بازگشت

در جمل


طلحه و زبير به سوي مكه شتافتند، عايشه را فريفتند و به تشكيلات سياسي - نظامي ضد انقلاب پيوستند، جبهه اي آراستند بر ضد امام علي (ع) و پيراهن عثمان را بر فراز نيزه و بر سر هر كوي و هر ديار نواي يا مظلوما سر دادند، و فرياد قصاص و خونخواهي او كشيدند و در ميان عوام به تحريكات سياسي پرداختند. و بدين سان نيروئي گرد آوردند و به سوي بصره تاختند تا با جمعي ديگر در آن مكان، لشكري مهيا نموده و از علي (ع) خون عثمان را بخواهند.

تاريخ تعدادشان را سه هزار نفر رقم زده است، هزار سواره و دو هزار پياده، عايشه را بر شتري ماده آراستند و در پيشاپيش ضد انقلاب به حركت واداشتند، به مكاني بنام مربد رسيدند كه نزديك بصره بود، در اينجا نبردي سخت بين آنان و هواداران امام علي (ع) درگرفت و اين در حالي بود كه امام علي سپاهي گران تدارك ديده بود تا به حيات معاويه آخرين مهره جاسازي شده باند سقيفه پايان بخشد، اين خبر به امام رسيد كه جبهه متحد ضد انقلاب با همراهي و همگامي سه جريان خاص، به قصد جدال با انقلاب علوي برخاسته اند و در آستانه بصره اند، امام (ع) كه خطر را بسيار جدي تر از هر چيزي مي ديد متوجه بصره شد، در آستانه حركت خطاب به همراهان فرمود: آنچه را اراده كرده ايم و به آن نيت بسته ايم اصلاح است، اگر پذيرفتند از ما و پاسخ مثبت دادند كه چه بهتر و اگر جواب رد دادند و طغيان نمودند آنان را به توطئه شان مي خوانيم و حق


را عطاء مي كنيم و بر آن صبر مي نمائيم.

امام علي (ع) چون گذشته به ارشاد و نصيحت طلحه و زبير پرداخت و چندين نامه نگاشت و عاقبت كارشان را خاطرنشان ساخت.

بررسي تاريخ صدر اسلام و ارزيابي دقيق آن كاري مهم و بسيار ضروري است، آنچه از سقيفه آغاز شد يك جريان اتفاقي و ناگهاني نبوده است بلكه اجراي يك طرح دراز مدت كه پايه هاي اوليه تئوريك آن از سال سوم بعثت يا كه حتي از سال اول بعثت آغاز شد، از وقتي سران مشرك و رجال شريف سرمايه دار و طايفه دار براي حفظ موقعيت و نفوذ بهتر و كسب قدرت جديد و به طور كلي حراست از كيان جاهلي خود، اسلام محمد (ص) را پذيرفتند، تا در سايه اين قدرت جديد، امكان قدرت يابي بهتر و نيز كسب قداست نمايند، شايد گفته شود كه بر رجال اوليه كه بعد از پايه گذاران سقيفه بودند [1] اين ننگ نمي چسبد و آنان در فكر چنين برنامه اي حساب شده نبودند، زيرا كه در آغاز بعثت نه


