگريزي اصالت دهند، چنانكه گروهي از فيلسوفان قديم يونان مانند اپيكور و غالب فلاسفه بعد از رنسانس به بعد مادي و زيستي انسان اهميت مي دادند و انسان كامل را در انسان توانا در تسلط بر طبيعت و برخوردار خلاصه مي كردند، ولي آنچه بيان كرديم الگوي انسان كامل در فرهنگ قرآن و اهل بيت (ع) است.

مدعاي ما اين است كه الگوي مزبور از انسان كامل اسلامي يكي از كارآمدترين معيارها براي تحريف شناسي حادثه ي عاشوراست. براي اثبات اين مدعا و تبيين اصول و مباني اين شيوه ناگزيريم به چند مقدمه اشاره كنيم:

1- بر اثر سير و سلوك علمي و عملي، سالك، مجذوب و محبوب حضرت حق مي شود كه «من عشقني عشقته» يا به تعبير حديث قرب نوافل «حتي احبه». [5] آنگاه كه سالك، محبوب حضرت حق شد طبق حديث قرب نوافل مجراي اراده و آيينه ي حضرت حق مي شود. علي (ع) بر اثر محبت به نبي اكرم (ص) به مقام محبوبيت ارتقا يافت تا آنكه صفات و ويژگيهاي محبوب در محب آشكار گرديد و پيامبر (ص) فرمود: «يا علي آنچه من مي بينم تو مي بيني و آنچه مي شنوم تو مي شنوي جز آنكه تو پيامبر نيستي». يا اينكه فرمود: «يا علي نفسك نفسي، حربك حربي». شخصيت علي (ع) نيز محبوب حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) بود تا آنجا كه صفات پدر در فرزند متجلي شد؛ يعني، همان عرفان و حماسه كه در شخصيت علي (ع) در اوج كمال بود از طريق اكتساب و وراثت و هم عنايت خاص حضرت حق - كه به اولياي خاص خود عنايت خاص دارد - در امام حسين (ع) جلوه گر شد، پس امام حسين (ع) آيينه اي از محبوب خود، يعني، علي (ع) است. از همين روي در صحنه ي عاشورا همواره نام محبوب خود را بر زبان مي آورد و در معرفي خود به سپاه يزيد از ناي جان مي فرمود: «انا حسين بن علي» بشناسيد من فرزند علي هستم. اينك مي گوييم، صفات و خصائل حضرت ابا عبدالله (ع) نيز به عاشقان خود، كه اصحاب و خاندان كرام او بودند، سرايت كرده بود و حضرت آنان را با عنوان «يا كرام» - اي بزرگواران - خطاب مي كرد.

آنان چنان به امام خود عشق مي ورزيدند كه شهادت در ركاب او را بزرگترين سعادت مي دانستند تا آنجا كه شب عاشورا آرزو مي كردند كه اي كاش ده ها و صدها بار كشته مي شدند و خاكسترشان به باد مي رفت و دوباره زنده مي شدند و در ركاب آن حضرت بار ديگر كشته مي شدند.

بديهي است كه چنين عشق و ارادتي به محبوب، صفات محبوب را در شخصيت محب منعكس خواهد ساخت. پس چنانكه امام حسين (ع) آيينه ي محبوب خود علي (ع) بود، ياران او نيز آيينه ي مولا و محبوب خود بودند؛ يعني در چهره ي قاسم، علي اكبر، حضرت اباالفضل و مسلم بن عوسجه و... مي توان حضور و شخصيت امام حسين (ع) را به وضوح به تماشا نشست؛ به عبارت ديگر، آنان آيينه هايي بودند حسين نما، چنانكه حضرت حسين (ع) آيينه اي علي نما بود.

