بازگشت

اولين جهادگر


لشكر ابن سعد به مقدمه سپاهش كه بفرماندهي حر به سوي امام (ع) حركت نموده بود ملحق شد و بدينسان شمار گروه طاغي به چهار هزار نفر رسيد [1] .

آري چهار هزار نفر در مقابل هفتاد و دو نفر از برترين و پاكترين چهره هاي تاريخ اسلام.

ابن سعد با امام عليه السلام به تندي برخورد نمود و آب فرات را بر روي خيام امام (ع) بست و سفيري فرستاد تا علت حركت امام به سمت كوفه را جويا شود، (بنا به دستور ابن زياد) آنگاه نامه اي به ابن زياد نوشت و ماجرا را بيان كرد و قصد امام (ع) را به ابن زياد گزارش نمود. نامه رسيد و ابن زياد سخت برآشفت و در فكر چاره بود.

در مجلس زياد شمر بن ذي الجوشن حاضر بود و به مشورت زياد برخاست و چنين راي داد كه برخورد مسالمت جويانه با حسين روا نباشد و بايد كار را تمام نمود؟!!.


ابن زياد كه او را وحشت فراگرفته بود و از طرفي خشم و كينه زياد آل علي (ع) را در سينه داشت، از اين روي، نامه اي به ابن سعد نگاشت و او را سخت به باد انتقاد گرفت كه در كار خويش سستي نموده و خاطرنشان كرد كه دو راه وجود دارد يا تسليم حسين و بيعت با يزيد يا كه بايد همه شان را از دم تيغ گذراند و در بيابان تنها و خاموش و بي شاهد و گواه تاريخ، رها نمود.!! قاصد اين پيام و حامل اين نامه شمر بود كه علاوه بر آن مسئوليت فرماندهي سپاه را در صورت كناره گيري ابن سعد بپذيرد.

ابن سعد چون به مضمون نامه آگاهي يافت، سخت بر موقعيت خويش بيمناك گرديد و تن به ذلت يزيدي و طاعت زيادي! داد و دين به دنيا فروخت و عزت و كرامت انساني را نديده گرفت و كمر به تحكيم باطل بست و نيت به كشتن امام (ع) و ياران او و از اين روي تير در كمان نهاد و با فريادي حاكي از خشم و غضب به سوي خيام امام پرتاب كرد و نجوي نمود كه، اي مردم! شاهدم باشيد در نزد زياد كه منم اولين تيرانداز؟! و فرمان به جنايت صادر كرد.

از سپاه خصم دو سيه روز و سياه روي كه سمت غلامي و چاكري فرزند زياد و زياد بن ابيه را داشتند، به نام يسار و سالم، بيرون آمدند تا به مصاف با حق پردازند. و فرياد زدند: كيست كه با ما توان رزم دارد و به سوي ما آيد؟!

حبيب بن مظاهر و برير بن حضير از جاي برتاختند و اراده نبرد نمودند كه اين خطاب آمد از امام (ع): جايتان بنشينيد...

كه در پي اين فرمان، عبدالله بن عمير قامت كشيد و در مقابل امام (ع) اجازت خواست. او كه، مردي بلند قامت و قوي بازو، و گشاده


بال مي نمود، از امام فرمان جهاد يافت.

- اگر اراه كرده اي به ميدان رو...

و عبدالله سرشار از شعف، مالامال از ايمان و خوشحال از توفيق، به ميدان مي رود. آن دو حرامي با نخوت و غرور مي پرسند: تو؟ تو كي هستي؟! و عبدالله كه در فرهنگ توحيد استحاله شده و غبار جاهليت و شرك از خويش و خاندان خويش زدوده، حراميان سيه روي تاريخ كه انسانيت و شرف و مردانگي را از ياد برده اند و در مذبله انحطاط و سقوط سرنگون شده اند و آنان را هويتي در تاريخ نيست، اينك از او كه تاريخ را به تعظيم و جهان را به تكريم واداشته، نسب نامه؟! مي خواهند!! فاجعه گستاخي و بي حيائي و بي شرفي را ببين!! گويا اين رسم تاريخ است كه در هر مقطعي از زمان و در هر فصلي از تقدير و سرنوشت، آنجا كه نظام ارزشي باطل به مرحله ي غائي خويش مي رسد، شعبده بازان و قداره بندان و جلادان و حراميان و مهره هاي هرز جاهليت و پس مانده هاي ارتجاع كه در لجن زار تباهي و فساد عقيدتي، سياسي فرورفته و بر تعفن آن افزوده اند، سر درآورده و در سخت ترين شرايط تاريخي و سياسي، در حاليكه فقر فرهنگ و استحمار سياه و عوام زدگي توام با تحريف و تزوير و تخريب ارزشهاي انساني - الهي، سايه گسترده، از پيشگامان و پيشتازان ايمان و اسلام و انقلاب، معرفي نامه مي خواهند!! آن هم در مذبح شان!!!در حالي كه شمشير آخته و نيزه آراسته از خشم و غضب جاهليت، سينه و قلب مجاهدين توحيد را نشانه گرفته، جلاد و مزدور بي منت، نسب نامه مي خواهد!!؟ عجبا - عجبا. عبدالله خويش را معرفي مي كند: من! عبدالله فرزند عمير از قوم بني عليم .


و آن دو روباه پاسخ مي دهند: ما تو را نمي شناسيم، برگرد!! و زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر و يا برير بن حضير را به سوي ما بفرست!! و اين جا ديگر به بي ادبان، بايد ادب آموخت، عبدالله بر سرشان فرياد مي زند: اي حرامزاده، تو را مستي خونخواري فراگرفته و اينك خود به انتخاب، قرباني، پرداخته اي، مردي بر تو شوريده و مي خواهد به جحيم مقيم ات گرداند، كه از تو برتر و بهتر است. آنگاه، سخت بر آنان تاخت، چونان صاعقه اي بر سر ظلمت سياه، و با شمشير بر يكي از آن دو ضربه اي شديد وارد آورد، و آماده گرديد تا در جهش ديگر او را به درك واصل نمايد، در اين هنگام عبدالله مشغول نبرد با (يسار) بود، سالم حرامي ديگر بر عبدالله تاخت، ياران عبدالله وي را آگاه نمودند، و گفتند: اين غلام سياه روي بر تو به حيله ستم نمود. غلام ضربه اي متوجه عبدالله كرد، و عبدالله با دست چپ به دفع ضربه پرداخت كه ضربه انگشتان اش را بريد و خون جاري شد. عبدالله متوجه سالم شد و بر او تاخت و رهايش نساخت تا به درك واصل شد.

آنگاه كه كار نبرد پيروزمندانه پايان يافت به سوي ياران شتافت.


پاورقي

[1] آنچه در تاريخ آمده تعداد سپاه خصم بيش از اين است. مورخين تعداد حراميان يزيدي را تا هفتاد هزار نفر نوشته‏اند و بعضي 120 هزار نفر. (مترجم).