قدرتي بود و نه مكنتي، بلكه خود پيامبر در تنگناي سخت سياسي، نظامي كفار قريش و ديگر قبائل عرب قرار داشت و حال اينكه اينها مردان قدرت و ثروت بودند و بر اريكه شوكت سوار و از همه چيز جاهليت برخوردار، اين سخن مناسب جائي است كه تاريخ را تحريف و در شناخت همه جانبه آن كوتاهي ورزيم و ابعاد گوناگون سياسي - اجتماعي آن عصر را فقط در زير ذره بين تاريخ نقلي كه به دست خودشان و ايادي شان ساخته و پرداخته گرديده بيابيم، حال آن كه اسناد و آثار و شواهد معتبر و انكارناپذيري در دست است كه اهداف سياسي سران سازنده سقيفه را در اوائل بعثت نشان مي دهد اگر خواسته باشيم بواقع سخن گفته باشيم،قشر رفاه طلب و سرمايه دار كه در لحظه هاي تابش بعثت حتي از درك كوچكترين بعد فرهنگي، سياسي اجتماعي، دين جديد، عاجز بودند و اصولا پندار و ادراك آنان از قوانين و دستورالعمل هاي اسلام در حد تغيير قدرت و دگرگوني عوامل اجرائي آن و به اصطلاح امروز به خيال يك كودتاي سياسي - نظامي كه عوامل تصميم گيرنده قدرت جديد به جاي ابوسفيان و ديگر سران قريش محمد و ابوطالب و ديگر همراهان اين گروه خواهند بود، بوده است. اين سخن دور از هر تعصبي و يا فرقه گرائي و احساس بافي است! متاسفانه شرح و بسط اين راز مهم در اين مقال نمي گنجد، به اين اميد كه در آينده با تكيه بر اسناد كهن تاريخي و شواهد معتبر علمي جامعه شناسي، اين حقيقت اثبات شود، اما آنچه را در اين مختصر بايد گفت جريان عايشه است كه در حاشيه به دو جريان ديگر طلحه و زبير هم بايد اشاره نمود.

در هر انقلاب توحيدي - اسلامي، نيروي انقلابگر در يك كادر مشخص معين قرار دارد كه از بدو حركت ايدئولوژيك تا آخرين تلنگر ضربه سياسي - نظامي و دميدن سپيده پيروزي، تعدادي شهيد و نابود


مي گردند و بقاياي اندكي به جا مي ماند.

تاريخ صدر اسلام و انقلاب اسلامي صدر، از اين قاعده مستثني نيست. فراز اول حركت عقيدتي از غار حرا تا لحظه هجرت با حادترين و وحشيانه ترين نوع ممكن از سوي كفار مواجه بود، آغاز تشكيل حكومت و پيروزي سياسي - نظامي بعد از فتح مكه است.

«حال بر هر محققي است كه مدت زماني اين دو حركت را به خوبي دور از هر گونه افراط و تفريط بپيمايد و در حول و حوش آن زحمت تحقيق و تفحص بخود دهد و چهره هاي پوشيده و مرموز را بشناسد و روابط و ضوابط افراد جامعه مدينه، مهاجرين و انصار، متحدين و هم پيمانان و عوامل سياسي خارجي را ارزيابي كند، حتي شرايط فتح مكه و بعد از آن را دريابد و بعد به قضاوت نشيند».

بديهي است در طول اين فراز و نشيب ها و مدت زماني نسبتا طولاني انقلابگران راستين شهيد گرديده و رفته اند، آنچه بر جاي مانده تعدادشان اندك است، حال در همان شرايط اوليه مي بينيم كه سران سازنده سقيفه به يك نوع تلاش مرموزانه دست يازيده اند، به يك نوع كسب قداست. [2] مثلا همراهي در غار ثور و يا به ازدواج درآوردن عايشه


از سوي سران يكي از ترفندهاي حساب شده و مرموزي است كه تاريخ از كنارش به سادگي گذشته و يا لااقل تاريخي كه به ما رسيده و پرداخته گرديده چنين نگاشته شده؟!

عايشه در تاريخ يك جريان است، جريان اشرافيت جاهلي كه در هاله اي از قداست خود را پنهان نموده، جريان تعارض و تقابل دو ايدئولوژي متضاد كه بنا به مصالح سياسي در گره هاي كور!! اين پيوند خويش را مخفي نموده بود. مي بينيم كه صادق ترين و مخلص ترين انقلابگران صدر تحريف مي شوند و شخصيت آنان (آنانكه مانده اند و شهيد نشده اند) دستخوش توطئه و تحريف و شايعه مي شود «نمونه عالي اش امام علي است و ابوذر، حجر و... اند» از لحظه هاي نخستين بستري شدن پيامبر زمزمه ها آغاز مي شود و هر گونه سخني و وصيتي از پيامبر ناديده گرفته مي شود و حتي در آخرين لحظات پيامبر ديوانه و... قلمداد مي شود و لذا به سخنانش اعتباري نيست؟!! نمي دانم چگونه اين مسائل به همين سادگي در لابلاي تاريخ ثبت شده و نسل هاي تاريخ از آن گذشته اند؟! و شهادت پيامبر كه يك اصل است تبديل به مرگ ساده و رحلت در تقويم تاريخ ثبت مي شود.

