بازگشت

خطاب به دخترش


اي دخترم! شمشيرم را به من بده، و در همان جا كه هستي توقف كن و دشمن را شناسائي كن و موقعيت مكاني دشمن را به من اطلاع ده، بمن بگو كه در وقت حمله از چپ و يا از راست، از جلو يا از عقب حمله مي كنند.

آنگاه بگونه شمشير مي نوازد كه تاريخ بياد ندارد. از چپ و راست و از عقب و جلو. الله اكبر، الله اكبر...


در آن لحظه از زمان، كوفه شاهد است و خانه عبدالله بر اين حقيقت گواه كه:

هيجان انگيزترين و عجيب ترين و خونين ترين و زيباترين نبرد تاريخ، در طول تاريخ از آن مكان صورت پذيرفته...

دشمن سخت متوحش شده و از هر طرف با هجوم ناگهاني و كثرت نيروي انساني عبدالله را در بر مي گيرد و اول شمشير را از دستش مي ربايد و سپس او را اسير مي نمايد و به سوي ابن زياد روان مي كند.

عبدالله در قصر قساوت، در برابر جلاد...

ابن زياد خطاب به عبدالله : خداي را سپاي كه دو چشمت را كور نمود! و عبدالله بلند و با فرياد: سپاس خداي را كه قلبت را كور فرمود!! ابن زياد غرق در غضب: خداي مرا بكشد، اگر نكشمت!! به بدترين وجه! عبدالله سرشار از شعف و پيروزي: دو چشمم را در دو معركه جمل و صفين در ركاب امام علي (ع) ايثار نمودم و اينك از خداوند مي خواهم كه شهادت را روزي ام سازد، آن هم به دست شريرترين مردم، و من در روي زمين كسي را از تو شريرتر نمي شناسم. بدين سان، عبدالله شهيد شاهد همه عزت ها، در زيباترين شكل ممكن به معراج رفت، جلاد او را به بدترين وجه شهيد نمود و به دار آويخت، روح متعالي او در ملكوت به اعلي عليين رسيد و از شدت ظلم و استبداد باند باطل، به خداي شكايت نمود.