آري چنانكه كوه مغناطيس بر اثر تماس با آهن آن را به آهن ربا تبديل مي كند و شبيه خود مي سازد و همانگونه كه پيكره ي زنده مواد غذايي را به سلولهاي حيات تبديل مي كند، رابطه با اولياي خدا نيز وجود آدمي را به انسان كامل مبدل مي سازد. مولوي - چنانكه متواتر است - بر اثر ارتباط با شمس تبريزي، ابر عرفانش باريدن گرفت و چشمه هاي مثنوي معنوي و غزليات شمس از زلال آن به جوش آمد، چنانكه خود گفته است: «زاهد بودم ترانه گويم كردي» و يا



عقل جزئي را قرين كن باخرد

تا كه باز آيد خرد از خوي بد



پس ياران حضرت نسخه اي از دفتر شخصيت سرور آزادگان هستند. آنان در شخصيت ابا عبدالله فاني شده بودند و به همين سبب با روح مولايشان، راه عروج ملكوت را برگزيدند و اين است علت آنكه در زيارت ابا عبدالله سلام او را با يارانش پيوند مي زنيم و مي گوييم: السلام عليك يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك».

2- از سوي ديگر بايد توجه داشت كه ابعاد شخصيتي انسان كامل با يكدگر گره خورده و شخصيت واحدي را تشكيل مي دهد. بنابراين، چنين نيست كه بعد حماسي از بعد عرفاني يا بعد اجتماعي او از بعد عقلانيش جدا باشد؛ به عبارت ديگر، تركيب ابعاد شخصيتي انسان كامل از نوع تركيب اعتباري يا صناعي نيست بلكه از نوع تركيب حقيقي است؛ يعني در تركيب ابعاد شخصيت، مجموعه ي اجزا بعد از تركيب، حقيقت ديگري را تشكيل مي دهند كه آثار و خاصيت آن با خاصيت اجزا متفاوت است؛ چنانكه اكسيژن و ئيدروژن بعد از تركيب در كل حل مي شوند و خاصيت فردي خود را از دست مي دهند و حقيقت واحد آب را پديد مي آورند كه يكي از آثار آن رفع تشنگي است. ابعاد عرفاني، عقلاني، حماسي و اجتماعي انسان كامل نيز بعد از تركيب خاصيت همه ي اجزاي خويش را از حقيقت واحد منعكس مي سازند نه اينكه هر بعدي اثر خاصي از خود بروز دهد. بدين سان، چنين شخصيتي عرفانش عرفاني حماسي است و حماسه اش حماسه اي عرفاني و اجتماعي است. استاد جوادي آملي مي فرمايد: «يك عارف راستين حتما حماسي است و يك مدافع و جنگجوي الهي حتما عارف است زيرا جنگ براي حفظ دين بدون معرفت نبوده و عرفان خدا و اسماي حسناي الهي بدون جاذبه و دافعه و تولي و تبري نخواهد بود». [6] به خاطر همين وحدت و هماهنگ است كه در نيايشهاي صحيفه ي سجاديه و دعاي كميل و در نهج البلاغه حماسه را در كنار عرفان و عرفان را در كنار حماسه و تعقل مي يابيم. استاد جوادي در قسمت ديگري مي نويسد: «عرفان والاي انساني و حماسه و ستيز عليه ستم نيز از فضايل والاي انساني است. ممكن نيست عارف راستين ترسو باشد و ممكن نيست شجاع حقيقي غيرعارف باشد، و اگر احيانا مي بينيم عارفي سلطه پذير مي شود و طغيان طغيانگران را امضا مي كند، عرفان او كاذب است و اگر مي بينيم شجاعي اهل معرفت نيست شجاعت او تهور است نه شجاعت» [7] .

استاد مطهرش نيز آنجا كه حماسه ابا عبدالله را از حماسه هاي امثال نادرشاه و جلال الدين خوارزمشاه جدا مي كند به وحدت حماسه با عرفان نظر دارد. حماسه ممكن است عاري از عرفان باشد ولي حماسه ي شخصيتهاي رباني و الهي با عرفان و عشق به خدا و اسما و صفات او آميخته است. عرفان اينان جلوه اي از جاذبه و دافعه يا لطف و قهر الهي است ولي حماسه ي بعضي از قهرمانان غير الهي - مانند حماسه ي نادرشاه در تاريخ ايران و حماسه ي كوراوغلي در فرهنگ آذربايجان - ماهيت قومي و نژادي دارد. [8] بايد در نظر داشت كه زيباي گل در گرو مجموعه ي آن است نه وجود يك گلبرگ يا شاخه ي آن، انسان كامل نيز شكوه و عظمتش در گرو اين است كه مجموعه ي شخصيتش متبلور شود نه يك بعد از ابعاد او.