دسيسه سران بني قريضه و همدستي سران سقيفه!! (كه امروز به نام اتحاد صهيونيزم و ارتجاع منقطه در فرهنگ سياسي مطرح است) كه منجر به شهادت پيامبر مي شود تا هر چه زودتر موانع يا مانع اصلي را از سر راه تحقق سقيفه بردارند!! و بعد هنوز پيامبر شهيد (ص) دفن نگرديده كوس پيروزي اشرافيت نواخته مي گردد. (اين خود تاريخي است مفصل)

حال كجرويها، بدخلقيها، بد و بيراها و اهانت ها، كه حتي در طول حيات پيامبر از ناحيه عايشه متوجه فاطمه نه به عنوان رقابت هاي زنانه و مسائل شخصي بلكه تعارض و تضاد با فاطمه به عنوان تجلي و استمرار


يك فرهنگ، يك كوثر، يك بعثت، يك نبوت، يك امامت تا آخر زمان. (و اين خيلي مهم است) و با علي (ع) آن همه بازيها و توهين ها و تحقيرها كه تاريخ سخت شرمسار است از آن، اينها همه شواهدي است كه مسئله را روشن تر مي كند.

آري، گفتم كه عده اي رفته اند و تعدادي مانده اند، اين ها بايد زمام امور انقلاب را به دست بگيرند و با تجربه اي كه از برخورد ضد انقلاب دارند، در پرتو رهنمودهاي مكتب و شخص پيامبر، با عوارض حاصله در حال و آينده كه انقلاب را تهديد مي كند بجنگند و رد پاي عوامل نفوذي را بيابند، اما در ميان همين تعداد بجامانده، ريشه هاي نفوذي اوليه را مي يابيم، همانها كه در آغاز از اصحاب كبار و مدعيان انقلاب به شمار مي آيند و بعد در جريان سقيفه رخ نشان مي دهند، و در تجلي توطئه ي جمل در سيماي طلحه و زبير آشكار مي شوند [3] .

اين ها از اول انقلابي نبودند، اين ها رده هاي تشكيلاتي و بازسازي شده جاهليت و اشرافيت قريش هستند كه اينك زمينه اي مساعد


يافته اند با يك گردش به چپ رجعت طلبي نموده و آب را به همان آسياب مي ريزند، و خود آسيابان مي گردند، كه مي بينيم خوب هم موفق شدند، مي بينيم براحتي، شوراي كودتاگر سقيفه چه مهره هاي حساب شده اي را در جوف خود نگاه داشته [4] .

عايشه، معاويه، طلحه و زبير و بعد يزيد و بعد هزار ماه حكومت بني اميه و بعد عباسيان و در آخر زمان هم باز ابوسفيان نظام سفياني الله اكبر. چه جريان پيچيده اي؟!

آري، عايشه يك جريان است كه از سقيفه آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد، طلحه و زبير نماينده قشر رفاه طلب و اشراف و بازوي كارآمد سرمايه داري وابسته به امپرياليزم ساسانيان و بيزانس روم هستند (يعني بواقع اين جامعه جزيره العرب نيست كه در فساد سرمايه داري مستقل مي سوزد كه اين مسير جغرافيائي جاده ابريشم و قرار گرفتن بر سر راه تجارت ايران و چين و كاروانهاي تجارتي روم است كه از اين راه عوايدي نصيب قريش مي شود) و عايشه تجلي فرهنگ جاهليت قريش است كه با كسب قداست از پيامبر و همنشيني با آن حضرت و لقب ام المؤمنين در پوشش اسلام عليه اسلام ناطق و مظهر بارز آن كه منصوص و منصوب خداوند


