فلسفه تاريخ
در فلسفه ي تاريخ، علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله اي به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات و تحولات مطرح شده و علم به «شدن» جامعه نه به «بودن» آنهاست. مقوم تاريخي بودن مسايل فلسفه تاريخ اين نيست كه به زمان گذشته تعلق دارند، بلكه اين است كه علم به جرياني است كه از گذشته، آغاز شده و ادامه دارد و تا آينده كشيده مي شود.
اين مقاله حادثه ي كربلا را از ديدگاه نوع دوم نگرش تاريخي، يعني «تاريخ عقلي» مورد مداقه قرار داده و به «تاريخ نقلي» از آن جهت كه نقل واقعه است، نپرداخته، بلكه اگر به وقايعي نيز استناد شده از آن روست كه ماده ي خام تاريخ عقلي و مقدمه بحث قرار مي گيرد، در اينجا از «عقل» به دو منظور بهره برده شده هم «عقل» به عنوان «ميزان» صحت و سقم حوادث مربوط به كربلا و هم «عقل» به عنوان «ابزاري» كه به تعليل وقايع اين نهضت پرداخته و به دنبال تعميم آن است. [1] .
پاورقي
[1] اولين فردي که در جهان اسلام با عينک «تاريخ عقلي» به وقايع نگريسته «ابنخلدون اندلسي» است. ايشان که با بررسي تاريخ اقوام متعدد به قاعده «عصبيت» به عنوان زيربناي قدرت گرفتن و يا زوال قبايل و تمدنها ميرسد، از همين منظر در مورد حادثه کربلا نيز اين چنين داوري کرده است. او در «مقدمه» کتاب مشهورش مينويسد، «معاويه درباره وليعهد ساختن پسرش يزيد، مصلحت را در نظر گرفت... زيرا اهل حل و عقد که در اين هنگام از خاندان امويان به شمار ميرفتند، همه بر ولايتعهدي يزيد، هم رأي و متفق بودند»، ص 403 -4 «[امام] حسين ديد که قيام بر ضد يزيد تکليف واجبي است، زيرا او متجاهر به فسق است و بويژه اين امر بر کساني که قادر به انجام دادن آن ميباشند، لازم است و گمان کرد، خود او به سبب شايستگي و داشتن شوکت و نيرومندي خانوادگي بر اين امر تواناست. اما دربارهي شايستگي، همچنانکه گمان کرد درست بود و بلکه بر بيش از آن هم شايستگي داشت. ولي درباره شوکت اشتباه کرد. خدا او را بيامرزد. زيرا عصبيت «مضر» در قبيله «قرش» و عصبيت «قريش» در قبيله «عبدمناف» و عصبيت عبدمناف تنها در قبيله «اميه» بود... پس اشتباه [امام] حسين آشکار شد. ولي اين اشتباه در امر دنيوي بود و اشتباه در آن براي وي زيانآور نيست...».
مقدمهي ابنخلدون، ج اول، ترجمه پروين گنابادي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ: 1369، ص 415 - 6. فعلا در مقام نقد و بررسي ديدگاه ابنخلدون نيستيم.