بازگشت

شيوه تاريخي


يكي از اسلوبهاي كشف وقايع تاريخي به كارگيري اسلوب نقلي است. مورخ در اين شيوه مي كوشد وقايع را از طريق منابع دست اول يا دوم همانگونه كه اتفاق افتاده اند، معرفي كند. مورخ در اين شيوه بيشتر به بررسي سندي اهتمام مي ورزد و مي كوشد تا واقعه توسط راويان مورد اطمينان يا از طريق آثار و شواهد معتبر ثبت شود. استاد مطهري مي نويسد: «پس علم تاريخ در اين معني يعني علم به وقايع و حوادث سپري شده و اوضاع و احوال گذشتگان، زندگينامه ها، فتحنامه ها، سيره ها كه در ميان همه ي ملل تأليف شده و مي شود از اين مقوله است. علم تاريخ در اين معني اولا جزئي، يعني علم به يك سلسله امور شخصي و فردي است نه علم به كليات... ثانيا، علم نقلي است نه عقلي، ثالثا، علم به بودن هاست نه شدن ها، رابعا، به گذشته تعلق دارد نه به حاضر، اين نوع تاريخ را تاريخ نقلي اصطلاح مي كنيم.» [1] .

ابن خلدون نيز به چنين شيوه اي اشاره دارد آنجا كه مي گويد: «باري مردم، اخبار را تدوين كرده و آثاري فراوان به يادگار گذاشته و تواريخ ملتها و دولتها را در سراسر جهان گرد آورده اند، ولي آنان كه به فضيلت شهرت و پيشوايي نامبردار شده و كتابهاي پيشينيان را تتبع كرده و در آثار خويش آورده اند، گروهي اندك و انگشت شمار بيش نيستند... مانند ابن اسحاق و طبري و ابن كلبي و محمد بن عمر واقدي و سيف بن عمر اسدي و مسعودي و ديگر ناموراني كه در ميان همه ي مورخان متمايزند». [2] چنانكه اشاره شد، مورخ در اين شيوه فقط به جرح و تعديل در اسناد دست اول و دوم بر جاي مانده از واقعه مي پردازد. بنابراني، شيوه ي او مانند شيوه ي محدثاني است كه اعتبار حديث معصوم (ع) را فقط در گرو اعتبار سندي آن جستجو مي كنند و روايت صحيح را روايتي مي دانند كه راوي آن امامي عادل باشد؛ با اين تفاوت كه محدث درصدد نقل سنت معصوم است ولي مورخ درصدد نقل حوادث تاريخي از منابع معتبر است.

با پيشرفت دانش بشري - بويژه جامعه شناسي - محققان پي بردند كه تنها شيوه ي تاريخي نقلي براي پي بردن به واقعيت حوادث كافي نيست - چنانكه عالمان حديث شناسي نيز مانند مرحوم مامقاني و وحيد بهبهاني - قدس سرهما - علاوه بر عنايت به بعد صدوري حديث به قرينه هاي مضموني و قرائن ديگر نيز اهتمام ورزيدند و از همين روي پي بردند كه بايد علاوه بر اثبات اعتبار صدوري حوادث به اصول و قواعد حاكم بر آنها نيز توجه داشت.


پاورقي

[1] جامعه و تاريخ، استاد شهيد مرتضي مطهري، ص 59.

[2] عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادي، ج 1، ص 3.