است، به جدال برخاسته، يعني همه بار فلسفي، فرهنگي جاهليت با وجاهت و قداست حاصله از نيرنگ پيشين در معيت دو بازوي بجامانده كه آنان نيز زماني از شمشير بدستان و در سمت اصحاب كبار جاسازي شده بودند، اينك به جنگ با خدا و اسلام برخاسته اند، آن هم در پناه بيرق خونين و شتران ماده و شعار اسلام خواهي!؟ خيلي فاجعه است اين [5] .

عبدالله در جمل از سواران سخت كوش بود، از آنان كه امام علي (ع) در نبرد و پيكار به آنان تكيه داشت. عبدالله بيشتر از هر كس در دفاع و حمايت از امام مي كوشيد، دفاع همه جانبه با شمشير و بيان در همه صحنه ها.

و اينك او را مي يابيم كه در جمل در طليعه مجاهدين گام برمي دارد با شوق و شعف براي كسب پيرزوي به پيش مي رود و در انتظار روزي است كه بديدار خداوند شتابد.

سپاهيان بهم نزديك مي شوند، طلحه و زبير دعوت امام (ع) را نپذيرفتند، دعوتي كه حاكي از نجات مسلمين فريب خورده از دام توطئه ناكثين بود.

دو سپاه در برابر هم به صف ايستاده اند، چند روزي بدينسان گذشت. برخوردي صورت نگرفت، امام (ع) تلاش مي نمود تا از خون ريزي مسلمين جلوگيري كند و آنان را از كمند فريب نفاق و شرك برهاند. اما اين تلاش بي نتيجه ماند و ناكثين بر لجاجت و انحراف خويش اصرار نمودند. اينجا ديگر چاره اي نيست كه حق در مخاطره و توحيد در محاصره است.

معركه نبرد آراسته شد، نبرد سختي برخاست، گرد و غبار از هر


طرف فضا را فراگرفت، شمشيرها از غلاف بيرون خزيدند و نيزه ها با هم ديدار نمودند، سواران به هم تاختند و در نتيجه سرها بر زمين مي غلطيد و اجساد پي در پي بر هم انباشته مي شد. خون زمين را رنگين ساخت و شطي از خون ناپاكان كه به قتال صالحان برخاسته بودند جاري شد.

عبدالله چونان شهابي در افق تيره و تار خصم فرومي رفت و با جرقه اي از برخورد ايمان با كفر بسان صاعقه اي، خيمه سياه خصم را مي سوزاند، مي چرخيد و مي جنگيد. سواران جبهه ناكثين را توان مقاومت نبود، از جلو عبدالله فرار مي كردند. از خشم اش مي هراسيدند و از شمشيرش مي ترسيدند و عبدالله با همه اين احوال، از مرگ باكي نداشت كه چه مرگ سرخ بر او فرارسد و چه او بر مرگ سياه بتازد.

در حاليكه عبدالله در وسط ميدان نبرد بود و جراحات سطحي برداشته بود و عرق نبرد پيراهنش را خيس كرده بود، يكي از سواران جبهه طلحه و زبير او را غافلگير نمود و نيزه اي به سويش پرتاب كرد. نيزه در يكي از چشمهايش فرونشست، بگونه ايكه او را از قتال بازداشت.

زبير از ميدان معركه گريخت و سپاه ناكثين درهم شكست، زبير شرمسار از شكست و پشيمان از پيكار با امام علي، در حين سرگرداني به دست شخصي به نام ابن جرموز كشته شد و طلحه نيز بوسيله همين شخص از پاي درآمد.

عايشه روسياه از كردار ناپسند با خدا و رسول در كنف حمايت امام (ع) به مكه بازگردانده شد. امام (ع) با نهايت عزت به پاس احترام رسول الله (ص) با عايشه رفتاري نيكو نمود.