3- لزوم سنخيت ميان شخصيت حادثه شناس و ابعاد شخصيتي قهرمانان حادثه

يكي از اصول تحريف شناس عاشورا از طريق انسان شناسي توجه به سنخيت واقعه شناس با شخصيت قهرمانان حادثه است، بنابراين ممكن است محققي علي رغم آگاهي تاريخي به ابعاد حادثه به تبيين چهره ي واقعي افراد توفيق نيابد و اين بدان سبب است كه هنرمند يا پژوهشگر از نظر احساس و معرفت با آن واقعه هماهنگ نيست؛ به عبارت ديگر شناخت او از حادثه تماشاگرانه است نه بازيگرانه. علي (ع) درباره ي شرايط فهم سخنان اهل بيت (ع) مي فرمايد: حديث ما بسي مشكل است و آن را جز سينه هاي امين و عقلهاي وزين نمي فهمد. [9] اينك بايد توجه داشت كه شخصيت و رفتار معصوم نيز براي هر كسي شناخته نمي شود. شناخت شخصيت انسان كامل، انسان كامل مي طلبد چنانكه شناخت فكر و انديشه ي عالي، انديشه ي عالي طلب مي كند. چگونه مي توان با انديشه ي عادي به شناخت فكر و انديشه ي عالي همت گماشت؟



معاني هرگز اندر حرف نايد

كه بحر قلزم اندر ظرف نايد



پس ناگزير بايد ميان شخصيت تحريف شناس و شخصيت قهرمانان عاشورا سنخيتي باشد تا روح رفتار امام حسين (ع) را با جان و دل و لمس كند و در آثار هنرمندي يا علمي خود منعكس سازد. شايد مهمترين عامل تحريف واقعه ي عاشورا اين باشد كه انديشمندان و هنرمنداني به معرفي اين واقعه همت گماشته اند كه خود نه شور عرفان حسيني در سر و نه احساس حماسه ي حسيني در دل داشته اند، پس بهترين راه، زدودن غبار تحريف از چهره ي عاشورا معرفي اين نهضت توسط هنرمندان و انديشمنداني است كه خود آيينه ي عرفان و حماسه ي حسيني اند پس «رو مجرد شو مجرد را ببين». بدين سان فقط شخصيتهاي حسيني قيام حسيني را مي فهمند چنانكه روحهاي علي گونه مقام علي (ع) را مي شناسد. به گفته حافظ:



شرح مجموعه ي گل مرغ سحر داند و بس

كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست



اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي

ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست



4- لزوم اتخاذ شيوه ي تلفيقي در تبيين نهضت حسيني

در تبيين اين رستخيز عظيم مانند پژوهش در هر موضوع ديگر، اتخاذ شيوه ي گزينشي مردود است چنانكه برخورد با باور پيشين تحريف واقعه را به دنبال خواهد داشت؛ به عنوان مثال، آن كسي كه فقط به قصد گرياندن مخاطب صرفا از بعد جنايي به مطالعه ي عاشورا مي پردازد غالبا اركان اين حادثه چون عرفان و حماسه را ناديده مي گيرد و در نتيجه چهره اي معوج و وارونه از قهرمانان حادثه القا مي كند. استاد مطهري مي نويسد: «واضح است وقتي كه حادثه را از جنبه ي جنايي نگاه كنيم آنكه مي خورد قهرمان نيست، آن بيچاره مظلوم است. قهرمان حادثه در اين نگاه يزيد بن معاويه است، عبيدالله بن زياد است... لذا وقتي كه صحنه ي سياه اين تاريخ را مطالعه مي كنيم فقط جنايت ورثاء بشريت را مي بينيم پس اگر شعر بگوييم چه بايد بگوييم؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه چيز ديگري نيست كه بگوييم، بايد بگوييم



زان تشنگان هنوز به عيوق مي رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا



