بازگشت

نقش عقل در مقام ثبوت و اثبات در پردازش به حوادث تاريخي


توضيح مختصري در مورد دو اصطلاح «ثبوت و اثبات» در ابتدا ضروري است. مقام «ثبوت»، يعني مقام واقع. چون واقع و نفس الامر هر چيزي در يك حد و درجه اي است. مقام ثبوت مقام شي في نفسه است. در بحث از مقام ثبوت، بحث از امكان وجود چيزي است كه آيا فرض فلان مطلب، موضوع و حادثه، تالي فاسد عقلي دارد يا ندارد.

اما بحث در مقام «اثبات»، مقام شي ء براي ماست (در مقابل شي ء في نفسه) و مربوط به مرحله تحقق خارجي است. در مقام اثبات براي موضوعي كه در مقام ثبوت فرض شده، بحث مي شود كه آيا دليلي (اعم از نقلي يا عقلي) وجود دارد يا خير؟

اگر حوادث تاريخي در قالب بحث مقام در ثبوت و اثبات مورد مطالعه قرار گيرند، وجه اشتراك هر دو نوع (ثبوت و اثبات) اين است كه عقل در هر دو نقش دارد، و وجه افتراق اين دو اين است كه در مقام «ثبوت»، حادثه تاريخي به عقل عرضه مي شود؛ به عبارت ديگر در مقام ثبوت، عقل، حكم ميزان و داور را براي حوادث تاريخي به عهده مي گيرد؛ يعني ترازويي از عقل فرض مي شود كه آيا فلان حادثه تاريخي مثلا «عروسي حضرت قاسم» در حادثه كربلا و روز عاشورا، آيا ثبوتا ممكن است؛ يعني پذيرش اين حادثه تاريخي، جداي از اينكه بتوان براي آن از جهت تاريخ نقلي و توصيفي، اسنادي ارائه كرد، آيا تالي فاسد عقلي ندارد و...

اما اگر همين واقعه (عروسي حضرت قاسم) از جهت مقام «اثبات» مورد بحث قرار گيرد، يك جهت آن بررسي اسناد مكتوب و نقلي است؛ يعني عقل به عنوان يك ابزار به دنبال آن است كه بيابد كه بالفرض قبول اين واقعه در مقام ثبوت، اشكال و تالي فاسد عقلي ندارد و بالفرض كه سند آن هم درست باشد، چرا و به چه منظوري اين عملكرد در آن زمان و مكان واقع شده وآيا اين عمل منطقي و معقول بوده است يا خير؟