عبدالله از نبرد جمل پيروزمندانه بازگشت، نبردي پيروز كه شجاعت و شهامت عبدالله پشتوانه اش بود، نبردي كه در آن عبدالله هر لحظه در آرزوي شهادت بود.

عبدالله از جبهه جهاد جمل سرافراز بيرون آمد در حالي كه يك چشم اش را در راه خدا و دفاع از اهل بيت از دست داده بود.

و اين تنها حادثه اي نبود كه عبدالله با خون خويش صحنه اي زرين و جاودانه در تاريخ بيادگار گذارد بلكه علاوه بر اين نبرد تاريخي و ايثار و فداكاري بي نظير جمل صفحاتي ديگر از اخلاص و وفاداري از خود براي هميشه اعصار و قرون به جاي گذاشته است، صفحاتي كه اسوه تمام عيار و رسم الخط ثبات عقيده و ترسيم شهادت در راه عقيده است.


پاورقي

[1] سران سقيفه: 1-ابوعبيده جراح 2- سعد بن عباده 3- ابوبکر، 4- عمر 5- مغيره 6- بشير بن سعد 7- اسيد الاوسي و... اينها چهره‏هاي برجسته جاهليت هستند که از نفود و اعتباري خاص برخوردارند. آن چه بيش از هر چيز خود را مي‏نماياند حضور دو قبيله اوس و خزرج در سقيفه است!! دو قبيله‏اي که سالها با هم در تضاد و جدال بودند و تاريخ جاهليت بزرگترين خونريزيهاي قومي و گروهي را از اين دو قبيله نقل مي‏کند، حال وحدت ضدين!! صورت گرفته؟! آيا در زواياي اين وحدت رازي نهفته نيست که حکايت از تباني سران سقيفه دارد. (مترجم).

[2] حديث‏پردازي و سخن‏بافي در جهت مشروعيت بخشيدن به توطئه سقيفه! نگاه کنيد، فقط يک نمونه‏اش! آنهم بدون شرح!؟ از تاريخ طبري:

قال ابوبکر (رضي الله عنه) حين الدخول في السقيفه، لقد علمتم ان رسول الله قال: لوسلک الناس واديا و سلک الانصار واديا، سلکت وادي الانصار و جالب اينکه، همين انصار در همان مکان در حضور همين شخص گفته‏اند:

...لا نبايع الا عليا... تاريخ طبري (مترجم).

[3] مورخ بزرگوار طبري و ديگر مورخين عامه همه بر اين گواه‏اند که عايشه و طلحه و زبير از دشمنان سرسخت عثمان بودند، و در سرزنش و اذيت و آزار او کوتاهي نمي‏کردند و حتي در لحظه محاصره خانه عثمان توسط مردم شاهد بودند و مخصوصا عايشه از شهر خارج مي‏شود و پس از شنيدن خبر قتل عثمان، مسرور مي‏گردد، اما، ناگهان 180 درجه تغيير جهت و فرياد والله قتل عثمان مظلوما (و الله لاطلبن بدمه) و بعد هم پيراهن خونين عثمان بيرق جمل مي‏گردد و در پناه ضد انقلاب و بقاياي فرهنگ جاهلي به اسلام و قرآن حقيقي علي بن ابيطالب (ع) حمله مي‏کنند (مترجم).

[4] بدون شرح! به نقل از تاريخ طبري ج 3 ص 294.

قال عمر لابي‏طلحه الانصاري: يا اباطلحه ان الله عزوجل طال ما اعز الاسلام بکم فاختر خمسين رجلا من الانصار، فاستحث هولاء الرهط (اي اصحاب الشوري) حتي يختاروا رجلا منهم و قال للمقداد بن اسود: فان اجتمع خمسه و رضوا رجلا و ابي واحد فاشدخ راسه او اضرب راسه باليسف!!.(مترجم).

[5] اين تحليل از مترجم است که از ص 267 تا اينجا با علامت ستاره مشخص گرديده.