اما آيا تاريخچه ي عاشورا فقط همين يك صفحه است؟ [10] معرفي عاشورا از منظر عقلاني و جامعه شناسانه نيز سيمايي عبوس و خشك از واقعه به مخاطب القا خواهد نمود؛ چنانكه معرفي عاشورا از جنبه ي حماسي صرف بر سيماي زيباي آن غبار خواهد افكند و بي هيچ ترديدي نگرش فقهي صرف نيز به اين واقعه ي بزرگ، چهره ي آن را كدر خواهد ساخت. اما شيوه ي عرفاني صرف، هر چند به خاطر قوت زبان عشق در معرفي عاشورا از توانايي فوق العاده اي برخوردار است و در مقايسه با اسلوبهاي ديگر بر همه پيشي مي گيرد ولي در عين حال آنچه به ما نشان مي دهد، سيماي كامل امام حسين (ع) و ياران او نخواهد بود زيرا كه زيبايي چهره ي قهرمانان آن در گروه اين است كه همه ي ابعاد آن، اعم از حماسه، عرفان و اجتماعي بودن نشان داده شود؛ به عنوان مثال، غالب ابيات گنجينة الاسرار عمان ساماني به خاطر عرفاني بودن انديشه و احساس آن در معرفي عاشورا گوي سبقت را از تمامي هنرمندان و متفكران ربوده است، پس تفاوت كار او با محتشم كاشاني - با اينكه هر دو شاهكار آفريده اند - در اين است كه مرحوم محتشم از بعد عاطفي و جهره ي جنايي به حادثه پرداخته است ولي عمان ساماني از بعد عشق و عرفان به معرفي حادثه مي پردازد؛ در نتيجه عمان در معرفي حادثه بسي فراتر و تواناتر بيرون مي آيد ولي چون او بدون توجه به ابعاد حماسي و اجتماعي - سياسي به معرفي عاشورا پرداخته است به يقين شاهكار او از زيبايي نهايي برخوردار نخواهد بود و چهره ي نسبتا ناقصي از قهرمانان حادثه به مخاطب نشان خواهد داد. مرحوم عمان غالبا به ابعاد حماسي و اجتماعي واقعه توجهي ندارد ولي در چند مورد علاوه بر عرفان به حماسه نيز توجه كرده و چهره ي زيبايي از قهرمانان كربلا نشان داده است و آنان معرفي لحظه اي است كه سالار شهيدان عزم ميدان نموده و با ذوالجناح و شمشير خود، چنين گفتگو مي كند:



كاي سبك پر ذوالجناح تيز تك

گرد نعلت سرمه چشم ملك



اي سماوي جلوه ي قدسي خرام

اي ز مبدأ تا معادت نيم گام



رو به كوي دوست منهاج من است

ديده واكن وقت معراج من است



بس حقوقا كز منت بر ذمت است

اي سمت نازم زمان همت است



پس به چالاكي به پشت زين نشست

اين بگفت و برد سوي تيغ دست



پس به چالاكي به پشت زين نشست

اين بگفت و برد سوي تيغ دست



كاي مشعشع ذوالفقار دل شكاف

مدتي شد تا كه ماندي در غلاف



آنقدر در جاي خود كردي درنگ

تا گرفت آيينه ي اسلام زنگ



در مزاج كفر شد خون بيشتر

سر برآورد اي خدا را نيشتر



پس چهره ي امام حسين (ع) آنجاست كه عرفان و حماسه و اجتماع درهم آميزد. نمونه ي ديگر در مجموعه ي مثنوي تركي است كه نسخه ي تعزيه هاي آذربايجان و زنجان و مناطق ترك زبان را تشكيل مي دهد. اين مجموعه كه بسيار هنرمندانه سروده شده، مظهر كامل يك مجموعه ي هنري است كه هم حقايق عاشورا و هم تحريفات آشكار در آن موج مي زند. در اين مجموعه هم پيرايه هاي سخيف مي توان يافت، هم عقايد مسيحيت و خرافاتي چون شهيد شدن باري نجات مسلمانان از دوزخ، عروسي حضرت قاسم، اظهار عجز و ذلت ابا عبدالله در برابر سپاه عمر بن سعد و... را مي توان مشاهده كرد و هم بخشهاي عرفاني و حماسي دقيقي را در آن شاهد بود. ميان اين مثنوي تاريخي و قسمتهايي از گنجينة الاسرار مرحوم عمان ساماني مشابهت بسياري به چشم مي خورد. نمي دانيم مرحوم عمان ساماني - كه ترك زبان بوده است - از آن تأثير پذيرفته يا آنكه آن مثنوي از مرحوم عمان استفاده كرده است. اينك چند بيت حماسي و عرفاني از آن مثنوي خطاب به ذوالجناح نقل مي شود:



غم يئمه كه غمگسار او للام سنه

روز محشر ده سوار او للام سنه



يئدي يئرده يئدي جولان ايتگينن

اكبر يمون قانينه قان ايتگينن



قانيمي قات اكبر يمون قانينه

نعثيمي سال كربلا ميدانينه



غم مخور كه غمگسار تو منم

روز محشر تكسوار تو منم



خواهمت چون باد جولاني كني

نقش خون اكبرم فاني كني



رنگ كن خونم به خون اكبرم

وا بنه در كربلا اين پيكرم



نمي خواهم ادعا كنم كه اين مضامين صددرصد مطابق با تاريخ نقلي است ولي اين نكته قابل توجه است كه هر جا در آثار هنري و فكري پاي نگرش يك بعدي به ميان مي آيد، چهره واقعه دگرگون مي شود و عقل و فطرت دست رد بر سينه ي آن مي زند و يا دست كم در آن كمبودي احساس مي كند؛ چنانكه اگر آثار هنري و فكري مربوط به شخصيت امام خميني (س) و رزمندگان عصر انقلاب اسلامي را از نظر بگذرانيد، آشكارا درخواهيد يافت كه موفقترين آنها اثري است كه به عناصر تشكيل دهنده ي شخصيت انسان كامل، يعني عرفان، حماسه و اجتماعي بودن عنايت كامل داشته است و آثار ديگر، هر يك به گونه اي شخصيت امام راحل و حماسه سازان انقلاب را تحريف كرده اند و اين بدان سبب است كه شخصيت امام راحل و رزمندگان اسلام نسخه اي از دفتر شخصيت امام حسين (ع) و ياران باوفاي آن حضرتند. بدين سان، كساني مي توانند چهره ي امام خميني و كفرستيزان عصر انقلاب را در آيينه ي انديشه و هنر خود منعكس سازند كه خود از عناصر تشكيل دهنده ي انسان كامل برخوردار باشند. پس انسان شناسي قرآني و اتصاف محقق به اوصاف انسان كامل جامعترين و پربارترين شيوه اي است كه بايد در تحريف شناسي عاشورا به كار گرفته شود.

اين روش براي نخستين بار توسط استاد مطهري در سلسله درسهاي حماسه ديني مطرح گرديد ولي آن بزرگ، فرصت آن را نيافت كه به تفصيل به شرح ابعاد آن بپردازد و در قلمرو آن فقط به شخصيت حماسي ابا عبدالله (ع) تاكيد ورزيد و توجه صرف به بعد عاطفي را موجب تحريف واقعه عاشورا دانست. آن بزرگ خود در تحريف شناسي عاشورا به شيوه ي عقلاني يا جامعه شناسي حوادث عاشورا - كه شيوه ي ابن خلدون است - توجه نمود.


پاورقي

[1] اسراء، 83.

[2] بقره، 204.

[3] نور، 37.

[4] نهج‏البلاغه دکتر شهيدي، حکمت 147.

[5] کليني، اصول کافي، ج 2 عربي، باب «من اذي المؤمنين و احتقرهم»، حديث 7 و 8.

[6] عرفان و حماسه، ص 193.

[7] همان، ص 99.

[8] ر. ک، استاد مطهري، حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 120.

[9] نهج‏البلاغه ترجمه دکتر سيد جعفر شهيدي، خطبه 189.

[10] حماسه‏ي حسيني، ج 1، ص 123.