بازگشت

كوفه پايگاه جهانگرد جهادگر...!


عبدالله بن عمير بر آفاق جهان خيره گشته، از شرق تا غرب عالم را پيموده، سرزميني نيست كه نشناسد و مكاني نيست كه در آن استقرار نيافته باشد.

او را مي يابيم كه: آنگاه كه منادي به جهاد فرامي خواند، زره بر قامتش تنگ مي شود و تير و نيزه اش آماده پرتاب مي گردد و بر مركب سوار مي شود و در صف منظم مجاهدين اسلام قامت مي كشد.

عبدالله بن عمير به عنوان قهرماني، شكست ناپذير، و سواري پيروزمند، كه به تمامي فنون نبرد آشنا، و در حمله و يورش ماهر، در تاريخ شناخته مي شود.

عبدالله در اكثر صحنه هاي نبرد چون غواصي كارآزموده در عمق دشمن فرورفته، و در فتح تاريخي ايران تا دورترين نقاط آن سرزمين، اسب رانده.


او را، در پيشاپيش لشكر اسلام مي يابيم كه در سر تا سر بلاد به پيش مي تازد تا بناي شكوهمند تمدن اسلامي را در زمين برقرار سازد. و بذر توحيد را در اعماق قلوب بشريت بكارد.

عبدالله تمامي آمال و آرزويش، گردش بگرد جهان بود تا: اسلام را به عالميان، اعلام و توحيد را به آدميان ابلاغ و عدالت را به مظلومان اهداء و هدايت را به گمراهان اعطاء و نور را به تاريكستان زمان تا به ظلمت سلطان و شرك و كفر قيصر و خسرو، پايان دهد.

و او، بر خيلي از اين آرزوها دست يافته، اينك او را در كوفه مي بينيم، كوفه، قرارگاه جهانگرد اسلام نه تنها براي او، كه براي خيلي از مسلمين، آنانكه تحت پرچم توحيد و در لواي جهاد مقدس اسلامي، شرق و غرب را درنورديده اند، از شرق جزيره العرب گرفته و تا ماوراء عراق و ايران اسب تاخته اند، بذر توحيد افشانده و اميد و نجات به محرومان بخشيده اند.

عبدالله بن عمير در كوفه ساكن گرديده، آري، در كوفه!! آنهم در حاشيه شهر، در كنار چاه حق در خانه اي محقر، با همسرش ام وهب دختر عبد از قوم نمر بن قاسط زني باوفا، بامحبت و مخلص.

روزي، سرگرم كار روزانه خويش بود، كه هياهو و فريادهائي را شنيد، هياهوئي حاكي از انبوه سلاح ها و چكاچك شمشيرها، متوجه جمعيت


شد و پرسيد چه خبر است؟! گفتند: كه اين ها طليعه لشكر ابن زياد است. آمده اند تا با امام حسين بن علي (ع) برخورد نمايند...

عبدالله گفت: به خداي سوگند، عمري را بر جهاد با اهل شرك گذراندم و سخت هم بدان حريصم، حال اميدوارم كه اين ها از آنان نباشند كه بر فرزند پيامبرشان قيام مي كنند، آيا براستي اگر چنين باشد جهاد با اينها برترين ثواب و پاداش نزد خداوند نخواهد بود؟!.

عبدالله پس از اين گفتار آتشين كه اعجاب مستمعين را برانگيخته بود به خانه برگشت و به حضور همسرش رسيد و جريان را با او در ميان گذاشت. و او را از قصد خويش آگاه نمود. ام وهب اين چهره فراموش نشدني تاريخ اسلام به شوهرش گفت: خداي تو را بر اين كار راهنما باشد. بنما آنچه اراده كرده اي، كه من نيز با تو خواهم بود؟!. مرا با خود همراه دار!؟.

اي، شراره ايمان و عقيده، براستي تجلي يافته اي در اين عبارت.

اي شور و شوق اسلام، رخ نمودي در دوستي اهل بيت پيامبر (ص) در حمايت از آنان، و دفاع از آنان، و قرباني شدن در راهشان. راهي تنها، كه آن راه حق است. راهي كه خداي درباره اش فرمود:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

آري، اينگونه فهميد، ام وهب، اسلام را و اين سان شناخت.